مراسم ازدواجشان نهتنها برای خود آنها، که برای همه حاضران جشن، خاطرهانگیز شد. آقاداماد اسمش ایمان برومند است و عروسخانم نیایش هادیان. آنها هفتخانِ دشوار مراسم خواستگاری تا ازدواج را بهراحتی پشتسر گذاشتهاند؛ چون هیچکدام بر مادیات پافشاری نکردهاند.
این تنها بخشی از دلایلی است که موجب خاص بودن مهمترین اتفاق زندگی این زوج جوان شده است. مهریه اندک، سفره عقد منحصربهفرد و برنامههای شب عروسی در جوار مزار شهدای مدافع حرم، از دیگر نکات درخورتوجه در آغاز زندگی مشترک این زوج بوده که میهمانها را به برگزاری ازدواج آسان تشویق کرده است.
اینکه چه شد مراسم آنها بر سر مزار شهدای مدافع حرم برگزار شد، داستان مفصلی دارد. نیایش از همان ابتدا دلش میخواست داییمحمد هم در مراسم عروسیاش باشد. از بچگی، خاطراتش با داییجانش گره خورده بود و حضورنداشتن او در روز عقد برایش سنگین بود.
از مادرش مشورت خواست تا ببیند چطور میتواند دایی شهیدش را هم به مراسم دعوت کند. اعظمخانم پیشنهاد کرد که مراسم عقد را درکنار مزار برادر او در بوستان خورشید برگزار کنند. این طور شد که هم مراسم نزدیک خانهشان در محله سرافرازان برگزار شد، هم نیایش خوشحال بود.
مزار شهدا با گل تزیینشده و از فامیل و دوستانی که در این جشن زیبا شرکت کردهاند با بستنی پذیرایی میشود. دوستان داماد یک سمت میایستند و دوروبر ایمان را حسابی شلوغ میکنند. دوستان عروس هم در سمت دیگر جایگاه عروس و داماد که درست درکنار مزار شهیدان مدافع حرم، محمد جهانی و محمد اسدی قرار دارد، ایستادهاند و با نیایش ریزریز حرف میزنند و میخندند.
مادر عروس و داماد هم بین میهمانان مشغول رفتوآمدند. پذیرایی میکنند و خوشامد میگویند. دوستان اعظم اسدی کناری ایستادهاند و کموکسریها را به او میگویند. بیشتر میهمانها دوستان و اقوام عروس و دامادند، اما میهمانان ناخوانده زیادی هم از اطراف بوستان به اینجا آمدهاند.
خانم فخری که در همسایگی بوستان زندگی میکند و با اطلاعرسانیای که در مسجد محل صورت گرفته از این عروسی باخبر شده است، میگوید: این دومین عروسی است که در این مزار برگزار میشود. برای عروس اول آمد داشت و خانم الان باردار است و پابهماه. دومیاش هم این عروس و داماد خوشبخت هستند؛ انشاءالله بهزودی منتظر سومیاش هستیم. پس از خواندن خطبه عقد، کادوها به عروس و داماد داده میشود و عکسهای یادگاری گرفته میشود.
نیایش هادیان با ذوق و شوق فراوان دست همسرش را در دست گرفته و حواسش به دوستانش است که وسط همهمه و شلوغی عقدکنان از امتحانات آخر سال میگویند. میگوید که با ازدواج نصف دینش را کامل کرده است و یکی از شرطهایش هم این بوده که ارتباطات اجتماعی با دوستانش را حفظ کند، ورزش کند و درس بخواند و در اجتماع هم حضور فعالی داشته باشد.
نیایش میگوید: برخی از فامیل و آشنایانی که از موضوع خواستگاریام باخبر شده بودند، به من میگفتند هنوز برایم زود است که ازدواج کنم، اما پدر و مادرم، به من اختیار دادند که خودم تصمیم بگیرم. من هم بعد از صحبت با ایمان فهمیدم که ملاکهای زندگیمان شبیه یکدیگر است و روی اصول زندگی با هم توافق و تفاهم داریم؛ بههمیندلیل قبول کردم که با توکل به خدا، همسرش شوم.
شادمانی و رضایت در چهره ایمان برومند هم دیده میشود. آقاداماد سعی میکند جدی باشد و به شوخیهای مکرر دوستانش نخندد تا عکسهای یادگاری عروسی خوب از آب دربیاید. طلبه متولد۸۱ است و با اینکه معتقد است مادر و پدر بهترین حامی و همراه انسان هستند، دلش میخواسته یار و همراه خودش را در مسیر زندگی داشته باشد و با کوچکترین اعلام آمادگی از سمت خانواده از ازدواج استقبال کرده است.
میگوید: انتخاب همسر و شریک زندگی برایم خیلی مهم بود. بهدنبال یک همسر مؤمن واقعی بودم؛ کسی که حرف و عملش یکی باشد و گرفتار دنیا و تجملات آن نباشد. همین شد که موضوع را به مادرم گفتم؛ آخر ما پسرها با مادرمان راحتتر هستیم، بهویژه اینکه من و برادرم، خواهر هم نداریم و مادر برای ما مثل دوست است. البته حجب و حیا اجازه نمیداد که مستقیم خواستهام را مطرح کنم، اما مادرم با کوچکترین اشاره من متوجه شد که آمادگی ازدواج را دارم و با من صحبت کرد. من هم همهچیز را به ایشان سپردم.
مادر داماد از خوشحالی سر از پا نمیشناسد؛ چنان با مهر و محبت دست عروسش را در دست گرفته که گویی دختر نداشتهاش را یافته است. اعظم یزدانپرست، با بزرگتر شدن دو پسرش، همراه آنها درس را هم ادامه داده است و شانزدهسال از طلبگیاش میگذرد.
او پژوهشگر علوم دینی است و میداند تأثیرات ازدواج بموقع چیست. به همین دلیل از هجدهسالگی پسرانش به آنها گفته است که اگر بخواهند ازدواج کنند، حمایت کامل خانواده را در حد یک زندگی کارمندی خواهند داشت. او برای فرزندانش همیشه یک دوست و همراه بوده و آنها را فعال اجتماعی تربیت کرده است. عضو بسیج، بچههیئتی، مدیر و مدبر و فعال پایگاه و مسجد، ورزشکار حرفهای، مهربان و مسئولیتپذیر، خصوصیاتی است که اعظمخانم برای پسرش برمیشمرد.
مادر داماد میگوید: ما از سختیها نترسیدیم و به وعدههای الهی تکیه کردیم. برای ازدواج فرزندمان پا پیش گذاشتیم تا هم دینش حفظ شود و هم آرامش داشته باشد. جوانها باید درکنار هم رشد کنند و پیشرفت داشته باشند. در همین اندکزمانی که عروسمان به خانه ما رفتوآمد میکند، زندگیمان از این رو به آن رو شده و خانهمان پر از شور و نشاط است.
گرداننده اصلی همه این برنامهها مادر عروسخانم است. اعظم اسدی، خواهر شهید مدافع حرم و یک فعال تمامعیار اجتماعی و فرهنگی است که خودش هم در عمل پای حرفهایش ایستاده است.
اعظمخانم که یک پژوهشگر دینی است، اینبار در قالب مادری که خودش در مرحله عمل قرار گرفته است، میگوید: از پنجسال قبل که محمد شهید شد، وصیت او را بارها در محافل مختلف خواندهام. دو وصیت داشت که امسال به هردو آنها عمل کردم؛ یکی فرزندآوری، الان دختری هشتماهه دارم و نامش زینب است و دیگری ازدواج بهموقع و آسان فرزندانمان.
کمی مکث میکند و ادامه میدهد: در حرف آسان است، ولی با تمام باورهایی که داشتم، در عمل سخت بود. همسرم ابتدا قبول نمیکرد، اما زمانیکه از فواید ازدواج در سن مطلوب برای او گفتم، دلش راضی شد. میخندد و باز میگوید: پدر است دیگر؛ دخترش پاره تنش است و راضیکردنش سخت بود. اما بهخاطر خود نیایش، بهخاطر سلامت روح و حفظ دینش، کار درست را پذیرفت. راستی مهریه نیایش چهاردهسکه است؛ چون هم من و هم پدرش باور داریم که مهریه زیاد خوشبختی نمیآورد.