شهید محمد صدیق رضایی آذر ماه 92 خانواده را قانع میکند و به سوریه میرود. به بهانه زیارت حرم حضرت زینب(س) خانواده را راضی کرد و رفت. هر2 یا 3ماه رزمندهها مرخصی داشتند و برای 15 روز به خانه برمیگشتند. بار اول که پدر آمد بعد از 11 روز ساکش را بست و رفت. بیقرار بود و طاقت ماندن در خانه را نداشت هرچه مادر میگفت تو قول داده بودی یکبار برای زیارت بروی پدر میگفت باید برود و از دیگر همرزمانش عقب نماند. از مادر خواست مراقب خودش و بچهها باشد.
سردار شهید حسن علیمردانی متولد سال ۱۳۲۲ در روستای آغلکمر تربتجام است. هنوز ۳ ساله نشده که پدرش را از دست میدهد. همین دوران است که نداشتن سرپرست، خانواده او را راهی خاک عراق میکند تا آنجا زندگی کنند. در نوجوانی برای امرار معاش و خرج خانواده، کارهایی نظیر کشاورزی، مکانیکی و نانوایی را انجام میدهد، اما انجام هیچکدام از این کارها او را از مطالعه و کسب علم باز نمیدارد. علم و معرفتی که در سالهای نوجوانی از او یک انقلابی مذهبی میسازد.
کار هر شبش این است که قبل خواب بنشیند و برایش حرف بزند، از کارهای روزمره خانه گرفته تا درد و رنجی که سالهاست میهمان تنش شده است. گاه ساعتها مینشیند و با او حرف میزند. حرف میزند و حرف میزند، پسر، اما چیزی نمیگوید. فقط از پشت قاب شیشهای با لبخند به او نگاه میکند. دلش که قرار میگیرد و سیراب از درددل، بوسهای از سر مهر بر پیشانی فرزند میزند و سر بر بالش میگذارد.حکایت، حکایت بسیاری از مادران شهید است. مادرانی که حتی بعد از گذشت چند دهه از شهادت فرزندانشان، هنوز رفتن جگرگوشه خود را باور ندارند. این را مادران ۴ شهید کوچه ایثار ۷ میگویند، کوچهای که به «۷ شهید » معروف است.
مسجد حضرت زینب (س) حدفاصل دکتر بهشتی ۳۱ و ۳۳ واقع شده است. این مسجد با قدمت ۵۵ سال ابتدا به صورت چادر برای اقامه مراسم عزاداری در ایام محرم و صفر ایجاد شد، اما با گذشت زمان و به همت و کمک اهالی محله و خیران تبدیل به مسجدی با ۳ هزارمتر زیربنا شد. اقدامات ویژه این مسجد و فعالیتهای انقلابی اهالی آن در بحبوحه انقلاب، سبب شد تا برای تهیه گزارش با تعدادی از اعضای هیئت امنای آن گفتگو کنیم.
یکی از این زنان تاریخساز مشهدی، فاطمه عمادالاسلامی است که همه او را بهعنوان همسر شهید کاوه میشناسیم، اما شاید کمتر کسی بداند که عمادالاسلامی یکی از مبارزان سیاسی و زنان مبارز قبل از انقلاب اسلامی بوده که صبر و شجاعتش در زمان انقلاب و جنگ برای همگان الگو بوده است.
به بهانه ایام دهه فجر پای خاطرهگویی عمادالاسلامی از زنان مبارز انقلابی تپلالمحله و نوغان مینشینیم و او از خاطرات ناگفتهاش درباره مبارزات و راهپیماییهای آن روزها برایمان روایت میکند.
استقامت و صبوری همراه با خوشرویی، همه و همه، چیزهایی است که در نگاهش دیده میشود. حتی وقتی یاد شهدا و پسر مفقودالاثرش میافتد اخم به ابرو نمیآورد، اما شهادت برادر بزرگتر، یعنی حسن، جور دیگری خانواده را تکان داده است: مادر بهراستی الگوی صبر بود اما حسن، برادر بزرگترمان، جای خالی پدر را پر کرده بود. موقع تشییع پیکرش، تا به خودم آمدم دیدم پشتم خم شده است و صاف نمیشود. وقتی روی صورتش را باز کردند، خودم را توی بیمارستان دیدم. چون 2 ماه در منطقه پیکرش افتاده بود و کاملا استخوانی شده بود.
بسیاری از شهید ان دوران پهلوی غریبانه در آرامستان خواجه ربیع دفن شدهاند و علتش نیز واضح است. مخالفت با حکومت وقت و مبارزه تا سر حد شهادت جایی برای نام بردن از آنها در آن روزگار باقی نمیگذارده است، اما امروزه بر تاریخنگاران و پژوهشگران این شهر فرض است که تا فرصت باقی است و والدین و نزدیکان این شهید ان در قید حیات هستند به سراغ آنها رفته و قصه پرالتهاب مبارزات و شهادت آنها را تدوین کنند. این تاریخ نگاری آینهای خواهد بود که هویت تاریخی ما در آن بازتاب داده میشود.