آقای تدین، حاج آقا سیدان را از قبل میشناختند. پس از اتمام ساخت مسجد به ملاقات حاجآقا سیدان رفتند و به ایشان گفتند که مسجد ما، امام جماعت ندارد و ما متفقالقول به این نتیجه رسیدهایم که شما امام جماعت مسجد ما بشوید.
در آن زمان روحانیون منبریای همچون آقای سیدان که منبرهای بسیار پرباری داشتند و معروف بودند را برای مراسمهای مختلف به تهران دعوت میکردند و به همینخاطر حاج آقا به آقای تدین گفتند شما شرایط من را میدانید، من نمیتوانم قبول کنم چون امامجماعت باید هر روز جهت اقامه نماز در مسجد حاضر باشد و این امکان برای من نیست. آقای تدین بارها به سراغ حاج آقا رفتند و هربار ایشان جوابشان منفی بود. دفعه آخر آقای تدین عبا و عمامه خود را درآوردند و نشستند و به حاج آقا گفتند من از اینجا نمیروم تا شما جواب مثبت بدهید.حاج آقا سیدان تأملی کردند و گفتند قبول میکنم و چنین شد که فرد سرشناسی همچون حاج آقای سیدان، امام جماعت مسجدالجواد (ع) شدند.
محمدجمال هفده ساله تصمیم گرفت بهجای تمرین در زمین فوتبال در صف تظاهرات باشد. او اولین شهید آرامستان خواجه ربیع است.
ناصر سیزدهساله هم در یکشنبه خونین سال1357 هدف اصابت تیر مزدوران طاغوت قرار گرفت او آخرین شهید آرامستان است. از شهادت آخرین شهید انقلابی که در خواجهربیع به خاک سپرده شد، 43سال میگذرد. زمان زیادی است، اما هنوز خانواده و دوستانش دلتنگ او هستند و تقریبا هر هفته به خانه ابدیاش سر میزنند و پای سنگ مزاری مینشینند که رویش حک شده است « شهید ناصر گیوهچی».
یکی از این جلوههای ایثار و مقاومت در محله جاهدشهر و خیابان گلها زندگی میکند، مادر شهید ان گرانقدر حسین و حسن خزان گلاری. این دو شهید بزرگوار ۵ سال با هم اختلاف سنی داشتند، یعنی حسین ۵ سال از حسن بزرگتر بود، اما همیشه در کنار هم و یار و یاور یکدیگر بودند. با هم در مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران در مقابل رژیم پهلوی حضور داشتند و بعدها همزمان با آغاز جنگ تحمیلی خانه و کاشانه را رها کرده و برای دفاع از عزت، ناموس و شرف مردم ایران جان خود را فدا کردند، حسین در زمان شهادت متأهل بود.
از اوایل اردیبهشت سال1327 زمینه آمادهسازی مجسمه رضاشاه شروع شد. مجسمه رضاشاه روز یکشنبه دوم خرداد 1327 همراه با برگزاری مراسمی افتتاح شد. این مجسمه در بالاخیابان و محل تقاطع شش خیابان نصب شد. برای افتتاح مجسمه، اطراف میدان شاه و وسط میدان و ساختمان شهرداری با 3هزار و450 لامپ تزیین شده بود. با افتتاح میدان مجسمه یا همان میدان شاه مشهد، این میدان یکی از مکانهای تجمع سیاسیون و تشکلهای فعال در شهر مشهد شد. وقایع این میدان نشاندهنده اهمیت آن در تحوالات معاصر است.
عبدالوهاب براتی، یکی از همین افراد بود که با وجود نظامی بودن و کار نگهبانی از مجسمه شاه، حتی در دی و بهمنماه، یعنی روزهای شلوغ مشهد هم به کسی آسیب نزد؛ جز یک مورد که منجر به شکستن شیشه موتور معترضی شد.
او تمام آن روزها در کوران حوادث حضور داشت و شاهد و شنونده اتفاقات مختلف سال 57 بود. از شکنجه انقلابیها در ساختمان ساواک گرفته تا ترور «شهیرمطلق»، فرمانده لشکر 77 خراسان، توسط یکی از سربازان و خوشحالی مردم از پیوستن ارتشیها به مردم.
قرار است چند برگ از دفتر خاطرات انقلابی جواد سقایرضوی را ورق بزنیم؛ مردی که در هسته مبارزات است و اتفاقات جالبی را رقم میزند؛ اتفاقاتی گاه شیرین و گاه تلخ. مبارزی که از موسسان مهدیه مشهد و صندوق انصارالمهدی است و از پیش از انقلاب اسلامی مدیریت آن را برعهده دارد و رئیس هیئتمدیره مرکز توانبخشی فیاضبخش نیز هست. کسی که میگوید: 23بهمن چند معلول آمدند پیش آیتالله مجتهدی. گفتند رئیسمان طاغوتی بود، بیرونش کردیم و حالا نان نداریم بخوریم. آیتالله من را فرستاد تا ببینم حرفشان چیست. رفتن من همانا و ماندنم همان؛ از همان روز تا الان در آسایشگاه فیاضبخش هستم.
شهید «سیدعلى اندرزگو» سال1۳۱۸ در خیابان شوش تهران در خانوادهای متوسط به دنیا آمد. پس از پایان دوره ابتدایى بهخاطر مشکلات معیشتى، ترک تحصیل کرد و در کارگاه نجارى مشغول به کار شد، اما علاقه زیادش به علوم دینى سبب شد تا در کنار کار، اوقات فراغتش را به دنبال کسب دروس فقه و اصول در مسجد هرندى باشد.
شهید در دوران نوجوانى با «نواب صفوى» آشنا شد. منش و شخصیت این روحانى مبارز روی او اثر گذاشت و نتیجهاش، آشنایى با تشکیلات فدائیان اسلام و مسیر مبارزاتى آنها بود که در تعیین خط مبارزاتى شهید تأثیر بسزایی داشت.