شهید

زنده‌نگه‌داشتن یاد بیسیم‌چی شهیدکاوه
حرفش این بود: «آرزو داشتم در لباس پزشکی ببینمش، اما پنج ماه برای دیدنش در لباس رزم انتظار کشیدم.» جمله‌ای که معصومه خراسانی زیاد تکرار می‌کرد و اگر در شانزدهم بهمن امسال که هم‌زمان بود با روز تشییع پیکر حسین شهید ش، بیمار و در بستر نبود، بی‌شک وقتی بالای سرش حاضر شدیم، باز همین جمله را به زبان می‌آورد و با نگاهی عمیق به عکس‌های پسرش روی دیوار، می‌گفت: «دخترم! مادر شدی؟ اگر مادر هستی، می‌فهمی که فراق فرزند سخت است.»
روسپیدی پدر از رشادت پسر مدافع حرمش
در آستانه دومین سالروز شهادت علی‌محمد محمدی و روز پدر در‌ نیم‌روزی زمستانی و سرد راهی خانه محمد محمدی می‌شویم. علی‌محمد محمدی در عملیات آزاد‌سازی خان‌طومان سوریه در تاریخ 15 بهمن 1398 به دست داعشی‌ها به ضرب گلوله به شهادت می‌رسد. پسری که به گفته پدر بسیار مهربان بود و باایمان. حرف دروغ بر زبانش جاری نمی‌شد و به‌شدت از غیبت پرهیز داشت، خصلت مهربانی‌اش چنان بود که پدر به وقت تعریف از خاطرات خوش با او بودن، چشمانش به اشک می‌نشیند. محمد محمدی از دانه کردن تسبیح، یک زندگی هشت نفره را می‌چرخاند. شش پسر‌ش کم‌کم بزرگ شده و هر کدام از همان نوجوانی به دنبال کسب و کاری می‌روند.
 اعلامیه‌گردانان کوچه‌های انقلاب
اشرف‌السادات میرسیار بانوی انقلابی کوچه سرشور از روزی که با مفهوم انقلاب آشنا می‌شود، علاقه زیادی به امام خمینی(ره) پیدا می‌کند. وقتی خبر بازگشت امام(ره) را می‌شنود خیلی خوشحال می‌شود، لبخندش در یادآوری آن روزها را تصور کرد: خانه پدرم تلویزیون نبود، حاج‌آقا فاضل استفاده‌اش را درست نمی‌دانست، همسرم هم به تبعیت از پدرم نگرفت، روزی که خبر بازگشت امام(ره) را شنیدم، از همسرم خواستم هر طور شده تلویزیون بگیرد تا مراسم را ببینم، تلویزیون را آورد، شکلات و شیرینی گرفتم، همسایه‌ها را دعوت کردم آمدند خانه ما با یک تلویزیون 14 اینچ سینما شد که بازگشت امام(ره) را در کنار هم دیدیم.
پای ثابت تظاهرات‌
تانک‌ها به دنبال جمعیت حرکت کردند و به سمت خانه آیت الله شیرازی تیراندازی کردند. جای گلوله‌ها تا سال‌ها روی در و دیوار خانه دیده می‌شد. من که جوان و چالاک بودم از دیوار دستشویی گرفتم و رفتم روی پشت بام. همان‌جا بودم که دیدم یک نفر تیر خورد و مغز سرش روی دیوار پاشیده شد. اگر کمی بالاتر زده بودند به من خورده بود. آن شهید به گمانم شهید محمدعلی حنایی بود که بعدا مردم شعری هم برایش ساخته بودند که حضور ذهن ندارم و یادم رفته است.
فرمانده دستور شلیک به مردم داد، اما شهید کاشانی، خودش را نشانه گرفت
محسن در خانواده‌ای به دنیا آمد که از نظر بنیه اقتصادی، وضعیتی متوسط به پایین داشت. او در نوجوانی، با امام‌خمینی(ره) و نهضت اسلامی آشنایی پیدا کرد و خیلی زود وارد فعالیت‌های مبارزاتی شد. گزارش‌ها و روایت‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد او به‌عنوان یک جوان مسلمان و مخالف رژیم پهلوی، درحالی‌که فقط 19‌سال داشت، به سخنرانی در برخی جلسات مذهبی می‌پرداخت و برای مدتی هم تحت تعقیب ساواک قرار داشت.
پرونده امین‌الله زاهدی با مُثله‌شدن بدنش بسته شد
صبح که شد، خواهر بزرگ تقی که منزل پدرش زندگی می‌کرد، به من گفت بیا منزل خواهر دیگرم برویم، شاید شوهر‌خواهرم از تقی خبری داشته باشد. ما به منزل خواهر دیگرش رفتیم. آنجا متوجه شدیم شوهر خواهرش مریض است. قرارشد خواهر بزرگ شهید به همراه شوهرش به منزل ما بروند و از آنجا داروی قلب برای مریض بیاورند. من جرئت نکردم بروم، چون خانه‌مان تحت‌نظر ساواک بود. کمی بعد صدای فریادی از پشت در حیاط شنیده شد که می‌گفت: زاهدی را کشتند... زاهدی را کشتند...
23 لاله بند پوتینشان را از مسجد امام‌جواد(ع) محکم کردند
مردم این محله خوب به یاد دارند که شهید اسفندیانی هر روز راه‌های دور و درازی را می‌رفت و نفت را تهیه می‌کرد تا به دست مردم محله برساند. او حتی در آسفالت کردن این محله نقش پر‌رنگی داشت؛ به طوری‌که خودش برای هر کار خیری پیشقدم می‌شد. روزی که می‌خواستند این محله را آسفالت کنند، خودش بر تراکتور نشست و کوچه‌ها را برای آسفالت آماده‌سازی کرد. از مهربانی و محبوبیت این شهید هر چه بگوییم کم گفته‌ایم؛ چرا که هنوز که هنوز است، یاد و نامش زبانزد این اهالی است.