کد خبر: ۸۰۶۹
۲۹ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۶

جای خالی نام شهید حسنی روی تابلو آیت‌الله شیرازی یک

علی‌اصغر حسنی‌بغداد‌آبادی معروف به ناصر حسنی، در ۱۸‌سالگی به شهادت رسید. عصمت حسنی، با یادآوری خاطرات و سیره زندگی برادر شهیدش، از مسئولان می‌خواهند نام او را به کوچه قدیمشان بازگردانند.

با فوت پدر، مادر و حذف نام شهید «علی‌اصغر حسنی‌بغدادآبادی» از پای تابلو «شیرازی یک» در طرح نوسازی حرم مطهر، اکنون ذهن و قلب خواهر، تنها جای باقیمانده برای یاد این شهید است. عصمت حسنی، که امروز ساکن محله فردوسی است با یادآوری خاطرات و سیره زندگی برادر شهیدش، از مسئولان می‌خواهند نام او را به کوچه قدیمشان بازگردانند و نگذارند نامش فراموش شود.      

 

دیپلم که گرفت راهی جبهه شد

علی‌اصغر حسنی‌بغداد‌آبادی معروف به ناصر حسنی، از شهدای جوان جبهه‌های جنگ بود که در ۱۸‌سالگی به شهادت رسید. «در شناسنامه نامش را علی‌اصغر نوشته بودند، اما نمی‌دانم چرا در خانه ناصر صدایش می‌کردیم. به نحوی که حتی تا مدت‌ها نمی‌دانستم نام واقعی ناصر، علی‌اصغر است.»

از مدرسه که می‌آمد ما را بلند می‌کرد و خودش می‌نشست پای چرخ خیاطی، بیدار که می‌شدیم، لباس تمام شده بود

او ۴‌ساله بود که سایه پدر از زندگی‌اش محو و نقش خواهر و مادر پررنگ شد. مادر جوانی که با خیاطی بار زندگی را به دوش می‌کشید و نمی‌گذاشت دستش جلوی کسی دراز شود و خواهری که تنها ۸ سال از او بزرگ‌تر بود، اما با فداکاری درسش را رها کرد تا برادر بتواند بی‌دغدغه تحصیل کند.

ناصر هم کم نمی‌گذاشت و همیشه بهترین نمره‌ها را از آن خود می‌کرد. علاوه بر این هر زمان فرصتی دست می‌داد به خواهر و مادر هم کمک می‌کرد. «از مدرسه که می‌آمد می‌گفت شما بروید بقیه‌اش را من تمام می‌کنم. مادر می‌گفت تو خسته‌ای برو استراحت کن، اما ناصر به زور مرا از پای چرخ خیاطی بلند می‌کرد و خودش مشغول کار می‌شد. من خوابم می‌برد و وقتی بیدار می‌شدم می‌دیدم لباس تمام شده و روی دیوار آویزان است.»

دیپلمش را که می‌گیرد عازم جبهه می‌شود. برای مادری که با خون و دل فرزندش را بزرگ کرده و به ثمر رسانده سخت است در اوج شکوفایی اجازه دهد فرزندش عازم جبهه شود، اما مادر شهید ناصر با درکی عمیق می‌گوید برو. «سال دوم جنگ بود که ناصر گفت می‌خواهد برود جبهه.

تازه دیپلم گرفته بود و مادر دوست داشت ناصر درسش را ادامه دهد. اما وقتی این را شنید بدون هیچ‌گونه مخالفتی گفت برو. زمان جنگ است و تو هم مانند دیگر جوانان باید بروی و از وطنت دفاع کنی.» علی‌اصغر حسنی‌بغداد‌آبادی ۸‌ماه در جبهه‌های مهاباد می‌جنگد و همان‌جا واژه مقدس شهید را به نامش می‌افزاید.     

 

اجازه نداشتیم بیشتر از حال و احوال بپرسیم 

عصمت هشت سال از برادر بزرگ‌تر بود و برای او مادری می‌کرد، اما در بسیاری از مواقع او از برادر کوچک‌تر درس می‌آموخت. «یک دفعه ندیدم غیبت کند. به ما هم اجازه نمی‌داد چنین کنیم. در مهمانی‌ها تنها اجازه داشتیم بپرسیم فلانی خوب است یا خیر؟ بیشتر از این اجازه نمی‌داد پشت سر کسی که حضور ندارد صحبت شود. می‌گفت از خودتان بگویید.»

 

شاید اگر می‌ماند می‌رفت زیر ماشین

عصمت حسنی که با شنیدن خبر شهادت برادر از خود بی‌خود شده، حال خود را با مادر مقایسه می‌کند و با یاد آرامش او می‌گوید: «وقتی خبر شهادت ناصر را آوردند من ازدواج کرده بودم. پسر خواهرم دنبالم آمد و گفت بیا خانه مادربزرگ که مریض احوال است.

با اضطراب نزد مادر رفتم و با دیدن شلوغی کوچه بند دلم پاره شد. داخل رفتم و وقتی مادرم را سالم دیدم با خوشحالی خودم را در آغوشش انداختم، اما مادر گفت ناصر. آن زمان بود که تازه متوجه جریان شدم و بعد از آن دیگر هیچ نفهمیدم. اما مادر بی‌تابی نمی‌کرد.

یعنی آن‌قدر مظلوم و آرام بود که اگر گریه هم می‌کرد نمی‌گذاشت ما متوجه شویم. می‌گفت قسمتش این بوده. شاید اگر می‌ماند می‌رفت زیر ماشین. پس چه بهتر که شهید شد.»

 

درخواست خواهر شهید حسنی از مسئولان برای بازگرداندن اسم برادر به تابلوی «شیرازی یک»

 

از چناران تا کوچه شیرازی

عصمت حسنی که اکنون ساکن محله فردوسی است، زندگی در محلات مختلف را تجربه کرده، اما برادرش را بچه کوچه شیرازی معرفی می‌کند و می‌گوید: «مادرم اصالتاً مشهدی و پدر یزدی است. وقتی ازدواج می‌کنند چند سال اول زندگی را در چناران ساکن می‌شوند و باغ میوه اربابی را اداره می‌کنند.

بعد از چند سال پدرم مریض می‌شود، به مشهد می‌آیند و در خانه پدر بزرگم در کوچه شیرازی ساکن می‌شوند. من و خواهر و برادر بزرگ‌ترم هم در چناران به دنیا آمدیم و کودکی را آنجا  گذراندیم، اما ناصر بچه کوچه شیرازی است. او در همین خانه پدربزرگ به دنیا آمد، بزرگ شد و به شهادت رسید.

در خانه پدربزرگ ما با خاله و دایی زندگی می‌کردیم. بعد که پدر و پدربزرگم فوت و خواهر و برادر بزرگ‌ترم ازدواج کردند و خاله و دایی‌ام هم سر خانه و زندگی خود رفتند، من و مادر و ناصر در خانه تنها ماندیم. در این مدت من و مادر کار کردیم و نگذاشتیم دستمان جلوی کسی دراز شود.»   

 

نام شهید را به کوچه‌اش بازگردانید

با بالا رفتن سن، آن قسمت از ذهن عصمت حسنی که به یاد برادر شهیدش اختصاص یافته هم بزرگ‌تر می‌شود. او این روز‌ها می‌ترسد مبادا با رفتنش، نام شهید هم فراموش شود. «تابلو شیرازی یک به نام برادرم نام‌گذاری شده بود. اما در طرح نوسازی بافت فرسوده اطراف حرم مطهر، نام برادرم را که تنها شهید آن کوچه بود از پای تابلو برداشتند.

برادرم در همان کوچه بزرگ شده و همسایه‌ها همه او را می‌شناختند و از او به نیکی یاد می‌کردند. حالا که پدر و مادرم فوت شدند و من هم دیگر توان آن را ندارم که از این اداره به آن اداره بروم، از طریق نشریه شما از مسئولان می‌خواهم کاری کنند که دوباره نام برادرم به آن کوچه بازگردد. لااقل خدابیامرزی برای شهید است و یادش جاودان می‌شود.» 

 

۵۰ هزار تومان؛ هزینه رفت‌و‌آمد تا بیمارستان

عصمت خانم که چهار سال پیش با ساخت خانه‌ای در زمین قدیمی خود به محله فردوسی آمده، از خوبی‌ها و بدی‌های محله‌اش می‌گوید: «دو پسرم مستأجر بودند و ما زمینی در فردوسی و خانه کوچکی در سه‌راه دانش داشتیم. به همین دلیل خانه را فروختیم و در زمین اینجا برای خود و پسرانم خانه ساختیم.

خداراشکر حالا هم خودم خانه دارم و هم پسرانم. هوای اینجا هم خیلی خوب است، اما کمبود امکانات مشکلاتی را برایمان به وجود آورده. من ناراحتی قلبی دارم، اما هزینه‌های رفت‌و‌آمد تا دکتر بیشتر قلبم را آزرده می‌کند. تنها هزینه آژانس برای هر بار رفت‌و‌آمد به بیمارستان ۵۰‌هزار تومان می‌شود.

از آن سو فاصله تا ایستگاه اتوبوس هم زیاد است و به‌ویژه در زمستان با گل‌و‌لای کوچه امکان راه رفتن ندارم. ترس از سگ‌های ولگرد هم از‌سوی دیگر نمی‌گذارد با خیال راحت بیرون برویم. از مسئولان تقاضا دارم فکری به حال مردم این محدوده شهر کنند.»


* این گزارش پنج شنبه، ۱ مرداد ۹۴ در شماره ۱۰۸ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44