کد خبر: ۸۱۱۹
۳۱ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۰

شهید حسن محمودی را به نام «سرباز ضدگلوله» می‌شناختند

شهید حسن محمودی می‌گفت: غصه نخور مادر من ضدگلوله هستم. تا حالا چند توپ و ترکش در چندسانتی‌متری من منفجر شده و من حتی یک خراش هم برنداشته‌ام.

هنوز زمان زیادی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که دشمنان به امید قطع نهال نوپای انقلاب، جنگی تمام‌عیار را برضد ملت ایران به راه انداختند و این‌بار نیز همان جوانان و نوجوانانی که شاه را فراری داده بودند، به سوی میدان‌های جنگ شتافتند و با نثار جان خود، دشمن را وادار به تسلیم و عقب نشینی‌کردند.

شهید حسن محمودی که یکی از همین مبارزان دوران انقلاب بود، با وجود داشتن مسئولیت و اشتغال در اداره برق، ندای رهبر انقلاب را لبیک می‌گوید و برای مبارزه با ضدانقلاب به کردستان می‌رود و در مدت یک‌سال رشادت‌های زیادی از خود نشان می‌دهد.

بعد از غائله کردستان و هم‌زمان با اوج‌گیری جنگ در خوزستان، با وجود معافیت یک‌ساله جنگی، راهی جبهه‌های جنوب می‌شود و در مدت چند سال حضور مستمر در جبهه، در عملیات‌های مختلف شرکت می‌کند و در حالی که هم‌رزمانش به او لقب سرباز ضدگلوله جبهه داده بودند، سرانجام به آرزوی دیرینه‌اش که شهادت بود، می‌رسد. در دیدار با جدیدی، مادر شهید حسن محمودی، او از خاطرات فرزندش می‌گوید.     

 

قرآن‌خوانی با صوت زیبا 

شهید حسن محمودی سال ۱۳۳۹ در مشهد به دنیا می‌آید. او اولین فرزند خانواده است و پدر و مادرش سعی و تلاش زیادی برای تربیت اسلامی او انجام می‌دهند؛ «در دوره پهلوی دو سیستم آموزش و پرورش وجود داشت؛ یکی سیستم رسمی و دولتی که همان مدرسه بود و ماهیت غیردینی و ملی‌گرایانه داشت.

در این سیستم، آموزش احکام و قوانین اسلامی چندان اهمیتی نداشت و دیگری سیستم غیررسمی و محلی به نام مکتب‌خانه که اساس آموزشی آن بر پایه قوانین و اصول اسلامی شکل گرفته بود؛ به همین دلیل بیشتر خانواده‌ها در سنین قبل از مدرسه، فرزند خود را به مکتب‌خانه می‌فرستادند تا ابتدا قرآن و احکام را بیاموزد و بعد از آن وارد مدرسه شود.

زمانی که حسن پنج‌ساله بود، به مکتب‌خانه رفت تا قرآن و احکام اسلامی را بیاموزد. او به دلیل صدای زیبایی که داشت، قرآن را با قرائت می‌خواند. بعد از ورود به مدرسه نیز آموزش احکام و قرآن را کنار نگذاشت و در هشت‌سالگی بیشتر کتاب‌های شرعی و مذهبی را خوانده بود. این هم‌نشینی با قرآن و کتاب‌های مذهبی، باعث محکم‌تر شدن اعتقادات او شده بود و تبلیغات غیرمذهبی مدرسه هیچ تاثیری بر روحیه او نگذشت.»  

 

شهید حسن محمودی را در جبهه به نام  «سرباز ضدگلوله» می‌شناختند

 

پیوستن به گروه‌های انقلابی 

شهید محمودی بعد از ورود به مدرسه، تحصیلات خود را تا مرحله دیپلم ادامه می‌دهد و در کنار تحصیل به‌عنوان یک عضو فعال، در جلسات مختلف مذهبی شرکت می‌کند و در یکی از همین جلسات مذهبی، با گروه‌های انقلابی آشنا شده و به آن‌ها می‌پیوندد؛ «یک شب که حسن برای شرکت در یکی از جلسات قرآن محلی رفته بود، بعد از تمام شدن جلسه، یکی از انقلابی‌های معروف مشهد، درباره امام‌خمینی و قیام وی بر ضد حکومت شاه سخنرانی کرده و در پایان نیز یکی از اعلامیه‌های امام را در بین اعضای جلسه پخش می‌کند.

او نیز بعد از خواندن اعلامیه، با افکار ایشان آشنا می‌شود و به گروه انقلابیان می‌پیوندد و با همکاری چند نفر از نوجوانان انقلابی محله، پخش اعلامیه و نوشتن شعار بر روی دیوار‌ها را انجام می‌دهد. او در هنرستان نیز با همکاری دو نفر از همشاگردی‌هایش پخش اعلامیه و نوشتن شعار بر روی در و دیوار هنرستان را انجام می‌داد، تاآنجاکه مدیر هنرستان اعلام کرده بود که اگر افراد خرابکار را شناسایی کند، آن‌ها را اخراج خواهد کرد، اما حسن به این تهدید‌ها اعتنا نمی‌کرد.

گاهی‌وقت‌ها اعلامیه‌ها و نوار‌های سخنرانی امام را با خود به خانه می‌آورد و مخفی می‌کرد. سرانجام ماموران ساواک که به‌دنبال انقلابیان بودند، به او شک کردند. یک روز که من در خانه نشسته بودم، متوجه صدای زنگ شدم. در را که باز کردم، حسن با سرعت وارد خانه شد و به اتاقش رفت و مقداری اعلامیه، رنگ و... را برداشت و از خانه بیرون رفت. چند دقیقه بعد از بیرون رفتن او، ماموران ساواک وارد حیاط شدند و تمام وسایل و لوازم اتاق‌ها را زیرورو کردند، اما چیزی پیدا نکردند.

بعد‌ها فهمیدم که ساواکی‌ها با تعقیب یک گروه انقلابی، سرنخ‌هایی از انقلابی بودن او به‌دست آورده و برای پیدا کردن مدرک، اقدام به بازرسی خانه کرده‌اند، اما با اقدام به‌موقع حسن و بیرون بردن مدارک، موفق به ثابت کردن این موضوع 
نشدند.»   

 

از شرکت در تظاهرات تا نگهبانی در محلات

با همه‌گیر شدن انقلاب مردم مشهد در سال ۱۳۵۷ شهید حسن محمودی فعالیت‌های انقلابی خود را افزایش می‌دهد و علاوه بر فعالیت در راهپیمایی‌ها به هدایت انقلابیان و دیگران می‌پردازد؛ «سال ۱۳۵۷ حسن و تعدادی از دوستانش با وجود تهدید‌های مسئولان هنرستان، با پخش اعلامیه و ایراد سخنرانی‌های متعدد در بین دانش‌آموزان، نقش موثری در همراه کردن آن‌ها با جریان انقلاب ایفا می‌کنند، به‌طوری‌که در روز‌های بعد دیگر مسئولان هنرستان و حتی نیرو‌های امنیتی هیچ کنترلی بر اوضاع ندارند.

هر روز صبح دانش‌آموزان هنرستان سیدجمال‌الدین درحالی‌که پرچم‌هایی با شعار مرگ بر شاه، شاه خائن و... را حمل می‌کردند، از جلوی هنرستان حرکت کرده و به خیل عظیم راهپیمایان می‌پیوستند. از طرف دیگر حسن به دلیل آشنایی با زبان انگلیسی، در مسیر راهپیمایی هرگاه با افراد خارجی برخورد می‌کرد و تعجب آنان را می‌دید، با زبان انگلیسی درباره ظلم و ستم شاه و دلیل راهپیمایی مردم توضیح می‌داد.

آن‌ها نیز که تحت تاثیر رسانه‌های حامی شاه بودند و اصل ماجرا را نمی‌دانستند، با حقیقت انقلاب و مردم آگاه می‌شدند. بعد از پیروزی انقلاب، منافقان و طرفداران شاه با ایجاد هرج‌ومرج به‌دنبال ناامن کردن محلات شهر بودند. در همین زمان بود که حسن و تعدادی از جوانان انقلابی محله، اولین گروه امنیتی را با محوریت مسجد محله تشکیل دادند و با نگهبانی و گشت‌زنی شبانه‌روزی، برقراری نظم و امنیت محله را به عهده گرفتند.»    

از آنجایی که به خدمت به محرومان علاقه‌مند بود، به گروه برق‌رسان در مناطق محروم و روستایی پیوست

 

خدمت در روستا‌های محروم 

شهید حسن محمودی بعد از آرام شدن اوضاع به‌عنوان مهندس و نقشه‌کش، در اداره برق مشهد استخدام می‌شود و با درخواست خودش، خدمت‌رسانی در روستا‌های محروم را انتخاب می‌کند.

«حسن در بحبوحه انقلاب، مدرک دیپلم خود را از هنرستان سیدجمال‌الدین اسدآبادی گرفت و در اداره برق مشهد مشغول به کار شد. از آنجایی که به خدمت به محرومان علاقه‌مند بود، به گروه برق‌رسان در مناطق محروم و روستایی پیوست. او بیشتر وقتش را در روستا‌های دورافتاده و بدون امکانات بهداشتی و رفاهی می‌گذراند و بعد از چند روز کار زمانی که به خانه برمی‌گشت، شبیه کارگران معدن زغال‌سنگ شده بود.

حرف‌های زیادی درباره محرومیت روستایی‌ها می‌گفت و خدا را برای پیروزی انقلاب شکر می‌کرد. حسن از مهمان‌نوازی روستایی‌ها خیلی تعریف می‌کرد، اما ناراحت بود که چرا گاهی برخی همکارانش بدون اجازه روستایی‌ها به سرِ زمین آن‌ها می‌روند و برای خود میوه می‌چینند. هرچند شاید روستایی‌ها در قبال کاری که برایشان انجام می‌شد، از این امر ناراحت نمی‌شدند، اما حسن طاقت نیاورد. گروه را رها کرد و به شهر آمد.»

   

شهید حسن محمودی را در جبهه به نام  «سرباز ضدگلوله» می‌شناختند

 

مقابله با منافقان در غائله کردستان 

با پیروزی انقلاب اسلامی و کوتاه شدن دست اجانب، قدرت‌های بزرگ که منافع خود را از دست داده بودند، با دامن زدن به برخی  تفاوت‌های قومی و زبانی اقوام ایرانی، آتش اختلاف و نفاق را برافروختند و افراد خائن در برخی مناطق کردستان، بلوچستان، بندر ترکمن و... به‌دنبال تجزیه کشور بودند.

در این زمان شهید حسن محمودی به ندای رهبر انقلاب لبیک گفته و برای مقابله با منافقین راهی کردستان می‌شود و تا پایان غائله کردستان در آنجا می‌ماند؛ «حسن از همان زمانی که خبر حمله منافقان و کوماله‌ها را به شهر مریوان و پاوه شنیده بود، آرام‌وقرار نداشت و خبر‌های کردستان را لحظه‌به‌لحظه دنبال می‌کرد.

یک روز که پای رادیو نشسته بود، پیام امام‌خمینی و فرمان ایشان به مبارزان انقلابی برای نجات مردم کردستان از دست منافقان خوانده شد. حسن ناراحت و غمگین از خانه بیرون رفت و بعد از چندساعت که به خانه برگشت، به من و پدرش گفت: امام دستور داده‌اند باید کردستان آزاد شود. من نمی‌توانم بی‌تفاوت باشم و هم‌وطنانم را تنها و بی‌پناه رها کنم. می‌روم کردستان.

پدرش که خبر جنایات کوماله‌ها را درباره سربازان شنیده بود، مخالفت کرد و گفت: من اجازه نمی‌دهم به کردستان بروید، اما حسن مصمم به رفتن بود. او با آرامش به پدرش گفت: آیا حکم امام افضل بر حکم پدر و مادر نیست، آن هم زمانی که جان عده‌ای زن و بچه بی‌گناه در خطر است؟

پدر هم با دادن جواب مثبت به این سوال، با رفتن او موافقت کرد. روز بعد حسن با تعدادی از بچه‌های مشهد به طرف کردستان حرکت کردند. تا چهار ماه هیچ خبر و نامه‌ای از او نداشتیم. خیلی نگران شده بودیم. اخبار هم هر روز از بدتر شدن اوضاع کردستان به‌ویژه شهر پاوه می‌گفت.

سرانجام بعد از چهار ماه نامه‌ای به دستمان رسید. در نامه نوشته بود که مسئولیت و آموزش تعدادی از بسیجی‌ها را به‌عهده او گذاشته‌اند و به همین دلیل نتوانسته نامه بنویسد. نامه را طوری نوشته بود که ما نگران حال او نباشیم. دو ماه بعد از رسیدن نامه برای مرخصی به مشهد آمد.

وقتی که بعد از شش ماه برای اولین‌بار او را دیدم، خیلی لاغر و رنجور به‌نظر می‌رسید؛ مثل آدم‌هایی که چند ماه بی‌خوابی و بی‌غذایی کشیده‌اند. هنوز مرخصی‌اش تمام نشده بود که دوباره راهی کردستان شد و در عملیات‌های مختلف برضد منافقان و کومله‌ها شرکت کرد، تااینکه سرانجام بعد از یک سال، غائله کردستان به پایان رسید.»    

 

شهادت رزمنده ضدگلوله 

شهید محمودی بعد از یک سال حضور در جبهه کردستان، با وجود بهره‌مندی از معافیت یک‌ساله‌ای که حضرت امام‌خمینی اعلام کرده بودند، با وخیم شدن اوضاع جنگ به جبهه جنوب می‌رود و بعد از شرکت کردن در عملیات‌های مختلف، سرانجام سرباز ضدگلوله به آرزوی دیرینش یعنی شهادت نائل می‌شود. «زمانی که بعد از یک سال جنگ در کردستان به مشهد آمد، به او گفتم: برایت یک دختر خوب درنظر گرفته‌ام؛ اگر موافقی، برویم خواستگاری؟

حسن درحالی که می‌خندید، به من گفت: مادر! هنوز که جنگ تمام نشده؛ وقت هم که زیاد است. من با ناراحتی گفتم: اگر شهید شدی. با لبخند گفت: مادر! من ضدگلوله هستم. تا حالا چند توپ و ترکش در چندسانتی‌متری من منفجر شده و من حتی یک خراش هم برنداشته‌ام. بعد از دوسه‌روز راهی جبهه جنوب شد و بعد از چند ماه که به خانه آمد و من را دید، با لبخند گفت: غصه نخور مادر! من ضدگلوله هستم همه هم‌رزمانم این را می‌دانند...  

چند هفته بعد از آخرین رفتنش به جبهه، چند نفر از طرف بنیادشهید به خانه ما آمدند و گفتند: حسن مجروح شده است و در بیمارستان بنت‌الهدی است. تعجب کردم. بعد از چندسال حضور در عملیات‌های مختلف، حسن برای اولین‌بار مجروح شده بود. زمانی که به بیمارستان رسیدم، با جسم بی‌جان او مواجه شدم. حسن شهید شده بود. همان‌طور که صورتش را نگاه می‌کردم و اشک می‌ریختم، به او گفتم: پسر! تو که گفتی من ضدگلوله هستم...»


* این گزارش پنج شنبه، ۲۲ مرداد ۹۴ در شماره ۱۱۱ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44