کد خبر: ۱۳۳۲۱
۱۴ آبان ۱۴۰۴ - ۱۶:۰۰
جواهریان، جواهرفروش مهربان مشهد

جواهریان، جواهرفروش مهربان مشهد

حاج‌آقا جواهریان، جواهرفروش قدیمی و نامدار مشهد که در دوران انقلاب به مردم زغال و نفت می‌رساند. بعد از انقلاب چون پدری مهربان برای دختر‌ها و پسر‌های مدارس امام‌علی (ع) کفش و لباس و... می‌خرد.

روبه‌روی پیرمرد نود‌ودوساله‌ای که روی صندلی خوش‌فرم اداری، توی دفتر مدرسه دخترانه امام علی (ع) در شهرک الزهرا نشسته است، نشسته‌ایم و بخاری را که از چای توی دستش بلند می‌شود و روی پوست چروکیده‌اش می‌نشیند، دنبال می‌کنیم. چند قلپ که می‌نوشد، اسکان را روی میز شیشه‌ای می‌گذارد و می‌گوید: «تا همین‌جا هم پرچانگی کردم.» می‌گوییم: پاسخ یک سوالمان را ندادید هنوز، که حاج‌آقا جواهریان، سرش را تکیه می‌دهد به پشتی صندلی و میان هیاهو و سروصدای زنگ تفریح دختر‌های دبیرستانی سکوت کرده، کمی فکر می‌کند و خاطراتش را مرور می‌نماید.

 

اپیزود اول

حوالی سال‌های ۱۳۲۰، حاج‌آقا جواهریان، جواهرفروش قدیمی و نامدار مشهد، به پسرش می‌گوید: «اگر می‌خواهی جواهرفروش شوی، باید شاگردی کنی.» این‌گونه پسر، شاگرد پدر می‌شود و یک روز در مغازه پدر را در حال گفت‌و‌گو با مردی زغال‌فروش می‌بیند. با خود می‌اندیشد: «ما که این همه خاک زغال برای زمستان لازم نداریم، چرا پدر این همه خاک زغال سفارش می‌دهد؟ برای که؟»

یک شب زمستانی که همراه پدر زیر کرسی گرم نشسته بودند، پسر این سوال را از پدر می‌پرسد. حاج‌آقا جواهریان با خیالی آسوده پاسخ می‌دهد: «الان که زیر کرسی گرم نشسته‌ام، خیالم راحت است که ۱۰۰ نفر دیگر هم از این گرما استفاده می‌کنند.» پسر آن روز می‌فهمد که پدر، خاک زغال‌ها را برای نیازمندان و کسانی که پول کافی برای خرید آن ندارند، تهیه می‌کند.

 

اپیزود دوم

حدود سال ۱۳۴۰، پسر جوان بعد از سال‌ها شاگردی نزد پدر، جواهرفروش قابلی می‌شود. برای خود مغازه‌ای روبه‌راه می‌کند و کارش را به‌عنوان یک فروشنده مستقل ادامه می‌دهد؛ فروشنده‌ای که پدرش، هم اوستایش بوده و هم الگوی دوران کودکی‌اش. برای همین هم خرید خاک زغال به مقدار زیاد و پخش کردن آن در بین نیازمندان را مثل پدرش دنبال می‌کند؛ خاک زغالی که به‌اندازه خود، کرسی‌های زیادی را گرم می‌کرد. جواهرفروش جوان با این کارش سعی می‌کرد چشمه‌ای را که پدر جوشانده، جاری کند.

 

جواهر فروشی که در دوران انقلاب و نبود نفت به مردم زغال و نفت می‌رساند

 

اپیزود سوم

انقلاب شده بود و نفت به مسئله اصلی مردم تبدیل شده بود. سوخت اصلی مردم، نفت بود و مردم از قحطی آن در رنج بودند. در آن زمان، صف‌های نفت شلوغ بود و آنها مجبور بودند شب تا صبح توی صف بمانند. در این بین برخی، توان مالی خرید نفت را نداشتند. جواهرفروش جوان از هر توانی که دارد، استفاده می‌کند تا سهمیه نفتی برای نیازمندان بگیرد و بین آنها توزیع کند. توی خاطراتش پدر را می‌بیند که خاک زغال زیادی سفارش می‌دهد، پدر را می‌بیند که زیر کرسی گرم خوابیده و خدا را شکر می‌کند که ۱۰۰ نفر دیگر هم گرم می‌شوند. دستانش را بالا می‌برد و خدا را شکر می‌کند.

 

اپیزود چهارم

جواهرفروش جوان حالا خیلی از نیازمندان را می‌شناسد؛ همان‌ها که بهشان خاک زغال و نفت می‌رساند. به این فکر می‌کند که ممکن است آنها نیازمند درمان هم باشند و هزینه دواودکتر برایشان سنگین تمام شود؛ همین می‌شود که تصمیم می‌گیرد با داروخانه‌ای قرارداد ببندد.

در این قرارداد همه نسخه‌های افرادی که نیازمند بودند و توان خرید دارو را نداشتند، پیش او می‌فرستادند و جواهرفروش جوان، آنها را تایید می‌کرد و دارو‌ها رایگان در اختیار نیازمندان قرار می‌گرفت و سپس هزینه‌ها را جواهرفروش به داروخانه می‌فرستاد. این کار کمی فکر مرد جواهرفروش را آرام می‌کند که دست‌کم عده اندکی، دغدغه تامین هزینه درمان را ندارند؛ دغدغه‌ای که او را به ساخت درمانگاهی که به‌خاطر مشکلات مالی نیمه‌تمام مانده بود، ترغیب می‌کند.

 

اپیزود پنجم

دختر مرد جواهرفروش، داشت گریه می‌کرد. پدر نگران چشم‌های‌تر دختر بود و دختر متاثر از قصه‌ای که شنیده بود، همچنان می‌گریست و تعریف می‌کرد: «یکی از دوستانم که معلم مدرسه‌ای در منطقه‌ای حاشیه‌ای است، در حال درس دادن بوده که صدای جویده شدن چیزی خشک را می‌شنود. او بدون اینکه به روی خودش بیاورد، شروع می‌کند به راه رفتن در کلاس و می‌بیند که یکی از دختر‌ها دارد نان خشک کپک‌زده‌ای را می‌جود. تحقیق که می‌کند، می‌فهمد آن دختر و خانواده‌اش به‌خاطر وضع مالی بدشان، نان‌های خشک مانده و کپک‌زده نانوایی‌ها را می‌خرند و می‌خورند.» دختر همین‌طور تعریف می‌کند و درحالی‌که پدر نیز همراهش شده، با هم می‌گریند.

 

جواهر فروشی که در دوران انقلاب و نبود نفت به مردم زغال و نفت می‌رساند

 

اپیزود ششم

فردای آن روز پدر و دختر راهی مدرسه‌ای می‌شوند که دوست دختر در آن تدریس می‌کند. پیرمرد به چشم می‌بیند که بیشتر بچه‌ها نان خشک کپک‌زده می‌خورند. سرگیجه گرفتن در این حال طبیعی است. اشک جمع شدن در چشم‌ها و نتوانستن جلوی آنها را گرفتن. گیر افتادن بغضی در گلو. پیرمرد در قدم اول، برای بچه‌های آن کلاس غذای گرمی سفارش می‌دهد؛ غذایی خوب. غذا‌ها که روی نیمکت‌ها می‌نشیند، پیرمرد و دخترش از پشت پنجره نگاهشان می‌کنند.

چنددقیقه طول می‌کشد و غذا‌ها دست‌نخورده باقی می‌ماند. پیرمرد متعجب از این کار بچه‌هاست. معلم که از کلاس بیرون می‌آید، می‌گوید: «بچه‌ها می‌گویند غذایشان را می‌برند خانه تا با خانواده‌شان بخورند. آنها تابه‌حال از این غذا‌ها نخورده‌اند!» پیرمرد به چشمه‌ای که پدر جوشانده است، فکر می‌کند؛ به رودی که سعی کرده از آن جاری کند. به بچه‌های این کلاس، به غذا‌های دست‌نخورده. با خود فکر می‌کند رود را باید راهی دریا کند؛ آبی که یک‌جا بی‌حرکت بماند، می‌گندد.

 

جواهریان چون پدری مهربان در روز‌های پایانی سال به دختر‌ها و پسر‌های مدارس امام‌علی (ع) عیدی می‌دهد

اپیزود هفتم

آن روز و روز‌های بعد سال ۷۱ پیرمرد، به فکر کردن درباره این ماجرا می‌گذرد. تصمیم می‌گیرد کار‌های خیر ریزودرشتی که جسته‌وگریخته انجام می‌دهد، جمع کند یک‌جا و کار بزرگی انجام دهد. به پسرش زنگ می‌زند. می‌گوید که می‌خواهد یک موسسه خیریه تاسیس کند؛ «پای کار می‌آیی؟» پسر که قاطعیت پدر را می‌بیند، دست می‌کند توی جیب و می‌گوید: ۱۰۰ هزار تومان توی جیبم هست. داشتم می‌رفتم برای حج عمره ثبت‌نام کنم. برمی‌گردم و این پول را برای موسسه می‌گذارم. حاج‌آقا جواهریان همین‌طور تلفن را دست گرفته و به این‌وآن زنگ می‌زند. طولی نمی‌کشد که چندنفری را دورهم جمع می‌کند و موسسه خیریه‌ای تشکیل می‌دهند.

 

اپیزود هشتم

با رایزنی‌های انجام شده با آموزش‌وپرورش، پیرمرد و سایر اعضای موسسه تصمیم می‌گیرند یک مدرسه دولتی را تحت پوشش موسسه قرار دهند و دانش‌آموزان را از جهات مختلف تامین کنند. کار ساختن مدرسه‌ای به نام امام‌علی (ع) را هم شروع کرده. طولی نمی‌کشد که مدرسه تمام می‌شود و در ساخت دو مدرسه دیگر نیز مشارکت می‌کند. چند آشپز استخدام می‌کند تا هر روز برای دانش‌آموزان غذای گرم بپزند.

 

جواهر فروشی که در دوران انقلاب و نبود نفت به مردم زغال و نفت می‌رساند

 

اپیزود نهم

زنگ تفریح دوم در چهار مدرسه امام‌علی (ع) با دیگر مدارس فرق می‌کند. دانش‌آموز‌ها توی کلاس می‌نشینند و غذای گرم و تازه‌ای که آشپز‌ها برایشان پخته و ساندویچشان کرده‌اند، میل می‌کنند. یک‌روز کوبیده آبگوشت، یک رو کوکو و یک روز شامی... این کار با هدف تغذیه دانش‌آموزان برای تمرکز بیشترشان بر روی درس انجام می‌شود، چون آن‌طور که مسئولان خیریه امام‌علی (ع) می‌گویند، یکی از اهداف خیریه، کمک به رشد و پرورش دانش‌آموزان است. در کنار این کار کمک‌هایی به خانواده‌های دانش‌آموزان نیز می‌شود تا بستر رشد و پیشرفت برای آنها آماده شود.

 

اپیزود دهم

موفقیت دانش‌آموزان، قله اهداف جواهریان و اطرافیانش است. آنها از دیدن موفقیت هریک از دانش‌آموزان مانند پدر و مادری که فرزندشان به جایی رسیده باشد، خوشحال می‌شوند. ذوق‌وشوق حاج‌آقا جواهریان، اما بیشتر از این حرف‌هاست؛ برای همین هم هست که وقتی «پیرانی»، دانش‌آموز سخت‌کوش مدرسه امام‌علی (ع)، دوره لیسانسش را با موفقیت پشت سر می‌گذارد و در آزمون کنکور فوق‌لیسانس هم رتبه اول کشور در رشته نفت را به‌دست می‌آورد، برایش جشنی برپا می‌کند و مراسمی می‌گیرد. در این مراسم از دانش‌آموز پسر مدرسه امام‌علی (ع) در شهرک شهیدرجایی تقدیر می‌شود؛ به‌پاس زحماتی که با وجود فقر و تنگدستی و مشکلات فراوان در زندگی کشیده و موفق شده است.

اپیزود یازدهم

جواهریان هرچندوقت یک‌بار به مدارس سری می‌زند. یکی از این بهانه‌ها عید نوروز است. او، چون پدری مهربان در روز‌های پایانی سال برای دختر‌ها و پسر‌های مدارس امام‌علی (ع) کفش و لباس و... می‌خرد و به آنها عیدی می‌دهد تا هم به یادشان بوده باشد و هم کمکی کرده باشد به آنهایی که برای سال نو توان خرید لباس نو ندارند و با این حسرت کوچک، سال را به پایان نبرند.

اعلایی مدیر دبیرستان دخترانه امام علی (ع) در این باره می‌گوید: حاج آقا جواهریان و اعضای موسسه خیریه امام علی (ع) در زمینه‌های مختلف از جمله تجهیز مدرسه به امکانات فرهنگی و رفع نیازمندی‌های دانش‌آموزان به ما کمک می‌کنند و اگر ایشان نبودند موفق نمی‌شدیم برخی از کارگاه‌ها و رشته‌های تحصیلی را در مدرسه راه‌اندازی کنیم.

 

اپیزود دوازدهم

نشسته‌ایم روبه‌روی پیرمرد نودودوساله که روی صندلی توی دفتر مدرسه نشسته و به‌آرامی چای می‌نوشد. از پسر و دیگر اعضای موسسه که همراهش هستند، چیز‌هایی پرسیده‌ام و آنها نیز اطلاعات کاملی داده‌اند. حال فقط یک سوال داریم از حاج‌آقا جواهریان، جواهرفروش بنام مشهد که حالا بیست‌سالی است خودش را بازنشسته کرده است.

 

* این گزارش در شماره ۱۴۱ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۲۵ اسفندماه سال ۱۳۹۳ منتشر شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44