کد خبر: ۱۳۳۴۸
۱۵ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
کارگران «کوکاکولا» اولین ساکنان محله تربیت بودند

کارگران «کوکاکولا» اولین ساکنان محله تربیت بودند

اوایل دهه ۶۰ مدیران کارخانه کوکاکولا تصمیم گرفتند برای تعدادی از کارگران کارخانه که مستأجر بودند، قطعه زمینی بگیرند و برایشان خانه بسازند. بر‌اساس قرعه‌کشی، نوزده‌نفر از کارگران خوش‌شانس انتخاب شدند و نخستین ساکنان شهرکی به همین نام بودند.

نام محلات قدیمی فقط یک «کلمه» نیست؛ می‌تواند دنیایی خاطره باشد. دنیایی خاطره مشترک تلخ و شیرین که با یادآوری و مرور آنها، چشم‌ها برق می‌زند و لب‌ها به خنده باز می‌شود. خاطرات و اتفاقاتی که شاید بعضی‌شان در زمان خودش، تلخ بوده و دردآور، اما همدلی‌ها برای بازکردن گره مشکلات و گذر از آن روز‌های سخت، آن‌ها را امروز به یک خاطره جمعی شیرین تبدیل کرده است که مرورش، لبخند را گوشه لب می‌نشاند.

ساکنان اولیه شهرک کوکا (کوکاکولا) از آنهایی هستند که با گذر چهار دهه و تغییر نام خیلی از کوچه‌ها و محلات شهر، هنوز نام «شهرک» برای خیلی‌هایشان، آشنا‌تر است تا محله شریف و تربیت؛ آنهایی که با گذر از فراز و فرود‌های روزگار و کم‌و‌کاستی‌ها در محله مانده‌اند و امروز با نگاهی برای پشت سر، به دوام‌آوردن در‌برابر آن روز‌های سخت به خود آفرین می‌گویند.

پیدا‌کردن نخستین ساکنان شهرک کوکا کار چندان سختی نیست. مهین‌خانم را اهالی محله به نام «بی‌بی‌جان» می‌شناسند. همسرش، حسن‌آقا، کارگر کارخانه کوکاکولا بوده است. او خونگرم و خوش‌صحبت است و حافظه خوبی در مرور خاطرات آن سال‌ها دارد.

مهین‌خانم تعریف می‌کند: اوایل دهه ۶۰ مدیران کارخانه کوکاکولا تصمیم گرفتند برای تعدادی از کارگران کارخانه که مستأجر بودند، قطعه زمینی بگیرند و برایشان خانه بسازند. اول صحبت از خرید قطعه‌زمینی بود نزدیک به جایی که الان پل شهیدستاری است، اما بعد‌ها خبردار شدیم زمین را اینجا خریده‌اند؛ جایی که نزدیک زندان بود و هنوز هم هست.

در آن زمان و بر‌اساس قرعه‌کشی، نوزده‌نفر از کارگران خوش‌شانس برای واگذاری خانه انتخاب شدند و کارخانه از بانک رفاه کارگران برای هر‌کدام از آنها ۱۰هزارتومان وام گرفت تا این‌گونه صاحب‌خانه شوند.

 

حتی پنجره‌ها شیشه نداشت

مهین‌خانم از قرعه‌کشی بین کارگران کارخانه می‌گوید و اینکه اگر یک نفر حتی یک خانه پنجاه‌متری به‌نامش سند خورده بود، اسمش در فهرست قرعه‌کشی آن زمین‌ها قرار نمی‌گرفت؛ «مرحوم برادر شوهرم در کارخانه برای خودش کسی بود و حرفش خیلی برو داشت. آدم کاری و کارراه‌اندازی بود، اما، چون یک خانه هفتاد‌متری به نامش بود، در لیست قرار نگرفت.»

‌حسن بوستانیان در ادامه صحبت‌های همسرش از بیابانی بودن دور‌و‌بر آن خانه‌ها می‌گوید و شنیده‌شدن صدای زوزه گرگ و روباه در دل شب‌های زمستان که ترس به دل زن و بچه‌اش می‌انداخت. او تعریف می‌کند: خانه را که تحویل گرفتیم، حتی شیشه پنجره‌هایش نصب نشده بود. نه آب داشتیم، نه برق و نه گاز. بخاری نفتی چکه‌ای دوباره به خانه‌هایمان برگشته بود و در هفته چند نوبت به دنبال کپسول گاز، پر‌کردن پیک‌نیک و تانکر نفت بودیم.

او تعریف می‌کند: آن زمان همه خانه‌های شهرک، دویست‌متری بود با دو زیربنای ۱۰۰ و ۱۲۰‌متری که یک‌خواب و دو‌خواب ساخته شده بود. اگر‌چه واحد‌ها قرعه‌کشی شد، بنا‌های دو‌خوابه بین آنهایی قرعه‌کشی شد که دو فرزند یا بیشتر داشتند و به قول امروزی‌ها عائله‌مند بودند. این را هم بگویم برای چنددستگاه خانه که شمالی بود، زیر‌زمین هم ساختند و مبلغ بیشتری از مالکان آن خانه‌ها گرفته شد.

 

شروع آبادی محله تربیت با ۱۹ خانه که کارخانه کوکاکولا به کارگرانش داد

 

قنات‌‌هایی که جای آب، کفتر داشت!

مهین خانم از کال رو‌به‌روی خانه‌شان می‌گوید که روزگاری محل تفریح و تفرج نه‌تنها شهرک‌نشین‌ها، که دیگر مردم شهر بود. او تعریف می‌کند: بهار، کال چهل‌بازه دریای آب می‌شد. آبش سرریز آب بند گلستان بود که معمولا از فروردین تا اوایل اردیبهشت کال چهل‌بازه را پر‌آب می‌کرد. سر همین پرآبی تا چشم کار می‌کرد، کال و دشت اطرافش سرسبز بود و پر از گل شقایق. سیزدهم فروردین رو‌به‌روی شهرک، مردم دسته‌دسته، زیرانداز پهن کرده بودند و بساط چای آتشی به راه بود. بعضی‌ها هم در همان بیابان، دیگ آش بار می‌گذاشتند و گاهی هم بین مردم پخش می‌کردند.

مهین‌خانم در ادامه مرور خاطرات دیروزش از چاه‌هایی با دهانه باز می‌گوید که درست روبه‌روی خانه شان بود و کابوس مادران شهرک؛ «نزدیک خانه‌های ما در کال، چند‌دهانه چاه بود که ما به آنها قنات می‌گفتیم. الان هم آثار آن چاه‌ها هست. موقع بارندگی آب باران به داخل آن چاه‌ها می‌ریخت. همین سبب شده بود که دهانه یکی از آنها خیلی باز و دور‌وبرش ریخته شده باشد.

آن‌زمان نه بولوار آموزگار بود و نه بزرگراه امام‌علی(ع). مردم خودشان از وسط کال رو به‌روی شهرک، راه میان‌بر درست کرده بودند

همیشه یکی از نگرانی‌های ما مادرها، رفتن بچه‌ها به‌ویژه پسربچه‌ها سمت این چاه‌ها و افتادنشان بود. یک روز سر کنجکاوی، تکه‌آجری را برداشتم و از دور به داخل چاه انداختم. صدای خوردن تکه‌آجر به ته چاه را نشنیدیم، اما یک‌دفعه یک دسته صدتایی کفتر از ته چاه به هوا درآمد و برای یک لحظه بالای سرمان سیاه شد.

 

ماشینی که در آب ماند

به روایت کال که می‌رسیم، حسن‌آقا از میان‌بر‌بودن راهی از وسط کال برای رفتن به شهرک اتوبوس‌رانی می‌گوید و جاده‌ای خاکی که به‌دلیل تردد زیاد خودرو‌ها به وجود آمده بود. تعریف می‌کند: درست رو‌به‌روی آموزگار‌۷۶ فعلی، یک میدان کوچک است که قدیم ماشین‌ها برای رفتن به محله قاسم‌آباد، از سمت آن که مسیر شیبی به کال و جاده خاکی داشت، استفاده می‌کردند. آن زمان نه بولوار آموزگار بود و نه بزرگراه امام‌علی (ع). مردم خودشان از وسط کال رو به‌روی شهرک، راه میان‌بر درست کرده بودند. گاهی من و همکارانم، پیاده از دل همین کال برای خرید نان به شهرک اتوبوس‌رانی می‌رفتیم.

او از ماجرای ماشین برادرش که اواخر دهه ۶۰ موقع شست‌وشو با شدت‌گرفتن جریان آب، به وسط رودخانه کشیده شد و گیر کرد، می‌گوید و در ادامه، ماجرای نیرو‌های آتش‌نشانی که برای کمک به محله آمدند را به یاد می‌آورد.

 

همسایه‌های یکدل و یک‌سفره

خانواده زارع نخستین ساکن شهرک کوکاکولا بودند. راضیه‌خانم که به واسطه اشتغال همسرش، جوادآقا در کارخانه، صاحب این خانه شده بودند، تعریف می‌کند: خانواده ما اولین خانواده‌ای بود که به خانه‌های سازمانی شهرک کوکا اسباب‌کشی کرد. آن زمان رو‌به‌رویمان هنوز خانه‌ای ساخته نشده بود و زمین وسیعی بود که می‌گفتند قبلا گندمزار و زمین کشاورزی بوده است. ما هر‌روز صبح طلوع خورشید را می‌دیدیم. کم‌کم بقیه شهرک‌نشین‌ها هم آمدند و دور‌و برمان شلوغ شد.

او از همسایه‌هایی می‌گوید که درست مثل خواهر و برادر بودند و هوای هم را داشتند؛ «چون از فامیل و آشنا خیلی دور بودیم بیشتر ساعات شبانه‌روز را با همسایه‌ها می‌گذراندیم. ما خانم‌ها بیشتر روز را با هم بودیم. یک روز همه جمع می‌شدیم خانه این همسایه را خانه‌تکانی می‌کردیم، چند روز بعد برنامه کمک در کار‌های همسایه دیگر بود. از بساط رب درست‌کردن آخر تابستان و ترشی و سالاد اول پاییز نگویم که چه جمع خوبی بود. به‌ویژه که چند همسایه بودیم که مادرهایمان هم کنارمان بودند و حضور بزرگ‌تر‌ها خیلی دلگرم‌کننده بود. شب هم که می‌شد، قرار‌ومدار می‌گذاشتیم شام را در یک خانه باشیم.»

 

روزی که آب در لوله‌ خانه‌‌ها جریان پیدا کرد

راضیه‌خانم تعریف می‌کند: مردان ما همه آفتاب‌نزده می‌زدند بیرون تا به سر کار بروند. نبود آب و برق، زندگی را برای ما خیلی سخت کرده بود. تانکر آب هم دیگر جواب این تعداد خانوار را نمی‌داد. بماند که یک روز از داخل تانکر چقدر گنجشک مرده و لنگه کفش و خس و خاشاک درآوردند! خدا رحمت کند مرحوم غدیرزاده؛ را ایشان به همراه آقای جاهدی، یکی دیگر از همسایه‌ها، مدیریت و پیگیری کار‌های شهرک را قبول کرده بودند.

او ادامه می‌دهد: خاطرم هست یک روز مرحوم غدیرزاده یک وانت گرفت و شش‌هفت نفر از زنان همسایه را به سازمان آب در خیابان سناباد برد. هر‌کدام ما یک بچه کوچک به بغل داشتیم و یکی همراهمان بود. رفتیم آن‌قدر نشستیم تا آقای مهندسی که می‌گفتند همه‌کاره است، بیاید. وقتی مهندس آمد، از نبود آب لوله‌کشی و سختی روزگاری که به ما می‌گذشت، گفتیم. بعد چند‌روز ماشینی آمد که چند مرد کت و شلواری از آن پیاده شدند. گفتند از شرکت آب هستند.

کمتر از ده روز بعد، کارگر‌ها آمدند به کندن زمین و خواباندن لوله‌های آب. به مردهایمان هم گفتند می‌توانند برای خرید انشعاب و کنتور اقدام کنند. بعد‌از مدتی هم شرکت برق آمد و تیر‌های چراغ برق آورده شد. به‌این‌ترتیب روشنایی هم به خانه‌هایمان‌آمد.

 

شروع آبادی محله تربیت با ۱۹ خانه که کارخانه کوکاکولا به کارگرانش داد

 

شهرک عرب‌ها به‌جای هتل پارس

‌راضیه‌خانم از کم‌وکاستی‌های شهرک در دهه‌۶۰ و اوایل دهه‌۷۰ می‌گوید و سختی‌هایی که تحمل کردند؛ «اینجا نه نانوایی داشت؛ نه مغازه خوار‌بار‌فروشی. حتی دور‌وبر ما حمام نبود. نزدیک‌ترین آبادی به ما هتل پارس بود که آن زمان جنگ‌زده‌های دفاع مقدس ساکنش بودند. آنجا خودش شهری بود؛ پرجمعیت و شلوغ. همیشه موقع برگشت در مسیر خاکی و تپه‌مانند، کثیف و خاکی برمی‌گشتیم. برای همین بعد یکی‌دو بار تصمیم گرفتیم دیگر به آنجا نرویم. حتی نان را هم گفتیم مرد‌ها از شهر یا شهرک اتوبوس‌رانی تهیه کنند. گاهی هم برای خرید مایحتاج خود ما زن‌ها راهی شهر می‌شدیم.»

به گفته او آن زمان یک خط اتوبوس بوده که مسیرش خیابان دانشگاه-فلاحی بوده است. تعریف می‌کند: ما ایستگاه نیروی هوایی پیاده می‌شدیم که الان چهارراه ستاری نام دارد. از آنجا باید پیاده برمی‌گشتیم و، چون دست‌هایمان پر بود، یکی چادرش را پهن می‌کرد و مایحتاجی را که خریده بودیم، درون چادر می‌گذاشتیم. بعد چند‌نفره بلندش می‌کردیم تا جلو خانه‌ها. در همان فاصله هم باید حواسمان به سگ‌های دور و اطراف بود که اگر قصد حمله کردند، با چوبی که معمولا همراه داشتیم، از خودمان دفاع کنیم.

 

شروع آبادی محله تربیت با ۱۹ خانه که کارخانه کوکاکولا به کارگرانش داد

 

تلاش شبانه برای کشف منبع آب

حدود چهار‌دهه از شکل‌گرفتن شهرک کوکاکولا می‌گذرد؛ شهرکی که وجه تسمیه‌اش را از سکونت کارگران کارخانه نوشابه کوکاکولا گرفته بود و با ساخت‌وساز‌های دیگر ارگان‌ها و سازمان‌ها و شرکت‌ها مثل شرکت داروسازی رازی، پخش البرز، نیروی هوایی و‌... همچنان به نام سابقش کوکاکولا شناخته می‌شد. امروز از آن نوزده‌خانواده، کمتر از انگشتان دو دست در محله مانده‌اند و از آن نوزده‌بنای یک‌طبقه با نمای سیمان سیاه، فقط یکی‌دو خانه همچنان پا‌برجاست و بقیه، جایشان را به آپارتمان‌های پنج‌شش‌طبقه داده‌اند.

این شهرک برای ما و خانواده هایمان مثل جزیره‌ای پرت و دور‌افتاده و دلمان به بودن هم خوش بود

یکی از آن خانه‌ها خانه حاج‌رمضانعلی شریفیان است. او تعریف می‌کند: پی این خانه را خودم کندم. روز‌های جمعه، آفتاب‌نزده بیل و کلنگ را پشت دوچرخه می‌گذاشتم و از محله کوهسنگی به سر زمین می‌آمدم. کار سختی بود، اما ذوق خانه‌دار‌شدنمان زیاد بود و خستگی را نمی‌فهمیدم.

‌او یکی از مشکلات بزرگ شهرک را در آن زمان، نداشتن آب عنوان می‌کند که برایش ماجراجویی‌ها کردند تا به آب برسند؛ حاج رمضانعلی تعریف می‌کند: به گوشمان رسانده بودند شاه‌لوله‌ای زیرزمین است که سرریز منبع آب قاسم‌آباد است. با همکار‌ها جمع شدیم و در همان محدوده‌هایی که گفته شده بود شاه‌لوله خوابیده است، شبانه زمین را کندیم. بعد سه‌متر کندن به شاه‌لوله رسیدیم.

شب بعد، یک نفر خبره را خبر کردیم، طنابی دور کمرش بستیم و به ته گودال فرستادیمش تا از آن شاه‌لوله، سه‌راهی برایمان بزند. بعد هم با لوله کشی و شلنگی بزرگ، آب را به سمت تانکر هدایت کردیم. به‌این‌ترتیب تا‌حدودی مشکل آب شهرک رفع شد.

 

پای ثابت شهرک

ماجرای خانه‌دار‌شدن اهالی شهرک کوکا از دورهمی‌های شبانه، کال چهل‌بازه و رود پر‌آب و مردم شاد که از دور و نزدیک به آنجا می‌آمدند و‌... خاطرات خوشی است که هر‌وقت همکاران و همسایه‌های قدیمی شهرک کوکاکولای دیروز و محله تربیت امروز دور هم جمع می‌شوند، از آنها به‌خوشی یاد می‌کنند.

حاج‌محمد پیوندی، یکی از قدیمی‌های محله، می‌گو‌ید: این شهرک برای ما و خانواده هایمان مثل جزیره‌ای پرت و دور‌افتاده و دلمان به بودن هم خوش بود. دلمان گرم بود که در نبودمان، زن هایمان مثل کوه پشت هم هستند و هوای هم را دارند. این محله اگر آباد شد، به همت نخستین ساکنان محله، همان شهرک‌نشینان شهرک کوکاکولا بود. اگر آب و برق و امکاناتی به محله آمد، با دوندگی‌هایی بود که زن و مرد این شهرک به‌دنبالش رفتیم. ما برای آوردن آسفالت به کوچه‌های خاکی و تپه‌مانند و جوی و جدول‌کشی این محله دوندگی‌ها کردیم و خون دل‌ها خوردیم.

ساکن قدیمی محله از همکارانی می‌گوید که در روز‌های سخت و بی‌امکانات، تاب ماندن نداشتند. گذاشتند و رفتند، اما همکارانش رمضان جاهدی، حسن بوستانیان، رمضانعلی شریفیان، جواد زارع و صمد محمدی ماندند و ساختند تا امروز در پارکی خطی که درختانش را خودشان آب داده‌اند و گل‌هایش به دست خودشان کاشته شده است، بنشینند و از روز‌هایی که بر آنها گذشته است، به خوشی یاد کنند و گپ بزنند.

 

* این گزارش پنج‌شنبه ۱۵ آبان‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۶ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44