کد خبر: ۱۲۱۹۱
۰۷ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
معبر آموزگار 74، روزگاری به کوچه «دوستی» معروف بود

معبر آموزگار 74، روزگاری به کوچه «دوستی» معروف بود

معصومه امیری، خاطرات خوشی از کوچه آموزگار ۷۴ دارد؛ کوچه‌ای که روزگاری به «کوچه دوستی» معروف بود. از روز‌هایی یادش است که نه از بولوار آموزگار خبری بود و نه بولوار معلم. نشانی‌دادن هم این‌طور بود؛ بعد از آمادگاه میثم، خانه‌ای با پنجره حصیری!

سال ۵۷ عروس مشهدی‌ها می‌شود و سه سال بعد با جهیزیه از اصفهان عازم شهر ما می‌شود تا بشود نخستین ساکن خانه‌های تعاونی مسکن سپاه؛ آن هم در محله‌ای بی‌نام‌ونشان که نزدیک‌ترین آبادی به آن، آمادگاه میثم و زندان وکیل‌آباد بود. جایی‌که از ترس زندانی‌های فراری احتمالی، زن و بچه‌ها جرئت بیرون‌آمدن از خانه را نداشتند و تا شب که مردان به خانه برگردند محبوس چهاردیواری خانه بودند.

او از روز‌هایی یادش است که نه از بولوار آموزگار خبری بود و نه بولوار معلم. نشانی‌دادن هم این‌طور بود؛ بعد از آمادگاه میثم، خانه‌ای با پنجره حصیری!

معصومه امیری، خاطرات خوشی از کوچه آموزگار ۷۴ در محله تربیت دارد؛ کوچه‌ای که روزگاری به «کوچه دوستی» معروف بود. آموزش‌وپرورش شرط تأسیس مدرسه در این محدوده را ثبت‌نام ۲۵دانش‌آموز گذاشته بود. زیرزمین خانه ما شده بود محل ثبت‌نام. سردر خانه‌مان هم پرده بزرگی زده بودیم با این نوشته که «در این مکان ثبت‌نام دانش آموزان پایه ابتدایی» انجام می‌شود.

 

معصومه‌خانم نخستین ساکن آموزگار ۷۴ از روز‌هایی می‌گوید که نشانی منزلش در میان آن‌همه زمین خالی سرراست بودخانه‌ای با پنجره حصیری

اوایلی که ما آمده بود یم اینجا هیچ مغازه‌ای نبود. حتی برای خرید نان باید خودمان را به کانکسی رو‌به‌روی آمادگاه میثم می‌رساندیم. نانش هم تافتون بود که با تنور برقی تهیه می‌شد. هروقت هم می‌رفتم لهجه غلیظ اصفهانی داشتم و ده‌نفر می‌پرسیدند «شما زائرید؟» اصلا تعجب می‌کردند زائری این قسمت مشهد را بلد باشد.

معصومه‌خانم نخستین ساکن آموزگار ۷۴ از روز‌هایی می‌گوید که نشانی منزلش در میان آن‌همه زمین خالی سرراست بودخانه‌ای با پنجره حصیری

موقع ساخت مسجد محله، یک دسته قبض هم برای جمع‌آوری کمک‌ها به من داده شده بود. خاطرم هست مسجد هنوز ساخته نشده بود، اما خانمی مبلغ ۴هزار تومان برای خرید آیینه کمک کرده بود. تا چند سال آن پول را نگه داشتم تا بعد ساخت مسجد آن پول برای خرید آیینه هزینه شود.

معصومه‌خانم نخستین ساکن آموزگار ۷۴ از روز‌هایی می‌گوید که نشانی منزلش در میان آن‌همه زمین خالی سرراست بودخانه‌ای با پنجره حصیری

مریم‌خانم اولین ساکن محله بعداز ما بود. با خبر آمدنشان به قدری خوشحال شدم که فردای روزی که آمده بودند برای باز‌شدن باب آشنایی، به خانه‌شان رفتم. خاطره خوش ما از آن روزها آخر هفته هایی بود که بار و بندیل را می بستیم و برای تفریح به پارک وکیل آباد یا طرقبه و شاندیز می رفتیم.

معصومه‌خانم نخستین ساکن آموزگار ۷۴ از روز‌هایی می‌گوید که نشانی منزلش در میان آن‌همه زمین خالی سرراست بودخانه‌ای با پنجره حصیری

دهه آخر صفر ما مراسم روضه‌خوانی داشتیم. از چند روز قبل شروع روضه، در زیرزمین خانه ما همسایه‌ها برای شکستن قند و پاک‌کردن حبوبات می‌آمدند. سه‌چهار روز، درِ خانه از صبح تا غروب باز بود و همسایه‌ها خودجوش به کمک می‌آمدند. گاه با اشکنه کشک و نیمرویی، ضیافت ناهاری هم دورهم داشتیم.

معصومه‌خانم نخستین ساکن آموزگار ۷۴ از روز‌هایی می‌گوید که نشانی منزلش در میان آن‌همه زمین خالی سرراست بودخانه‌ای با پنجره حصیری

پشت خانه ما زمین خالی بزرگی بود. یک روز شوهرم حدود ۱۰۰ نهال کاج گرفت و در آنجا کاشت. من و بچه‌ها هرچند روز سطل و دبه آب به‌دست می‌گرفتیم و به درختچه‌ها آب می‌دادیم. آن درخت‌ها حالا بخشی از سرسبزی محله ماست.

 

* این گزارش چهارشنبه ۷ خردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۵۹۵ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44