از وقتی تلویزیون اعلام کرد که مصطفی ماریان در مسابقات پاراآسیایی بحرین مقام اول را از آن خود کرده و صاحب مدال طلا شده است، بیشتر از دو ماه میگذرد. خیلیها بهواسطه همین خبر او را شناختند، اما کسانی که از قبل در مسیر زندگی او بودند، میدانستند او اعجوبه پرتاپ دیسک است؛ ورزشکار همیشه خندانی که در هرحالی دوست دارد هرچه خودش میداند و یاد دارد، به دیگران هم یاد بدهد. دو ماه از آن ماجرای شیرین و خاطرهانگیز قهرمان هفدهساله میگذرد. مصطفی شلوار و جوراب پایش است و طوری راه میرود و کارهایش را انجام میدهد انگار نه انگار پاهایش از زانو نیست. محکم و باصلابت حرف میزند، امیدوار و مطمئن.
ورزشکار بودم و به فکرم رسید که از فضاهای ورزشی شروع کنم. دستگاههای کراسفیت را نصب میکردم. حتی دستگاههای جدید طراحی میکردم و میساختم. درکل همه جا به کراسفیتساز معروف شدم. برای نصب کراسفیت به اهواز و شیراز و شهرهای شمالی میرفتم. همزمان با تأسیس رسمی شرکت در سال 97 ساخت خط تصفیه شیرابه زباله را شروع کردم. این خط نه تنها در بسیاری از کارخانهها کارایی دارد بلکه میتواند کشفرود را نجات دهد.این بخشی از گفتههای جواد قدیری درباره اختراعاتش است.
بیشتر اعضای خانواده راستگو اهل روستای کاریزنو از توابع شهرستان فریمان هستند، اما بعد از کوچ به مشهد در اوایل دهه هفتاد ساکن محله پنجتن شدهاند. در زادگاه آنها به کشتی پهلوانی اهمیت زیادی داده میشود. بیشتر پسربچههای روستا در گودهای کشتی رسم مردانگی را یاد میگیرند. پسران خانواده راستگو نیز در چنین محیطی بزرگ شدهاند. حالا این برادران بزرگ شدهاند و هر کدام سرنوشت جالبی دارند.
از بچگی به ورزش علاقه داشتم، آن هم ورزش نه در حد معمولی بلکه همیشه به قهرمان ی فکر میکردم. از پنجسالگی مسابقات مردان آهنین را دنبال میکردم و هر روزم با فوتبال میگذشت. در مدرسه هم همیشه در تیم فوتبال بودم. به دوره راهنمایی که رسیدم رفتم دنبال ورزش رزمی. سخت تلاش میکردم. در مدت حدود دوسال و نیم توانستم دان2 تکواندو را بگیرم، کاری که دیگران در چهارسال انجام میدهند. چهارسالی رزمی کار کردم و در آن مدت عضو تیم استان شدم و در سطح ناحیه توانستم مقام بیاورم. هیچ وقت به دوم و سومی فکر نمیکردم، همیشه هدفم طلا بود.
زهرا دهساله است و از ششسالگی با شرکت در کلاسهای ورزشی مسجد محله با ورزش ووشو آشنا میشود. بعد از چند ماه باشگاه ورزشی مسجد تعطیل و او با باشگاه رزمیکاران و استاد عزیزالله موجریان آشنا میشود. زهرا اسحاقی میگوید: باشگاه در زیرزمین مسجد محله قرار داشت و از لحاظ سطح امکانات در درجه پایینی بود. اما خانم مربی با دلسوزی و جدیت تمام تمرینات ورزشی را با بچهها انجام میداد و این مهربانی و دلسوزی او تا حدودی کمبودهای باشگاه را جبران میکرد.
اردلان حسینزاده معلولیت مادرزادی دارد و نیمه راست بدنش با کمتوانی عضلانی روبهروست. ساکن محله فارغالتحصیلان است و در کلاس دوازدهم درس میخواند. هفت سال پیش زمانی که کلاس پنجم بود، هیچ علاقهای به ورزش و فعالیتهای اجتماعی از خودش نشان نمیداد. مادرش کنار مشکلات و پیچ و خمهای زندگی، میدانست باید به هر طریقی هست او را وارد اجتماع کند تا بهدلیل معلولیت منزوی نشود.برای همین آنقدر اصرار کرد که بهدلیل پافشاری او اردلان در کلاس شنا ثبتنام کرد. مدتی نگذشت که دو مدال استانی آورد و طعم شیرین این مدالها، شوق پیشرفت را در او برانگیخت بعد با حمایت تمام نشدنی مادرش ورزش را ادامه داد.
با اینکه چند ماهی بیشتر از شروع آموزشش نگذشته اما موفق میشود حریفها را یکی بعد از دیگری شکست دهد. او میگوید: آن شب استرس زیادی داشتم و تا صبح نخوابیدم ولی در زمین مسابقه به خودم گفتم تمام تلاشم را میکنم و از پس حریفان برمیآیم. بعد از آن در دیگر مسابقات استرس نداشتم.آرزوی او رسیدن به سکوهای قهرمان ی جهان و استاد تمامشدن در این رشته ورزشی است.