سال 1399 نمایشگاه عکسی با عنوان «رابطه» در کشور استرالیا برگزار شد. در این نمایشگاه آثار الیاس علوی، یکی از هنرمند ان مهاجر در استرالیا، با همکاری 10 هنرمند دیگر به نمایش گذاشته شد. آثار زبیده حسینی از گلشهر، نماینده کشور ما در این نمایشگاه بود. با او درباره آثارش و نگاهش گپ زدیم. مختصری هم از زندگی سخت مهاجران برایمان گفت.
اینکه آدم بتواند نان هنرش را بخورد، خیلی شیرین است. زیرا هنر دل میخواهد و کاری هم که از دل برآید، بر دل مینشیند. سیدحسین شریفی نیز سالهاست برای کارهایش از دل مایه میگذارد. او از یازدهسالگی پشت چرخ پرچمدوزی نشسته و آنقدر زحمت کشیده و خاک این کار را خورده است که حالا برای خودش نام و نشانی دارد. خیلیها به عشق اهلبیت و ائمه(ع) حتی از آن سر دنیا هم پرچم سفارش میدهند. پرچمهایی که ماههای محرم و صفر طرفدار بیشتری دارد و اگر دنبال دوخت و طراحش بگردیم، معمولا به سیدحسین و مغازه تولیدیاش در خیابان شهیدهاشمینژاد خواهیم رسید. مغازهای بزرگ که از 60سال قبل صدای چرخهایش برای تولید پرچم با نام ائمهاطهار(ع) بلند است.
حسین افشار کرمانشاهی متولد سال ۳۹ و سالهاست دلش در گروی چوب است. عطر چوبی که مشامش را سالها پر کرده است. از پانزده سالگی رفاقتش را با چوب آغاز کرده است. پیش از اینکه پایش به کارگاه منبتکاری باز شود هیچ سابقه هنری در پیشینه تبارشان نداشته است و او آغازگر این مسیر است که دلش میخواهد با خودش پایان بگیرد.
سیدمرتضی سنجرموسوی از دانشآموزان پرانرژی و سختکوش محله دانشآموز است که امسال وارد کلاس دهم میشود. او تابستان سال۹۸ به دنبال یک فراخوان تصمیم میگیرد پادکستی به مناسبت نیمهشعبان تولید کند. با چند نفر از دوستانش آن را میسازند. مرتضی وقتی با رضایت مخاطبانش روبهرو میشود فکر توسعه کار را در سر میپروراند که آن را اینگونه تعریف میکند: با خودم گفتم میتوانم کانالی برای مدرسه بزنم و پادکست در آن بگذارم تا هممدرسهایهایم آنها را گوش دهند.
اهل این منطقه هم که نباشی و راه بلد، دیوارنوشتهها مثل تابلوهای راهنما، راه را به سمت انتهای خیابان بهمن4 نشانت میدهند؛ دیوارنوشتههایی زیبا و پرمفهوم از احادیث معصومان گرفته تا توصیههایی برای جلوگیری از انتشار ویروس کرونا، اما چیزی که شاید نتوانی فکرش را بکنی، این است که دیوارنوشتهها کار یک روحانی باشد! محمدعلی منصوریان، روحانی شهیدی که بعد از مراسم چهلمش به خانه برگشته، یکی از طلبههایی است که فراتر از چارچوبهای مرسوم، برای خدمت به مردم گام بر میدارد.
ابراهیم حیدری متولد سال 1340 است. زندگی او از زمانی که نوجوانی هفدهساله بــوده تا همین امروز با سماور و سماورسازی گرهخورده، هرچند پنج، شــش ســالی بینشــان جدایی میافتد، دوباره به هم میرسند. رستم، کوروش، نادر، فردوسی و...از سی سال پیش به این طرف، یکی یکی به قفسه تندیسهای مغازه اوستا ابراهیم اضافه شده است. سمارهای درشت هیکلی که به قول خودش «شکل و قیافه دارن».
5 یا 6ساله بودم که به همراه چند نفر از دخترهای همسن وسالم در کوچه مشغول بازی بودیم. خطی کشیده بودیم و با سنگ بازی میکردیم. زمانی که نوبت من رسید لیلی کنان از داخل صفحه شطرنجی خطکشی شده عبور کردم. حالا باید سنگی را برمیداشتم و از پشت سر به داخل این خطوط شطرنجی میانداختم. اما زمانی که خم شدم تا سنگ را بردارم، دیدم دستی ندارم، هرکاری که کردم نتوانستم سنگ صاف سفید را با تنها انگشت دستم بردارم. احساسی از شرم و ناتوانی تمام وجودم را فراگرفت. با حالت گریه داخل خانه رفتم و در گوشهای از اتاق خانه کز کرده و گریه میکردم.