سوهان جزو خوردنیهایی است که باید تازهخوری شود. اشتیاق مردم و زائران به خرید سوهان بیشتر میشد، تا آنجا که در کنار زرشک و زعفران و نخود و کشمش، سوهان هم جایش را بهعنوان سوغات مشهد باز کرد. درخواستها زیاد شده بود. کلید سروساماندادن به این نیاز و انتظار ایجادشده در دست حاجیمحمدی بود؛ مردی که سالها از کاسبان خوشنام بازاررضا(ع) بود.
او در پس رفتوآمدهای مداوم به شهر قم و دوستی با سوهانپزهای مجرب قمی، سرانجام مجاب شد اولین کارگاه سوهانپزی را در مشهد راه بیندازد.
یکسال مانده به کنکور، سریال «در پناه تو» از تلویزیون پخش میشد. دانشجویان این سریال که در دانشگاه هنر درس میخواندند من را عجیب جذب کرده بودند. رفتوآمد اینها در دانشگاه، درسهایشان، مراوداتشان با یکدیگر و استادان، فوقالعاده برایم جذاب بود. هر بار که این سریال را میدیدم فقط یک رؤیا در ذهنم ایجاد میشد، آن هم این بود که بتوانم یکی از اینها باشم.
هنردوستان، علیاصغر لشکری را بیشتر به نقشهای سیاهبازی و بداههگوییهای بینظیرش میشناسند اما بیش از 1500آیتم تلویزیونی و پنجاهنمایش تئاتر در نقشهای متفاوت، بیانگر استعداد این هنرمند قدیمی و ساکن محله شریعتی است. نقشهایی مانند نقش هاشم در تئاتر «شقایق دره» که برنده جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فجر در سال1369 شده است. ساعتی قبل از اجرای نمایش «گرگ ناقلا و بره بلا» او را در سالن نمایش مرکز تخصصی تئاتر کودک و نوجوان ملاقات میکنیم؛ پای کارگردانی نمایش. مرد مهربان تئاتر شهرمان، دلش همیشه به صحنه گرم است و ساز حالش با صحنه کوک.
اولین چیزی که در بین تابلوهای نقاشی خودنمایی میکند، چهره ارتشیهایی است که با اولین نگاه ما را یاد تمبرهای قدیمی میاندازند. نام بیشتر آنها زیر تابلوها نوشته شده است. تابلوهایی که توسط شهیدسیدمحمود امیدخدا در دهههای 30 و 40 کشیده شدهاند.
آنطور که میگویند شهید امیدخدا ذوق هنری خوبی داشته و در ایام فراغتش چهره دوستان و همرزمانش را میکشیده است.
اولین بار بود استاد بابک بابازاده من را می دید اما یک صندلی برای نشستن من گذاشت و بیش از دو ساعت درباره کارش، رنگ ها و... به من توضیح داد. برایم جالب بود که این همه وقت صرف من می کند. به خودش هم گفتم. حرفی زد که تکانم داد. او گفت: اگر استعداد داشته باشی و من این مطالب را به تو نگویم، بیست سال بعد به جای اکنون من خواهی رسید اما اگر امروز به تو بگویم و یاد بگیری، می توانی تا چند سال دیگر من را پشت سر بگذاری. به این ترتیب، نقاشی ایران پیشرفت خواهد کرد. ملاقات و دیدار عجیب و اثرگذاری بود. این روایت مهدی امینی از مراحل پیشرفتش است.
سید علی عسکری پیرمردی که شش دهه از عمر هشتادودو سالهاش با دوختودوز عجین بوده و اگر چشمانش یاری کند، هنوز قصد بازنشستگی ندارد.سید مثل خیلی آدمهای همنسلش از درس و مدرسه دلزده بود و خاطره خوشی از معلم، ناظم و ترکههای انار نداشت. این میشود که سوم دبستان کتاب و دفتر را میبوسد. شاگرد این حجره و آن حجره میشود تا اینکه بالأخره در ده، یازدهسالگی در مغازه پیراهندوزی «حسین ماه» در خیابان خسروی کنار مسجد بناها پاگیر میشود. میگوید: نوجوان بودم که مرحوم پدرم من را مغازه اوستا خیاط ماهری در خیابان کج گذاشت. آنزمان به خیابان خسروی خیابان کج میگفتند.
علی زارعی میگوید: اوایل که لباس مجلسی زنانه میدوختم روی دیوار برای خودم تبلیغات میکردم. بعد که کارم را به تعمیرات اختصاص دادم خجالت میکشیدم تبلیغات بنویسم. به خواهرم که با او کار میکردم میگفتم زشت است بنویسم تعمیرات. مشتریهای تعمیرات خیلی زیاد بود، طوری که در بعضی ایام مثل شبهای عید، پشت در مغازه صف میکشیدند. آنزمان بیشتر لباسهای نو را میآوردند و برایشان اندازه میکردم.