کد خبر: ۱۲۲۹۰
۲۴ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
دکتر ابوالقاسم بزرگ‌نیا، بزرگ‌مرد آمار ایران درگذشت

دکتر ابوالقاسم بزرگ‌نیا، بزرگ‌مرد آمار ایران درگذشت

ابوالقاسم بزرگ‌نیا، نوه آیت‌الله نجفی قوچانی که در ۹۰ سالگی هنوز اشتیاق به مطالعه و تحقیق و سیاحت در کتاب‌های شرق و غرب داشت، با تلاش و مطالعه مداوم در علم آمار آثار متعددی از خود به یادگار گذاشت.

سیدابوالقاسم بزرگ‌نیا، که بزرگ‌ترین نوه آقانجفی قوچانی (صاحب کتاب معروف سیاحت غرب) است، از بچگی با درس و کتاب بیگانه نبود و در طول زندگی همواره به فکر دستیابی به مراتب علمی بالاتر بود.

ابوالقاسم که سال۱۳۱۲در قوچان متولد شد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر گذراند. سپس به مدت دو سال دانشسرای مقدماتی را به‌صورت شبانه‌روزی سپری کرد و به‌عنوان آموزگار به زادگاه خویش بازگشت، اما به آموزگاری اکتفا نکرد و دوره دانشسرای عالی و پس از آن هم مدرّسی ریاضی را در تهران پشت سر گذاشت.

او به‌عنوان مامور به تدریس راهی دانشگاه فردوسی مشهد شد اما بعد از مدتی با بورسیه وزارت فرهنگ و آموزش عالی برای تحصیل دکترا عازم انگلستان شد. در انگلستان تصمیم به تغییر گرایش از ریاضی به آمار گرفت و سرانجام در سال ۱۳۵۴ مدرک دکترای آمار خود را از دانشگاه شفیلد انگلستان دریافت کرد و به دانشگاه فردوسی بازگشت.

نوه آیت‌الله نجفی قوچانی که در ۹۰ سالگی هنوز اشتیاق به مطالعه و تحقیق و سیاحت در کتاب‌های شرق و غرب داشت، با تلاش و تحقیق و مطالعه مداوم در علم آمار آثار متعددی از خود به یادگار گذاشت تا مورداستفاده حال و آیندگان قرار بگیرد.پدر علم آمار ایران ۲۲ خرداد سال ۱۴۰۴ دار فانی را وداع گفت. گزارش زیر که چند روز پیش از مراسم بزرگداشت این استاد گرانقدر در سال ۱۳۹۲ در شماره ۷۶ شهرآرامحله منطقه یک چاپ شده بود، مجدد بازنشر شده است.

 

سیاحت غرب و شرق با بزرگ‌مرد آمار ایران

نوه آقانجفی قوچانی بودن مرا کتابخوان کرد

سپری‌کردن اندک‌ساعتی کنار بزرگ‌مرد آمار مشهد و بزرگ‌ترین نوه آیت‌ا... نجفی‌قوچانی مغتنم است. مرد بزرگ ساکن محله سجاد در همین زمان اندک با خاطراتش ما را به سیاحت غرب و شرق می‌برد و از محلاتی که او را بزرگ کرد تا شاگردانی که آنها را بزرگ کرده برایمان سخن می‌گوید.

- محله زندگی چقدر در بزرگ‌شدن دکتر بزرگ‌نیا تاثیر داشته؟

شاید نوه آقانجفی‌قوچانی‌بودن دلیل علاقه من به کتاب و درس شد. از همان کودکی، بحث‌های علمی در خانه ما جریان داشت حتی وقتی به دلیل سن کم از حضورم در جلسه خودداری می‏‌کردند، پشت در می‏‌ایستادم تا بشنوم و یاد بگیرم. وقتی به سن مجاز رسیدم، شرکت در این جلسات جزو علایقم بود و همیشه هم مورد تشویق قرار می‏‌گرفتم.

- با هم‌محله‌ای‌ها هم درس می‌خواندید؟

بله اوقات بسیاری با هم درس می‌خواندیم. حتی زمانی که بنده دیپلم داشتم، دانشجویانی که می‌خواستند لیسانس بگیرند، با اینکه چند فرد لیسانس در قوچان حضور داشت، به کلاس‌هایم می‌آمدند و این خود به من انگیزه می‌داد. یکی از شناخته‌شده‌ترین همکلاسی‌هایم، دکتر شریعتی بودند که با هم در کلاس شرعیات پدر ایشان حضور داشتیم.

- باتوجه به اینکه پدربزرگ شما درس حوزه خواندند، خانواده اصراری برای ادامه راه ایشان نداشتند؟

شرایط آن زمان و سیاست تجددمحورانه رضاشاه و سخت‌گیری‌هایش به روحانی‌ها، موجب می‌شد که تحصیل در این رشته سخت شود. حوزۀ علمیه‏‌ای که پدربزرگم در آن تدریس می‏‌کرد، به دو قسمت تقسیم شد و دبستان مهرداد نام گرفت. پوشیدن لباس روحانیت نیازمند به مجوز شد و در قوچان تنها کسی که اجازه پوشیدن آن را یافت آقانجفی بودند و دیگران باید کلاه پهلوی و بعدتر کلاه فرنگی به سر می‌گذاشتند؛ همین محدودیت‌ها باعث شده بود که کمتر از خانه خارج شویم.

البته اصل استقلال هم در خانواده ما برقرار بود و هیچ اجباری در انتخاب راه آینده‏‌مان نبود.

در آن زمان حتی پدر و مادر‌ها نمی‏‌دانستند فرزندشان کلاس چندم است چه برسد به دانستن نمراتشان و همین کم‌اهمیت‌بودن نمره باعث می‌شد که با نمرات پایین شروع کنند و براساس پشتکار هر فرد ترقی کنند. اگر کارنامه‌های مرا هم ببینید، معدلم از ۷ شروع می‌شود و همین‌طور به‌صورت یکنواخت بالا می‌رود، اما حالا این‌قدر تعداد ۲۰‌ها زیاد شده که دیگر بچه‌ها انگیزه‌ای برای پیشرفت ندارند. من به‌دلیل داشتن دو دبیر خوب ریاضی به‌نام‌های آقایان هندی‌نژاد و صدرایی به‌سمت ریاضی آمدم؛ یادشان گرامی.

- می‌دانم زمانی که پدربزرگتان فوت کرد شما کوچک بودید؛ خاطره‌ای از ایشان به یاد دارید؟

از ایشان خاطره‌‏ای به یاد ندارم، اما پدرم که دامادشان بوده، برایم نقل می‏‌کردند که «آن زمان تحصیل‌کرده‌ها و اهل کتاب مورد احترام همه مردم نبودند و برخی، آنها را قبول نداشتند. یک بار خرکاری (کسی که با چهارپای خود محصولات کشاورزی را از باغ و مزرعه به شهر می‏‌آورد) داشت بار الاغ خود را از درِ خانه رد می‏‌کرد و به‌دلیل کوچکی در، بار حیوان کج شده بود. آقانجفی هم از سر خیرخواهی سعی کردند که بار را راست کنند، اما چون ناشی بودند، بار الاغ از آن طرف به زمین افتاد. این امر باعث عصبانیت فرد خرکار شد و به ایشان گفت فکر کردی که این هم مثل اوراد ملّایی است که آسان باشد؟ این کار خرکاری است و کار آسانی نیست! این را به یاد داشته باش و به کاری که در آن مهارت نداری وارد نشو.»

- آیا از فرزندان شما کسی به سمت رشته آمار رفته؟

من دو دختر و یک پسر دارم. دختر بزرگم، چون در اینجا نتوانست ادامه تحصیل دهد، راهی آمریکا شد و در آنجا زبان انگلیسی خواند و حالا هم فرزندش دارد فارغ‌التحصیل می‌شود. پسرم هم در امریکاست و امسال ارتوپد نمونه دانشگاه شده است. دختر کوچکم ارتودونسی خوانده و در حال حاضر طرحش را در بجنورد می‌گذراند. من نیز مانند پدرم، فرزندانم را در انتخاب مسیر زندگی‌شان آزاد گذاشتم با این تفاوت که اطلاعات خودم را درباره رشته‏‌های مختلف دراختیارشان قرار دادم.

-  آمار در زندگی شخصی‌تان هم کاربرد داشته است؟

تمام مشکل ما همین است که نتوانستیم آمار را به کاربرد برسانیم و اسیر تئوری‌ها شده‌ایم! وقتی از ریاضی به آمار آمدم، هدفم این بود که رشته‌ای کاربردی یاد بگیرم، اما دوباره درگیر فرمول‌ها و قضایای آمار شدم.

- آمار همسایه‌ها و هم‌محله‌ای‌هایتان را هم دارید؟!

بله؛ آمار تمام همسایه‌های این آپارتمان را دارم، زیرا این آپارتمان تقریبا خانوادگی است؛ طبقه بالا همشیره‌زاده می‌نشیند و روبه‌رو اخوی‌زاده. خلاصه اینکه همه خانواده‌ایم و دو خانه هم متعلق به همشهری‌های قوچانی‌مان است. همه با هم رفت‌وآمد داریم. هر هفته عصر جمعه یک‌جا جمع می‌شویم و از هر دری صحبت می‏‌کنیم؛ از سیاست و اقتصاد گرفته تا نقد سریال‌های روزانه.

- شما در این مدت در چند شهر زندگی کرده‏‌اید، از قوچان و مشهد و تهران تا شفیلد انگلستان؛ چه تفاوت‌هایی در آنها دیده‏‌اید؟

عنصر زمان در این میان موثر بوده است. زمانی‌که در قوچان بودیم و حتی زمانی‌که تازه به مشهد آمده بودیم، می‌رفتند بقالی و می‌گفتند: «یه پول میدم هِلَم بده، باقیشم فلفلم بده.» معمولا پایاپای عمل می‌کردند مثلا آرد می‌دادند و گوشت می‌گرفتند. یا در نانوایی‌ها هرکس یک چوب‌خط داشت و زمانی که چوب‌خطش پر می‌شد، یک جا حساب می‌کرد. معمولا در جیب افراد پول نبود. به همان نسبت نگرانی و دغدغه هم نبود. همه زندگی را راحت می‌گرفتند، اما شرایط حالا در کل دنیا تغییر کرده است.

- حالا از محل زندگی‌تان رضایت دارید؟

ما تازه به این محله آمده‌ایم. قبلا ساکن رضاشهر بودیم؛ ازهمان خانه‌هایی که ۴۰ سال پیش به استادان دانشگاه دادند، اما متاسفانه خانه رضاشهرمان را چندبار دزد زد. خانه چند تن دیگر از استادان را هم سه شب پشت سر هم دزد زد. به همین دلیل احساس کردیم دیگر آن محله ناامن شده است؛ بنابراین جمع کردیم و آمدیم اینجا. با اینکه الان دیگر حیاط نداریم و آپارتمان‌نشین شده‌ایم، راضی هستیم. حداقل اگر مسافرت برویم خیالمان جمع است. هر وقت هم که دلمان بگیرد، می‌رویم پارک کوچکی که همین نزدیکی است.

- توصیه‌ای برای دانشجویان آمار دارید؟ 

آمار را میان خودتان جشن نگیرید؛ از این روز استفاده کنید تا آمار را به دیگران معرفی کنید و کاربردهایش در صنعت و جامعه را نشان دهید.

 

پدر علم آمار ایران

 

نخستین پیروزی

دکتر بزرگ‌نیا نخستین پیروزی در زندگی‌اش را کسب نمره ۱۹ از پروفسور فاطمی عنوان می‌کند و می‌گوید: «در دوره‌های دبستان و دبیرستان نمره‌های چندان جالبی نمی‌گرفتم، اما در دانشگاه توانستم از استاد سخت‌گیری، چون پروفسور فاطمی نمره ۱۹ بگیرم.» وی ادامه می‌دهد: «بعد از امتحان، پروفسور فاطمی وارد کلاس شدند و گفتند بزرگ‌نیا کجاست؟ من که به‌دلیل گذراندن دوران معلمی و تغییر گرایش از ریاضی به آمار همیشه پیرمرد ردیف آخر کلاس‌ها بودم، ترسان از جا بلند شدم. پروفسور نگاهی به من انداخت و گفت بعد از ۳۰ سال تدریس، یک نمره ۱۹ دارم و آن هم برگه شماست. گرفتن نمره ۱۹ از پروفسور فاطمی از صدتا ۲۰ هم شیرین‌تر بود به‌طوری‌که هنوز هم شیرینی آن را احساس می‌کنم.»

 

نقطه‌عطف زندگی

ازدواج، نقطه‌عطف زندگی دکتر بزرگ‌نیا بوده است. هم به‌خاطر همراهی با همسری فداکار که در تمام مراحل زندگی یار و یاورش بوده و هم به‌خاطر قولی که مادر دکتر در جلسه خواستگاری داده است. مادر دکتر بزرگ‌نیا در جلسه خواستگاری در جواب سوال خانواده عروس که «آیا آقاپسرتان قصد ادامه‌تحصیل دارند؟» قول مساعد می‌دهد و می‌گوید: مطمئن باشید. همین امر موجب می‌شود که دکتر بزرگ‌نیا در رودربایستی بماند و پله‌های ترقی را همین‌طور دوتایکی طی کند!

 

دوراهی تصمیم

استاد بزرگ‌نیا در دانشگاه فردوسی مشهد مشغول تحصیل است، همه راضی‌اند و اوضاع هم بر وفق مراد است؛ اما ناگهان پلی برای تحصیل در انگلستان باز می‌شود و دکتر بر سر راهی دوراهی تصمیم می‌ماند که درنهایت ادامه تحصیل را برمی‌گزیند.

 

نخستین شکست

دکتر بزرگ‌نیا که به هر هدفی در زندگی داشته رسیده، با شکسته‌نفسی می‌گوید: «در زندگی من شکست اول و آخر ندارد، همه‌اش شکست بوده.» با این حال پیدا کردن شکست در زندگی برایش دشوار است، بالاخره با کنکاش در خاطراتش یک شکست را به خاطر می‌آورد که البته آن هم سرانجامش پیروزی است. می‌گوید وقتی برای مصاحبه تدریس ریاضی می‌رود، فرد مصاحبه‌کننده کتابی را از کتابخانه‌اش بیرون می‌آورد و می‌گوید این را بخوان. کتاب انتخابی به انگلیسی بوده و او انگلیسی نمی‌توانسته بخواند. مصاحبه‌کننده اخم‌هایش را درهم می‌کشد. دکتر که همواره درس‌هایش خوب بوده این اخم برایش خیلی سنگین می‌آید. اما طولی نمی‌کشد که آن فرد کتاب فرانسه را باز می‌کند و وقتی دکتر آن را مانند بلبل می‌خواند، نگاهی حاکی از رضایت به وی می‌اندازد که خیال دکتر بزرگ‌نیا را راحت می‌کند.

 

سیاحت غرب و شرق با بزرگ‌مرد آمار ایران

سمت‌ها: مدیریت گروه آمار دانشگاه فردوسی، معاونت پژوهشی دانشکده علوم، عضو شورای دانشگاه فردوسی، عضو انجمن ریاضی کشور، عضو انجمن آمار و عضو انجمن MRS و ...

آثار:

نظریه آمار، (جلد ۱)، چاپ اول ۱۳۶۷ (کتاب سال مرکز نشر دانشگاهی)

نظریه آمار، (جلد ۲)، مرکز نشر دانشگاهی

تجزیه و تحلیل سری‌های زمانی و پیش‌بینی با همکاری دکتر نیرومند، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد

مبانی بررسی‌های نمونه‌ای با همکاری دکتر صادقی، انتشارات آستان قدس مشهد، سال ۱۳۷۰

روش‌های نمونه گیری با همکاری دکتر حسینیون، انتشارات آستان قدس، مشهد، سال ۱۳۶۸

طرح و تحلیل آزمایش‌های کشاورزی، با همکاری دکتر سرافراز، انتشارات آستان قدس، مشهد، ۱۳۷۲

و ... ده‌ها کتاب دیگر

 

* این گزارش شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۲ در شماره ۷۶ شهرآرامحله منطقه یک چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44