گیشه از قدیم یکی از آرزوهای دیرینه ما هنرمند ان تئاتر بوده است. همیشه با خودمان فکر میکردیم آیا میشود در مشهد هم گیشهای داشته باشیم و تماشاگران در صف انتظار برای تهیه بلیت بایستند! در گذشته اصلا گیشهای نبود، حتی با کارت دعوت هم بهزور افراد را جمع میکردیم، اما حالا شرایط تغییر کرده است، شنیدهام برخی نمایشها بیش از 250میلیونتومان هم فروش رفتهاند که اتفاق بسیار نادر و مبارکی برای تئاتر است.
اکنون بیشتر روی طرحهای اسلیمی، شاهنامه، قصههای قدیمی و نقوش معماری کار میکنم. اصالت موجود در این نوع طرحها، طرفداران زیادی به خود جلب کرده است. استقبال مردم به ویژه ایرانیهای خارج از کشور از این سبک طلا بسیار است و زمانی که به اینجا میآیند میل و رغبت فراوانی به خرید نشان میدهند.
ابراهیم سازش را به داخل پادگان میآورد و هر زمانی که وقت داشته برای دل خودش ساز میزده است. تا اینکه دست بر قضا یکی از افسران او را در حال ساز زدن میبیند. او درباره آن لحظهها توضیح میدهد: داخل آسایشگاه سازم دستم بود و مینواختم. در همان حال افسری وارد شد. خشکم زد. در یک لحظه خود را در دادگاه نظامی دیدم و کارم را تمام شده حساب کردم اما رفتارش برایم شوکبرانگیز بود. با خوشرویی آمد مقابلم و گفت سازهای سنتی را دوست دارد، ردیفها و آواز ایرانی را میشناسد و از طرفداران هنر است.
روایتهایی از زنان سوزندوز بلوچ و افغانستانی در محله شهید باهنر که فرهنگ و تاریخ خود را در میان روزمرگیها حفظ میکنند.
حجتالاسلام سید محمد تقی شریفی جوان است از نسل دهه شصتیهای خستگیناپذیر. او هم معلم است، هم ورزشکار و هم مجری برنامههای طنز و بازیگر. در همه این زمینهها هم موفق بوده است. رمز موفقیت او را میتوان در نوع نگاهش به معنای «خدمت» دانست. آقا سید محمد لباس روحانیتش را لباس خدمت میداند، نه فخر فروشی و دلش میخواهد تا جایی که میتواند نوجوانها و جوانها را از بزهکاری دور کند.
در یک شهر میبینیم به عنوان مثال دو شاعر خوب زندگی میکنند، اما مردم همان شهر حتی اسم این شعرا را نشنیدهاند. استان خراسان مهد شعر و ادب است و خیلی دردناک است که وقتی به طوس میرویم به جای اینکه شکوه آن مبهوتمان کند، از غربت فردوسی دلمان میگیرد. کاخ شکوه این شاعر حماسی که شهرت جهانی دارد، در حال خاک خوردن است و اینها موجب ناامیدی شعرا و نویسندگان میشود. این بخشی از گفتههای جواد گنجعلی است که میگوید برای بستر سازی فرهنگی باید از مدارس و به ویژه از دبستانها شروع کرد.
خاطرات خلیلی به اندازه یک عمر سفر است اما نه سفری معمولی، بلکه یک عمر هنر در سفر. او ادامه میدهد: بعد از آن به کلات نادری رفتیم، فرش کردن کلات نادر هم ماجرای جالبی بود. اگر به کلات نادری رفته باشید حتما دیدهاید آجرهای کف آن ششضلعی است. ما آن آجرها را به روش خاصی در مصلی مشهد پختیم و در کلات نادر فرش کردیم. ما در مصلی مشهد حتی کاشیپزی هم میکردیم که کورههای آن هنوز وجود دارد. آن زمان بردن آجرها از مشهد تا کلات کار سادهای نبود. امکانات مانند الان نبود که دو ساعته به کلات برسیم. نه جاده، جاده درستی بود و نه ماشین. در آنجا فقط یک ماشین امکان رفتن داشت ظهر که ماشین حرکت میکرد 12شب به کلات میرسیدیم.