هشت سال بیشتر نداشته است که سنگ کوچک عقیق را در دستهایش میگیرد و این هنر را میشناسد. پدرش او و برادر بزرگترش را به کارگاه گوهرتراشی نزدیک خانه میفرستد تا در روزهای تابستان و ایام فراغت، هنری بیاموزند و کمکخرج خانواده هم باشند. علاقه او به شکلدادن به سنگها در همان روزها شکل میگیرد. با دقت به دستهای گوهرتراش سالخورده محله نگاه میکرده تا تمام جزئیات این هنر را در ذهنش ثبت و ضبط کند. میچسبد به کار و هر روز یکی دو ساعت دیرتر کارش را تمام میکند.
با350تک تومانی که حاصل ساعتها کارکردنش بوده برای خودش یک دستگاه میخرد. اولین دستگاه گوهرتراشی زندگیاش که هنوز هم آن را دارد.
12دختر نوجوان هنرمند تئاتر «قصه شهر بلور» که 3نفر آنها نابینا و 9نفرشان کمبینا هستند با تمرینات طولانی و سخت در مدت 6ماه توانستهاند بر تمام مشکلات و محدودیتهایی که در مسیرشان قرار داشته است فائق آیند و هنر و استعداد خود را در این صحنه به نمایش بگذارند.
فاطمه حیدریان کارگردان این تئاتر است و خودش با وجود نابینایی یک انسان توانمند و مدیرعامل مؤسسه رؤیای سپید نابینایان است. او این بچهها را خوب میفهمد و میداند وقتی قرار باشد از دیگر حواسشان بهره ببرند خیلی بیشتر از یک فرد بینا استعدادشان درخشش پیدا میکند؛ درست مثل خود او. دلش میخواهد مسیر درست را به شاگردانش نشان دهد.
وقتی کسی از چهاردهسالگی حرفهای را دنبال کند، معلوم است که در جوانی، پیر کار میشود. او آنقدر شیفته هنر منبتکاری است که در همان سالهای نوجوانی قید ادامه تحصیل را زده و همه وقتش را وقف نقشزدن روی چوب و تراش ظریف آن کرده است. تا پیش از خدمت سربازی پیش اوستامحمدرضا کار کرد و پس از آن همراه پسرخالهاش که کارگاه نجاری داشت، منبت را شروع کرد. یکی از مشکلات کار آنها این است که این حرفه ناشناخته مانده است و تعریف دقیقی برای آن نیست. متأسفانه جوانان هم علاقهای برای آموزش آن ندارند، درحالیکه منبت هنری است که در ایران بیش از هزارو 500 سال قدمت دارد.
از ششسالگی به مفاهیم و آیات قرآن علاقه داشتم. از همان زمان به همراه پدرم در کلاسهای قرآنی که در مسجد محله برگزار میشد شرکت میکردم. با وجودی که تسلط چندانی برحروف وکلمات عربی نداشتم آیات قرآن را با قرائت میخواندم. یک روز که درحال خواندن سوره توحید بودم قاری جلسه قرآن به پدرم گفت سهیل صدای خوبی برای خواندن قرآن و گفتن اذان دارد.سهیل چند سال بعد در مدرسه به عنوان مؤذن استعدادش را نشان میدهد و تشویق میشود. این آغاز راهی بود که تا امروز ادامه پیدا کرده است.
بعد سه سال و نیم تمرین و آموزش، مرحوم امیرمظاهری که در جریان پیشرفت و تمریناتم بود، گفت پسرم دیگر کافیست دو سه روز دیگر که اول برج است، بیا برای کارهای اداری و استخدام در رادیو. اما چون مرحوم مادرم خودش به دخترهای محله در خانه قرآن یاد میداد و زن مؤمن و باخدایی بود گفت: مادر! من راضی نیستم تو به رادیو بروی و نان حرام سر سفره زن و بچهات بگذاری. همان یک جمله شیرم را حلالت نمیکنم کافی بود تا به حرمت حرف مادر، علیاکبر پا روی دل و خواستهاش گذاشته و از رفتن به رادیو صرفنظر کند.
10سالی میشود که انگشتان هنرمند «سمیه مؤیدی» آثار زیبایی خلق میکنند. شنیده بودیم او در هنرهای مختلف بهویژه «معرق» برای خودش استادکاری ماهر است. قابهایی که به در و دیوار خانهشان آویزان شده بود این نکته را تأیید میکرد. سمیه در انباری خانهاش، کارگاهی نقلی و دنج برای خودش دست و پا کرده و با ابزاری که دارد از میزناهار خوری ششنفره و تابلوهای معرق تا زیورآلات چوبی را ساخته و تحویل مشتریان میدهد. البته معرق تنها هنر سمیه نیست و چرمدوزی و جواهرسازی هم از دستش برمیآید.
هنوز هم کتیبه لاجوردی رواق دارالشکر حکایت استاد خوشذوق و توانای خود یعنی شکرالله خوشدست را میدهد. کسی که به پاس خدمات معماری و مهندسی ارزندهاش به حرم مطهر رواقی که طرحش را داده بود، به نامش میشود.