صندوق خاطرات

از روز‌های داغ خرمشهر تا بستنی‌های سرد سجاد
بستنی‌فروش چهارراه بهار وقتی کسی پول ندارد، از جیب خود مایه می‌گذارد و به او بستنی رایگان می‌دهد به این شرط که بعد پول را بیاورد.
راسته خوش‌پوش‌سازهای «گلستان»
با افزایش تمایل مردم به خرید لباس‌های حاضری، چرخ زندگی‌ ۴۰ خیاط کت و شلوار دوز خیابان گلستان کمتر می‌چرخد، اما کماکان خوش‌پوشی طرفداران خودش را دارد.
«بهشت»، محله صاحب‌منصبان شهر بود!
عموم سکنه محله بهشت مشهد را فرماندهان نیروی انتظامی، روئسای ادارت دولتی و در مجموع قشر اداریِ شهر تشکیل می‌دادند.
پارک کودک، بازمانده گورستان علی‌آباد
سال ۱۳۳۵ یا ۱۳۳۷ بود که دیگر اجازۀ دفن در این آرامستان را ندادند، اما تا چندین سال به‌طور مخفیانه و شبانه در اینجا مردم میت‌ها را دفن می‌کردند.
روزگاری مردم پیتزا را با کباب می‌خوردند!
دوره‌ای مجبور شدیم نام پیتزافروشی‌مان را بگذاریم «نان و پنیر». حتی یادم است یکی از دوستان پدرم، به‌دلیل فشارها نام مغازه‌اش را گذاشته بود: «اسمش را نپرس»!
یک قابلمه خاک، به جای عقل عروس نصیبمان شد!
برادر همسرم صدایش زد که بالا را نگاه کند و قابلمه‌ای را به‌عنوان عقل عروس بگیرد. همین که برادرم سرش را برگرداند، یک قابلمه پر از خاک و زغال روی سرش ریختند.
ورود به شهر از دروازه یک قرانی!
دروازه نوغان از جایی آغاز می‌شد که این روز‌ها مدرسه حاج تقی است. تاجران و بازرگانانی که از شهر‌های اطراف می‌آمدند برای رسیدن به شهر باید یک قران می‌دادند.