صندوق خاطرات

رفاقت پیک موتوری با کتاب
اسماعیل عطش خاصی برای یادگرفتن داشت. در‌کنار کارش و سختی‌هایی که داشت، عصر‌ها به کتابخانه می‌آمد و تست می‌زد. نتایج دانشگاه که آمد، او رشته مکانیک قبول شد.
کوچ کارخانه ۸۹ ساله از محله کارخانه قند
ساعت ۶:۳۰ صبح با به‌صدا درآمدن بوقی، همسرم بر سر کار می‌رفت و ظهر ساعت ۲ با به‌صدا درآمدن بوق، ما می‌فهمیدیم که کار تمام شده است.
خاطره شنیدنی رزمنده‌ای که در مجلس ترحیم خودش حضور داشت
روز‌های آخر بود که یک روز گلوله‌ای از کنار صورتم رد شد و زخم کوچکی برداشت. به گوش چهارتن از بچه‌های هم‌محلی‌مان رسیده بود که محمد ترکش خورده است. آن‌ها ۱۰ روز زودتر از ما ترخیص شدند و وقتی به محله رفتند، خبر شهادتم را به خانواده‌ام رسانده بودند.
شهادت عبدا... عبدی در ماه رمضان و هنگام وضوگرفتن بود
لیلا مقدسی، همسر شهید می‌گوید: درست وقتی پسرمان چهارساله و دخترمان چهارماهه بود، عبدالله عازم جبهه شد.
حاجی‌لاله، روشنی بخش مراسم دانشگاه فردوسی بود
غلامحسین اصغری‌احمدآبادی، قدیمی ساکن کوچه‌زردی از خاطرات تالار دانشگاه فردوسی مشهد می‌گوید.
خاطراتم را برای آگاهی نسل جدید کتاب کردم
شهناز جوزینی در کتاب «دخترک پابرهنه»، خاطرات دوران تحصیل، مبارزه‌های انقلابی و خدمت به‌عنوان مشاور مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران اصفهان را به رشته تحریر در‌آورده است.
دزدکی سوار قطار شدیم تا برویم جبهه پدرمان را ببینیم!
با صدای مأمور قطار بیدار شدیم. لو رفته بودیم. در ایستگاه شاهرود، ما را تحویل کلانتری دادند. پلیس خوش‌اخلاقی بود و برایمان توضیح داد که ممکن بود توسط منافقین دزدیده شویم.