هادی طالبی تعریف میکند: هر سال چند بانی داریم که هرکس چیزی خیرات میکند و سفره افطاری روزهداران را در مسجد پهن میکنند.
زینب میگوید: وقتی دیدم دوستم از لحاظ روحی خیلی به هم ریخته، فوری نسخه راهیان نور را برایش پیچیدم. او هم پذیرفت، اما، چون میدانستم نمیتواند همه مبلغش را بپردازد، هزینه سفر را با کمک خیران جور کردم.
یکی از ساکنان محله سرشور از ماجرای دعای خیر دیگران در زندگیاش میگوید: تأثیر دعای خیری را که از ته دل در حق آدم میشود، نباید دستکم گرفت.
رضا برادرانفر مداح قدیمی محله نوده میگوید: در خانه ما یک صندوق بزرگ وجود داشت که پر از کتابهای مذهبی و ادبی بود. بزرگترین کتاب این صندوق، شاهنامهای بود که با خط نستعلیق و جوهر سیاه نوشته شده بود.
در طبس قدیم رسم بر این بود سه روز عروس به تخت میشد و زن و دخترها بهاصطلاح میآمدند به «سیل عروسی» یعنی تماشای عروس. عروس را در ایوان خانه روی صندلی مینشاندند و از دور و نزدیک میآمدند به تماشا.
حسن علیدوستحسینآباد از اولین تاکسیرانهای پایینخیابان است، میگوید: آن زمان خیابانهای پایینخیابان هنوز آسفالت نشده بود و مردم کنار پنجراه پایینخیابان میایستادند تا گاریهای اسبی، سوارشان کنند.
علی صفرمقدم میگوید: دیدم عراقیها با نفربر و تانک درحالیکه اسلحه را به سمتمان گرفتهاند، نزدیک میشوند.بلافاصله بعداز بیرون کشیدنمان از گودال، ما را به صف کردند و جوخه مرگ برایمان راه انداختند.