کد خبر: ۸۸۶
۱۷ تير ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

مرجانی در جان؛ روایتی از زوج معلول که خوشبختی‌شان زبانزد است

ابوالفضل یک دل نه صد دل عاشق پروین می‌شود، البته در این دلدادگی دنبال زیبایی، تیپ یا پول نبود؛ او عاشق استقامت، صبوری، اراده و استقلال پروین می‌شود. مدتی این راز را در دلش نگه می‌دارد؛ اما سرانجام تصمیم می‌گیرد آن را به هدایی که حکم پدر را برای توان‌یابان دارد بگوید. هدایی به انتخاب ابوالفضل آفرین می‌گوید و موضوع را با پروین در میان می‌گذارد. ابتدا پروین جواب نه می‌دهد؛ اما پس از مدتی دلش نرم می‌شود و به دفتر مدیرعامل مجتمع توان‌یابان می‌رود و از او می‌پرسد آیا ابوالفضل کارهایش را خودش انجام می‌دهد؟

«کاش یک نفر بیاید آدم را همان‌گونه که هست دوست بدارد و گرد و غبار تنهایی را از دلش بزداید»؛ این همان آرزوی دیرینه بشر است که نامش را «عشق» گذاشته‌اند. به جوانی که می‌رسی دروازه‌های قلب باز می‌شود و دل چنان به تپش می‌افتد که تا یارش را نیابد آرام نمی‌گیرد. اما همین عشقی که در وادی ازدواج، بال‌هایش پناه و پر پرواز معشوق است، بادهایش همچون باد شرطه می‌تواند رویای آدمی را درهم بکوبد. چه بسیار انسان‌ها که در شعله‌های عشق سوخته و چه بسیار آن‌هایی که همچون پیچک نیلوفر رشد یافته و آسمان را نشانه رفته‌اند. چه شعرها و افسانه‌هایی که از گذشته تاکنون درباره این کیمیای هستی سروده شده؛ اما همچنان هرکس در پی خلق داستان خویش است.آری، عشق واقعیت عجیبی است که افراد زیادی درباره آن صحبت می‌کنند؛ اما کمتر کسی آن را به معنای واقعی درک کرده است.

در این وانفسا که آمار طلاق و جدایی، عشق‌های بسیاری را به چالش کشیده سراغ زوجی رفتیم که بیش از 20 سال است ریسمان عشق را رها نکرده‌اند و در تلاطم‌های این دریای مواج، خودشان را به ساحل آرامش رسانده‌اند. آن‌ها تمام بهانه‌ها برای جدا شدن را تبدیل به فرصتی برای با هم بودن کرده‌اند. عاشقانه‌های ابوالفضل و پروین سال‌هاست که زبانزد اطرافیانشان است. آنچه این عشق را زیباتر می‌کند و به آن معنایی عمیق‌تر می‌بخشد این است که هر دوی آن‌ها دچار معلولیت شدید (cp) هستند و با وجود این معلولیت، زندگی‌شان را به طور مستقل اداره می‌کنند. 

این دو به خاطر همین معلولیتشان قادر به تکلم عادی نیستند. ابوالفضل بسیار سخت می‌تواند یک کلمه را ادا کند. پروین برای رساندن مفهوم یک جمله ساده کلی به سیستم عصبی، اسکلت بدن و دندان‌هایش فشار می‌آورد. او از یک جمله، یکی دو کلمه‌اش را به صورت مبهم می‌گوید و باقی را باید درک کرد. در این دیدار گوش به گفته‌های پروین سپردیم و ابوالفضل هم رضایت یا نارضایتی‌اش و تأیید یا تأیید نشدن سخنانی که می‌شنود را با حرکت بدن، چشم، لبخند یا کلامی نامفهوم می‌رساند. 

پروین و ابوالفضل نه زبانی برای ابراز عشق دارند، نه پای سالمی برای رفتن، نه شغل دارند نه وضعیت مالی خوب، اما 21 سال است که در مسیر عشق ثابت قدم مانده‌اند. آن‌ها حتی خیلی جاها از حمایت خانوادگی برخوردار نبوده‌اند. همه می‌دانیم حتی یکی از این موارد برای بسیاری از جوانان امروزی، دلیل طلاق است اما آن‌ها به عشق یکدیگر همه این سختی‌ها را تحمل کرده‌اند و به جای شکوه و شکایت از شرایط سختشان، همتشان را بیشتر کرده‌اند.

پروین و ابوالفضل نه زبانی برای ابراز عشق دارند، نه پای سالمی برای رفتن، نه شغل دارند نه وضعیت مالی خوب، اما 21 سال است که در مسیر عشق ثابت قدم مانده‌اند

 

دلی وسیع و همتی بلند

این زوج عاشق چند سالی هست که مورد حمایت مجتمع توان یابان منطقه 11 واقع در محله شریف هستند و دوره های آموزشی و پزشکی را در این مجموعه می گذرانند. آن‌ها بیشتر از ما غمگین و افسرده می‌شوند و روزهای بارانی زندگی‌شان کم نیست؛ اما شانه‌هایشان را تکیه‌گاه یکدیگر قرار داده‌اند و در ناملایمات زندگی به جای اینکه ببازند، محبت بیکرانشان را نثار یکدیگر می‌کنند تا جانی دوباره بگیرند. 

ابوالفضل و پروین مثل هر زوج دیگری گاهی کم می‌آورند و خسته و عصبانی می‌شوند؛ اما هر بار که عرصه زندگی بر ابوالفضل سخت می‌شود، پروین سنگ صبورش می‌شود. او خوب می‌داند یک معلول چه دردهایی دارد. درکش می‌کند چطور گاهی احساس می‌کند همه بدبختی‌های عالم مال اوست، کج خلقی‌هایش را تاب می‌آورد و با کلام شیرینش امید را در او زنده می‌کند. 

هر وقت هم درد پروین را بی‌تاب کرده یا خسته و ناامید از فردای مبهمش می‌شود، ابوالفضل حضورش را پررنگ‌تر می‌کند. احساسش را به احساس پروین گره می‌زند و آن‌قدر ناز دلدارش را می‌کشد تا او را بخنداند. وسوسه‌ها راه ورودی به دل ابوالفضل ندارند. او که در تنهایی بزرگ شده به خوبی قدر داشتن یک همسفر باوفا را می‌داند و در راه حفظ این گوهر بی‌قیمت از هیچ تلاشی فروگذار نیست. آن‌ها گرچه دست و پای سالم ندارند؛ اما دلی وسیع و همتی بلند دارند که با آن ناهمواری‌های زندگی را تحمل کرده‌اند و به حق الگویی برای جوانان نازک نارنجی، کم طاقت و بعضا خودخواه امروزی هستند.
در ادامه، بیشتر با زندگی این دو معلول و داستان عشقشان آشنا می‌شوید.

پروین نصیری وطن متولد 1340 است و از کودکی به نقاشی علاقه داشته است طوری که تمام دنیای او مداد رنگی‌هایش بودند. پروین همه غم‌ها و امیدهایش را به تصویر می‌کشد تا بلکه رنگ‌ها به جای او سخن بگویند و منعکس کننده دردها و آرزوهایش باشند. مانند هر معلول دیگری حتی برای رفتن به مدرسه و ادامه تحصیل مشکل داشته چه برسد به اینکه بخواهد کلاس نقاشی هم برود. 

خودش دست‌های ناتوانش را باور می‌کند و دل به دنیای رنگ‌ها می‌سپارد. حدود 7 سال نزد استاد اسپهبدی به صورت موردی نقاشی را فرا می‌گیرد؛ اما به خاطر محدودیت‌هایی که داشته نمی‌تواند به صورت حرفه‌ای هنری را که دوست دارد ادامه دهد. چند صباحی هم به گلدوزی، منجق‌دوزی و صنایع‌دستی روی می‌آورد.تا سال 1375 جزو مستمری بگیران بهزیستی بود و آن زمان ماهانه مبلغ بسیار ناچیزی از سوی بهزیستی به او تعلق می‌گرفت که به گفته خودش با آن قادر به خرید کوچک‌ترین وسایل نقاشی نبوده است. 

برای دریافت همین مبلغ اندک هم باید هر ماه چند بار به بهزیستی می‌رفت و هر بار با جواب‌هایی نظیر اینکه حسابدار در اداره نیست، مجوز پرداخت نیامده و ... مواجه می‌شده است. سرانجام از ابتدای سال 75 از دریافت این مستمری صرف نظر می‌کند؛ اما خانواده‌اش هم مانند تمام خانواده‌هایی که فرزند معلول دارند به خاطر هزینه‌های بالای درمان و رفت و آمد و ... فشارهای مالی زیادی را تحمل می‌کنند. در عین حال چون روحیه پروین برایشان مهم بود او را حمایت می‌کنند تا از مهم‌ترین منبع آرامشش که همان نقاشی است جدا نماند.

ابوالفضل و پروین مثل هر زوج دیگری گاهی کم می‌آورند و خسته و عصبانی می‌شوند؛ اما هر بار که عرصه زندگی بر ابوالفضل سخت می‌شود، پروین سنگ صبورش می‌شود؛ هر وقت هم درد پروین را بی‌تاب کرده، ابوالفضل حضورش را پررنگ‌تر می‌کند

 

هم‌نشین رنگ‌ها

سرانجام سال 77 از سوی یکی از مربیانش با مؤسسه توان‌یابان واقع در بولوار وکیل‌آباد آشنا می‌شود و در آنجا فرصت این را پیدا می‌کند که از استاد حرفه‌ای نقاشی برخوردار باشد. از آنجایی که این مؤسسه خیریه است و هزینه اضافه‌ای برای بهره بردن از کلاس‌ها نداشته و از طرفی رفت‌وآمد به مؤسسه به صورت رایگان به وسیله سرویس‌های آن انجام می‌شود، با فراغ بال در کلاس‌ها حاضر می‌شود.

برای او که سال‌ها آرزوی بهره بردن از استاد نقاشی را داشته، چه فرصتی بهتر از این؟! از سال 1380 نقاشی حرفه‌ای را با استاد طالبی شروع می‌کند و پیشرفت‌های خوبی هم به دست می‌آورد. حتی مدتی با استاد اصغر کفشچیان (از فارغ‌التحصیلان یکی از دانشگاه‌های فرانسه که در تهران، هنر تدریس می‌کرد) تمرین می‌کند. آن زمان استاد کفشچیان برای سفر عازم مشهد بود که ابراهیم هدایی، مدیر عامل مجتمع توان‌یابان، او را در قطار می‌بیند و از کفشچیان دعوت می‌کند که برای توان‌یابان مؤسسه‌اش کلاس نقاشی بگذارد، او هم این دعوت را می‌پذیرد و مدتی به صورت افتخاری به توان‌یابان این مؤسسه آموزش می‌دهد.

پروین با وجود اینکه دستانش بر اثر معلولیت دچار انحنا هستند، نه تنها هیچ وقت از نقاشی فاصله نگرفت؛ بلکه همه سختی‌ها و دردهای جسمانی‌اش را تحمل کرد تا بتواند نقاشی در سبک‌های مختلف را فراگیرد. او از رئال به امپرسیون و گرایش‌های مختلف رنگ روغن، آبرنگ، گواش و سیاه قلم روی آورد و سبک‌های اکسپرسیون و پست اکسپرسیون را نیز فرا گرفت. نتیجه این تلاش‌هایش برپایی نمایشگاه‌های متعددی در مشهد، تهران و اصفهان بود، البته در خود مؤسسه توان‌یابان و نهادهایی مانند شهرداری و ... هم هر وقت نمایشگاه توانمندی معلولان دایر می‌شد در آن‌ها نیز حضور داشته است. 

پروین در کنار هنر، ورزش را هم دنبال کرده است به گونه‌ای که از سال‌های 74 تا 82 در دوی صد متر و شنا، 11 مقام اول تا سومی را به دست آورد و علاوه بر مدال‌های طلا، نقره و برنز، تقدیرنامه‌های متعددی دارد.

 

بلند شدن از ویلچر به عشق پروین

ابوالفضل، سال 47 در روستای کاهو به دنیا می‌آید و تا 7 سالگی کنار خانواده بود؛ اما از این پس او را به آسایشگاه فیاض بخش می‌برند. ابوالفضل در آسایشگاه تحصیلش را تا مقطع دیپلم ادامه می‌دهد و او هم از سال 77 از طریق مؤسسه فیاض‌بخش با توان‌یابان آشنا می‌شود. همین رفت و آمدهایش به مؤسسه سبب آشنایی او با پروین می‌شود. آن زمان پروین در کلاس‌های نقاشی توان‌یابان شرکت می‌کرد و ابوالفضل در کلاس‌های ماشین‌نویسی حضور داشته است. 

ابوالفضل یک دل نه صد دل عاشق پروین می‌شود، البته در این دلدادگی دنبال زیبایی، تیپ یا پول نبود؛ او عاشق استقامت، صبوری، اراده و استقلال پروین می‌شود. مدتی این راز را در دلش نگه می‌دارد؛ اما سرانجام تصمیم می‌گیرد آن را به هدایی که حکم پدر را برای توان‌یابان دارد بگوید. هدایی به انتخاب ابوالفضل آفرین می‌گوید و موضوع را با پروین در میان می‌گذارد. ابتدا پروین جواب نه می‌دهد؛ اما پس از مدتی دلش نرم می‌شود و به دفتر مدیرعامل مجتمع توان‌یابان می‌رود و از او می‌پرسد آیا ابوالفضل کارهایش را خودش انجام می‌دهد؟ هدایی این مطلب را به ابوالفضل منتقل می‌کند و او که می‌بیند معشوقه‌اش به استقلال اهمیت می‌دهد، اراده‌اش را راسخ می‌کند تا مستقل‌تر از قبل، زندگی کند. تا این زمان ابوالفضل بر روی ویلچر بود؛ اما از این به بعد تصمیم می‌گیرد ویلچر را کنار بگذارد. 

مدتی با کمک واکر راه می‌رود و سپس به عشق پروین روی پای خودش می‌ایستد. او در این مدت توانایی‌هایش را ارتقا می‌دهد تا دل پروین را به دست آورد و سرانجام رضایت یارش را می‌گیرد. هدایی به روستای کاهو می‌رود تا خانواده ابوالفضل را در جریان بگذارد. آن‌ها رضایت خودشان را اعلام می‌کنند و سپس هدایی نزد خانواده پروین می‌رود. پدر پروین می‌گوید چون این دو معلول هستند و نمی‌توانند شغلی با درآمد مکفی داشته باشند با شرط داشتن خانه اجازه ازدواج پروین با ابوالفضل را می‌دهد.

 هدایی می‌گوید خانه‌شان را من تأمین می‌کنم. سراغ خیران می‌رود و با کمک آن‌ها منزلی در بولوار هدایت برایشان خریداری می‌کند. در این مدت ابوالفضل هم هر کار می‌توانست انجام داد تا قلب پروین را تصاحب کند. از راه رفتن روی پای خودش گرفته تا تایپ کردن نامه‌های عاشقانه و گرفتن هدیه برای او. او روزی در حال تایپ نامه‌ای برای پروین بود که پروین را پشت سر خود می‌بیند و کاغذ را برمی‌گرداند تا او نوشته‌هایش را نبیند. این نامه سرشار از ابراز عشق به پروین بود و او هنوز آن را یادگاری دارد.

مدتی با کمک واکر راه می‌رود و سپس به عشق پروین روی پای خودش می‌ایستد. او در این مدت توانایی‌هایش را ارتقا می‌دهد تا دل پروین را به دست آورد و سرانجام رضایت یارش را می‌گیرد

 

آرزویی که بر باد رفت

سرانجام سال 79 شرایط عروسی مهیا می‌شود و برای این دو کبوتر عاشق مراسم عروسی می‌گیرند. پروین و ابوالفضل با وجود معلولیت شدید، از همان ابتدا به طور مستقل زندگی‌شان را پیش می‌برند. کارهای منزل و آشپزی را با کمک هم انجام می‌دهند و آوازه عشقشان در مؤسسه توان‌یابان می‌پیچد طوری که پس از آن‌ها تعدادی دیگر از اعضای این مؤسسه به آینده و داشتن زندگی خوب امیدوار می‌شوند و تصمیم به ازدواج می‌گیرند.

بچه‌دار شدن آرزوی قلبی ابوالفضل و پروین است. آن‌ها این‌قدر اراده و توانایی در خودشان می‌بینند که بتوانند از عهده این مسئولیت هم برآیند. اما روزی که پروین خبر باردار بودنش را به اطرافیان می‌دهد، به جای تبریک با موجی از سخنان ناراحت‌کننده مواجه می‌شود. یادآوری آن روزها هنوز هم برای آن‌ها دردآور است. سرانجام دکتر آب پاکی را روی دستشان می‌ریزد و می‌گوید به خاطر معلولیت او این بچه به ثمر نمی‌رسد و باید سقط شود. سقف آرزوهای ابوالفضل و پروین در هم می‌شکند و غمی بزرگ بر دلشان سایه می‌اندازد. آن‌ها باید برای همیشه در حسرت داشتن فرزند بسوزند. 

ابوالفضل و پروین دیگر می‌دانند که در خانه آن‌ها صدای گریه، هیاهو و شیطنت‌های بچه نمی‌پیچد و حس مادر و پدر شدن را نمی‌توانند تجربه کنند. حتی مدتی افسرده می‌شوند؛ اما عشقی که به یکدیگر داشتند مرهم دردشان می‌شود و با گرمای حضور یکدیگر، سردی غم نداشتن فرزند را تحمل می‌کنند. 

در این مدت یک فکر از ذهن این دو بیرون نمی‌رود؛ چرا اطرافیان معلولان حق بچه‌دار شدن را برای آن‌ها قائل نیستند و حتی معلولانی که به لحاظ جسمانی این توانایی را دارند در صورت بچه دار شدن باز هم از سوی اطرافیان مورد مواخذه قرار می‌گیرند.

سرانجام دکتر آب پاکی را روی دستشان می‌ریزد و می‌گوید به خاطر معلولیت او این بچه به ثمر نمی‌رسد و باید سقط شود

 

بازی در فیلم نبات داغ

در همین روزها بوده که محمدعلی آهنگر، از کارگردانان سینما، به مشهد سفر می‌کند و در مؤسسه توان‌یابان حضور می‌یابد. او به مدیرعامل مجتمع توان‌یابان می‌گوید قصد ساخت فیلم از زندگی یک زوج معلول را دارد. وقتی هدایی داستان ابوالفضل و پروین را تعریف می‌کند آهنگر می‌گوید این‌ها همان ویژگی‌هایی که می‌خواستم را دارند بنابراین کارهای داستان نویسی و ساخت فیلم از زندگی این زوج عاشق و خوشبخت آغاز می‌شود. 

در این راستا، سال 83 ابوالفضل و پروین راهی تهران می‌شوند و به عنوان بازیگران فیلم نقش بازی می‌کنند. در این فیلم عاشقانه‌های ابوالفضل و پروین که زبانزد همه جا بوده به تصویر کشیده می‌شود و داستان فیلم به این شکل رقم می‌خورد که پروین پس از باردار شدن، با فشار اطرافیان و به رغم میل شوهرش بچه را سقط می‌کند.

 6 ماه بعد که ابوالفضل دچار افسردگی روحی می‌شود، پروین تصمیم می‌گیرد او را به سفر ببرد. او در سفر دوباره باردار می‌شود؛ اما این بار دور از اطرافیان تصمیم می‌گیرند بچه را حفظ کنند و... به پیشنهاد پروین نام فیلم را «نبات داغ» می‌گذارند. او می‌داند که بچه چون نباتی شیرین است که داغی آن معلول را می‌سوزاند. کارگردان این فیلم محمدعلی آهنگر و تهیه‌کننده آن حبیب‌اله کاسه ساز و محمدعلی آهنگر هستند. نویسندگی داستان نبات داغ توسط محمدعلی ‌آهنگر و هاشم عطار انجام شده و مدیر فیلمبرداری آن نیز هاشم عطار بوده است.

در مجموع بیش از 15 نفر در تولید فیلم نبات داغ نقش داشته‌اند که 6 بازیگر جلوی دوربین رفته‌اند و از نظر تعداد بازیگران می‌توان نبات داغ را یک اثر کم‌ بازیگر و با تعداد شخصیت‌های داستانی کم عنوان کرد. سه تن از بازیگران نبات داغ، اولین فعالیت جدی بازیگری خود را در این اثر تجربه کرده‌اند و به عبارتی دیگر فیلم اولی بوده‌اند که آن‌ها پروین نصیری وطن، ابراهیم هدایی و غلامحسین محسنی هستند. 

مراحل تهیه فیلم نبات داغ حدود 2 سال و نیم طول می‌کشد و سرانجام این مستند 90 دقیقه‌ای سال 83 در جشنواره فیلم فجر اکران می‌شود.در مشهد هم فقط یک بار در سینما آفریقا به روی صحنه می‌رود که با استقبال بی نظیر مخاطبان روبه رو می‌شود. پس از اکران فیلم، شهردار آن زمان منطقه 11 که سعید ریخته‌گر بود از هدایی می‌پرسد ابوالفضل چه شغلی دارد؟ وقتی می‌بیند موقعیت شغلی برایش فراهم نیست، به هدایی می‌گوید مکانی در پارک ملت را که نزدیک شهربازی است می‌توانند به صورت آلاچیق درست کنند تا در آن تنقلاتی همچون نوشابه و بستنی بفروشند. 

ابوالفضل با شنیدن این موضوع آن‌قدر خوش‌حال می‌شود که به هدایی می‌گوید به شهردار کاغذ بدهید تا این حرفش را بنویسد و امضا کند؛ اما ریخته‌گر می‌گوید خاطرت جمع باشد وعده‌ای که دادم عملی می‌کنم. در مدت کوتاهی هدایی با کمک خیران آلاچیقی در پارک می‌سازد و پروین و ابوالفضل در آن مشغول کار می‌شوند تا از این محل، درآمد زندگی‌شان را تأمین کنند. با اشتیاقی که داشتند و به امید خرید خانه‌ای بزرگ‌تر مقداری پول پس‌انداز می‌کنند. پس از مدتی پدر پروین فوت می‌کند و ارثی به او می‌رسد. از مجموع این سرمایه خانه‌ای بزرگ‌تر در بولوار هدایت خریداری می‌کنند؛ اما چون در اطراف آن خانه امکاناتی نظیر بازار و مراکز درمانی که مناسب پروین و ابوالفضل باشد، نیست، آن را به اجاره می‌دهند و خودشان منزلی دیگر اجاره می‌کنند که رفت و آمد و زندگی در آن برایشان راحت‌تر باشد.

شهردار آن زمان منطقه 11 از هدایی می‌پرسد ابوالفضل چه شغلی دارد؟ وقتی می‌بیند موقعیت شغلی برایش فراهم نیست، به هدایی می‌گوید مکانی در پارک ملت را که نزدیک شهربازی است می‌توانند به صورت آلاچیق درست کنند تا در آن تنقلاتی همچون نوشابه و بستنی بفروشند

 

سال‌های درد و بیکاری

این دو زوج معلول مانند هر معلول دیگری اگر بخواهند مستقل زندگی کنند باید منزلشان جایی باشد که به عنوان مثال برای رسیدن به بازار مجبور به عبور از بزرگراه و خیابان‌های پر رفت و آمد و دارای دست انداز و ... نباشند. همچنین اکنون که سن آن‌ها افزایش یافته دردهای جسمانی‌شان بیشتر شده و نیاز بیشتری به مراکز درمانی و فیزیوتراپی دارند. وقتی وسایل حمل و نقل عمومی برایشان مهیا نیست آن‌ها برای هر بار رفتن به فیزیوتراپی و ... باید هزینه‌های سنگین کرایه آژانس بدهند بنابراین بهتر است منزلشان هرچه نزدیک‌تر به این مراکز باشد. در این مدت یک بار هم پروین تصادف می‌کند و پایش آسیب شدیدی می‌بیند طوری که دو بار روی آن عمل جراحی انجام می‌دهند. 

اکنون هم به واسطه پلاتین قادر به راه رفتن است. آن‌ها پس از این تصادف، سختی‌های زیادی تحمل می‌کنند. دردهای جسمانی پروین و از کار افتادگی‌اش یک طرف، هزینه‌های سنگین درمان و بیمه نبودن معلولان از سوی دیگر کار را سخت‌تر می‌کند. با کمک خانواده پروین برایش پرستار می‌گیرند و تا مدت 2سال به این شکل از او مراقبت می‌شود. البته ابوالفضل و پروین دغدغه معلولانی دارند که قادر به گرفتن پرستار نیستند یا خانواده‌ حمایت‌کننده‌ای ندارند. به عقیده آن‌ها دولت باید همانند بسیاری از کشورهای دیگر، برای معلولان پرستار در نظر بگیرد و امکانات درمانی رایگان و خدمات بیمه‌ای را برایشان فراهم کند. اشتغال دیگر دغدغه آن‌هاست.

ابوالفضل و پروین حدود 3 سال در آلاچیق پارک ملت کار می‌کنند؛ اما بعد این مدت شهرداری تصمیم می‌گیرد تغییراتی در آنجا انجام دهد و در راستای این تصمیم، کلیه کیوسک‌ها را جمع‌آوری می‌کند و از آن زمان دوباره این زوج بیکار می‌شوند.تا وقتی بیماری کرونا شیوع پیدا نکرده بود پروین در بازار 17 شهریور نقاشی می‌کشید و از محل فروش آن‌ها اندک درآمدی داشتند؛ اما با تعطیلی بازارها اکنون هر دو در خانه هستند و جز پس اندازهای قبلی، درآمد دیگری ندارند. ابوالفضل مثل هر مرد دیگری دوست دارد بتواند سر کار برود و نان آور خانه باشد؛ اما هیچ کجا او را قبول نمی‌کنند. به گفته خودش اگر اجازه دهند او می‌تواند در مترو به فروش جوراب، روزنامه یا هر کالای دیگری بپردازد و این یکی از آرزوهای او است که امیدواریم محقق شود.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44