تغییر لباس و پوشش مردانه و سپس فراهم آوردن شرایط برداشتن چادر از سر زنان، همه هدفی بود که رضاشاه بنا داشت در نیمه راه پادشاهیاش، آن را اجرایی کند، با اینهمه اسناد نشان میدهد رضاشاه در این میان فقط یک مجری بوده است و در پشتپرده، استعمارگران غربی از دوره قاجار تلاش کرده بودند این امر را رواج دهند و به یک نمود عینی در جامعه مذهبی ایران تبدیل کنند.
حسن رحیمپورازغدی در مقاله «نهضت حجاب؛ از شرق به غرب» مینویسد: «اولین زنانی که با لباس غربی و نیمهبرهنه به خیابان آمدند، زنان دربار، زنان وابسته به جریانهای روشنفکر غربگرا و فراماسون بودند.
گروه دوم، زنان فرقههای بهایی و باب بودند که ۱۰۰ سال پیش از قیام گوهرشاد درباره آزادی پوشش زنان فعالیت میکردند. مسیر سومی که تبلیغ میکردند، تشکیلدهندگانِ انجمن و مجامع زنانه بودند؛ گروههای بهاصطلاح فمینیستی و تحت عنوان دفاع از حقوق زن که بازهم ریشههایش به تلاشهای انگلیس، فراماسونری و مهرهچینیها و طرحهای آنان برمیگشت.
قبل از مشروطه هم کموبیش بودند، اما پس از مشروطه فعال شدند و در دوره پهلوی اول توانستند حکومت فکری خود را پیاده کنند؛ برای نمونه پس از مشروطه، انجمنی به نام انجمن آهنین ایران تشکیل میشود. این انجمن را آمریکا و انگلیس در ایران راه انداختند.
خانمی به نام «کلارا رایس» که جزو افراد پشتپرده این انجمن بوده، کتابی نوشته و در آن میگوید: ما ظرف ده، بیست سال در ایران حدود ۲ هزار زن ایرانی را شناسایی و آنها را به نحوی با انجمن، مرتبط کردیم. تشکیلات تقریبا نیمهمخفی بود. بسیاری از آنان نباید حتی یکدیگر را میشناختند. شعاری که برای آنان انتخاب کرده بودیم، هم «آزادی دین، آزادی اندیشه، آزادی زنان» بود.
رهبر ظاهری این گروه و سخنگوی آن نیز زنی ایرانی بود که در مدارس آمریکایی تهران، فارغالتحصیل شده بود. چند زن دیگر هم که زیرنظر لندن در ایران تربیت شده و یکیدو نفر که از اروپا برگشته بودند و چند نفر از دربار، پشتپرده تشکیلاتی به نام «اتحاد زنان انگلیسیایرانی» قرار داشتند، اما سخنگویان این جریان، چند خانم ایرانی بودند که بین آنان، بعضی بیحجاب شدند و یکیدو نفر هم مذهبی ماندند و ظاهر مذهبی داشتند.
آنها حرفهای دیگر سخنگویان را با ادبیات مذهبی میگفتند. استدلال ما هم این بود که برای نفوذ در جامعه زنان مذهبی، باید عدهای باشند که با ظاهر مذهبی همین حرفها را بزنند تا دیگران مقاومت نکنند و بگویند اسلام هم آنچه که انگلیس و آمریکا میگوید، میخواهد، فقط کمی سوءتفاهم شده؛ وگرنه ما هر دو پیشرفت زنان را میخواهیم.
خانم کلارا رایس میگوید پیشنویس مقررات این انجمن را ما مینوشتیم. مهر انجمن دراختیار ما بود. عناوین برنامهها و برگههای یادداشت و تصمیم این انجمن همه زیرنظر ما تهیه میشد، ولی جلوی ویترین، چند خانم ایرانی اظهارنظر میکردند، سخنرانی میکردند و مقاله مینوشتند. کمکم شعبههای این اتحادیه را در تهران، اصفهان، شیراز و ارومیه فعال کردیم.
نمونه دیگر «حلقه چهارشنبه» بود. بلافاصله پس از امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدینشاه، حلقه چهارشنبه در تهران فعال شد. شعار ما «آزادی زنان ایران از چنگ ارتجاع مذهبی و استبداد مردان» بود. این حلقه نیز توسط چند آقای انگلیسی و آمریکایی اداره میشد که بعدها معلوم شد به سفارتخانههای آنها مربوط هستند.
سال بعد، یک مبلغ مسیحیآمریکایی به نام «پارک جردن»، انجمن «آزادی زنان» را در تهران تأسیس کرد. جلسات باید حتما بهصورت مختلط با حضور مردان و زنان برگزار میشد...».
ماحصل این تلاشها در اردیبهشت ۱۳۱۴ در شیراز رونمایی میشود؛ وزیر معارف شاه، کانون زنان را در این شهر تشکیل میدهد و دستور حمایت پلیس از زنان بیحجاب را صادر میکند. بعد هم دستور تشویق زنان بیحجاب و در مرحله آخر دستور بیحجاب کردن زنان و اجباری شدن بیحجابی، برنامهریزی میشود.
مرحوم حاجآقاحسین قمی به نمایندگی از علمای مشهد تصمیم میگیرد بهعنوان اعتراض به تهران برود و با شاه صحبت کند، اما در شاهعبدالعظیم بازداشت و ممنوعالملاقات میشود و درنهایت نیز به عتبات تبعیدش میکنند. اندکی بعد با رسمی کردن قانون استفاده از کلاه لبهدار که تشبه مرد مسلمان به کفار است، مردم مشهد به نشانه اعتراض در مسجد گوهرشاد تحصن میکنند و قیام بزرگ گوهرشاد در تیرماه ۱۳۱۴ به وقوع میپیوندد.
همه اینها نیز درنهایت زیر سایه استبداد رضاخانی میرود تا در ۱۷ دی همان سال، کشف حجاب را برای زنان اجباری کند؛ قانونی که خیلیها با آن به مخالفت میپردازند. اما بعد از قانونی شدن کشف حجاب در دی ۱۳۱۴ چه اتفاقی در مشهد رخ میدهد؟ جواب این سؤال را در سطرهای بعدی بخوانید.
تصویب قانون کشف حجاب، خیلی از زنان آن روزگار را برای سالها خانهنشین میکند؛ آنچنان که در نبود حمامهای خانگی، برای استفاده از گرمابههای عمومی هم بیرون نمیروند، اما تعدادی از زنان که ناچار به بیرون رفتن از خانه هستند، تصمیم میگیرند با طراحی لباسهای یقهبلند، استفاده از کلاه بزرگ یا پوشیدن روسری زیر کلاه و پوشیدن پیراهنهای بلند، حجاب خود را حفظ کنند.
عصمتالملوک دولتشاهی (یکی از همسران رضاشاه)، در گفتوگویی با مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ایران در تهران، به این نکته اشاره کرده است: «در آن زمان، کلیه طبقات مردم پایبند به اصول اخلاقی خاصی بودند. خانمها در کوچه و خیابان کمتر رفتوآمد میکردند. مسئله چادر نبود و اکثر زنان در آن روزگار، چاقچور داشتند که نوعی روبنده بود. در چنان اوضاعواحوالی، یک دفعه با زور و اعمال قدرت، دستور رفع حجاب داده شد؛ به همین دلیل هم با واکنش شدید مردم روبهرو شد.
یادم میآید حتی موقعی که در خودرو نشسته بودیم و حجاب نداشتیم، از دیدن عابران خجالت میکشیدیم. این موضوع مربوطبه طبقه خاصی نبود و عموم مردم از این دستور بدون مطالعه در رنج و عذاب بودند. آن روزها رضاشاه دستور داده بود همه ما باید بیحجاب باشیم. این کار بسیار مشکل بود؛ برای همین اوایل کلاهپوست سرمان میگذاشتیم و پالتوپوست با یقه بلند میپوشیدیم. سعی میکردیم کمتر در انظار ظاهر شویم؛ به همین دلیل، اغلب به بیرون شهر میرفتیم.
یادم میآید در آن روزها، معمولا به باغ حسامالسلطنه در اکبرآباد میرفتم تا ناچار نباشم در انظار عموم مردم بیحجاب باشم. چون از خودمان اختیار نداشتیم، مجبور به اطاعت از دستور شده بودیم».
در برخی گزارشهای باقیمانده هم آمده است «ابتدا وقتی دستور برگزاری جشنهای مختلط را میدادند که زنان دربار یا نظامیان، باید در آن بدون روسری حاضر میشدند، بعضیها با بهانههایی مانند بیماری همسر، عذر میآوردند و در جشن شرکت نمیکردند».
خانمهای معتقدی هم که ناچار به حضور در اجتماع بودند، اما نمیخواستند حجاب بردارند، دست به تغییر پوششهایی میزدند که برای آن روزگار، نهتنها ابداعی که بسیار عجیب نیز بوده است. در یکی از گزارشهای ژاندارمری، بهوضوح به این موضوع اشاره شده و آمده است: «بهتازگی نسوان در خیابانها با پیراهنها و پالتوهای بلند تا نوک پا، ظاهر میشوند و لباسهایی با یقههای عجیب به تن میکنند، بهطوریکه گردن و صورتشان، پیدا نیست».
پس از تصویب قانون کشف حجاب، زنان موافق با این قانون در رسمی نمادین، هرسال مجسمه رضاشاه را در شهرهای مختلف گلباران میکردهاند. این رسم در مشهد تا سال ۱۳۵۶ ادامه پیدا میکند؛ یعنی به مدت ۴۲ سال تمام.
اما ازآنجاکه خاک خراسان بهویژه مشهد همیشه سرزمین قیام بوده است و مقاومت برابر ظلم، زنان مشهدی اجازه نمیدهند این رسم در خاکی که روزی عدهای، مقابل این قانون به خاکوخون کشیده شدند و مردانش قیام گوهرشاد را رقم زدند، ادامه پیدا کند، آنهم در روزهایی که زمزمه انقلابی دیگر در سراسر ایران نجوا میشود؛ به همین دلیل عدهای از زنان انقلابی در ۱۷ دی ۱۳۵۶ وقتی میشنوند که جمعی از زنان بدون حجاب، راهی میدان مجسمه (میدان شهدای امروز) هستند تا تندیس رضاشاه را در روز تصویب قانون کشف حجاب گلباران کنند، عزم جزم میکنند تا مقابل آنان بایستند.
ماجرا از این قرار است که این عده که گویا حدود ۱۲۰ تا ۲۰۰ نفر بودهاند، راهپیماییشان را در مسیر خیابانهاى خسروینو، شاهرضا و نادرى ادامه میدهند و بهسمت میدان مجسمه میروند، درحالیکه روى پارچههایی که پیشاپیش آنها حمل میشد، نوشته بودند: «ما زنان ایران، این روز را روز شومى میدانیم» و «ما زنان مسلمان خراسان، آزادى خواهران دربند را خواهانیم». گویا با نزدیک شدن این جمعیت به میدان پهلوى (شهدا)، مأموران رژیم آنها را متوقف میکنند.
پس از تعقیبوگریز بسیار، هفده نفرشان را درکوچه نو، جنب اداره ثبت، بازداشت میکنند که چندی بعد با وساطت علمای بزرگ وقت، نظیر آیتا... شیرازی آزاد میشوند، اما اتفاق مهمی را رقم میزنند.
کارشناسان معتقدند پس از این واقعه، جو خفقانى که از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در مشهد حاکم بود، ناگهان مىشکند. آتش انقلاب در دل مردان روشن میشود و افرادى که تا پیش از آن دچار تردید یا ترس از مبارزه آشکار با رژیم بودند، جسارت پیدا میکنند و تن به جریان جارى انقلاب مىسپارند.
این واقعه آنچنان مهم است که رهبر معظم انقلاب، حضرت آیتالله خامنهای، بارها از آن بهعنوان شروع انقلاب در مشهد یاد کرده و فرمودهاند: «انقلاب اسلامی در مشهد با زنان آغاز شد».
فاطمه فکوریحیایى، همسر حیدر رحیم پورازغدى، در خاطراتش مینویسد: «تظاهرات را از حسینیه نخودبریزها آغاز کردیم. گروهى هم پوشیه زده بودیم تا شناسایى نشویم. به چهارراهنادرى که رسیدیم، ساواک یورش آورد و چند نفر را دستگیر کرد. یورش که آغاز شد، به داخل کوچهای پیچیدم و چادر سیاهم را با یک چادر رنگى که همیشه براى همین مواقع همراهم بود، عوض کردم».
فاطمه اعتمادى، یکى دیگر از شرکتکنندگان در این تجمع، نیز خاطره نخستین راهپیمایى زنان در مشهد را اینطور روایت میکند: «هوا سرد بود. برف هم میآمد. من و یکى از خانمها، صبح زود پرچم برداشتیم و رفتیم جلوی کوچه چهارباغ ایستادیم. خانمهایى که میآمدند و عبور میکردند، متوجه میشدند راهپیمایى است و به ما ملحق میشدند.
پانزده نفر که شدیم، آهستهآهسته حرکت کردیم و پرچمى را که روى آن نوشته بود «ما زنان ایران، این روز را روز شومى میدانیم» باز کردیم. زیاد طول نکشید که جمعیتمان به دویست نفر یا بیشتر رسید. نزدیک بازار سرپوشیده بودیم که از دور دیدم خودروهاى ارتشى بهسمتمان میآیند. به خانمهایى که قرار بود در میدان شاه گل نثار مجسمه کنند، خبر رسانده بودند که خانمهاى محجبه دارند با چوب و چماق نزدیک میشوند.
آنها هم ترسیده و گفته بودند ما از اتوبوس پیاده نمىشویم و از آقایى که همراهیشان میکرد، خواسته بودند تاج گلها را ببرند. نزدیک چهارراهخسروى که رسیدیم، دیدم نیروهاى نظامى پیاده شدند.
خانمها همانطور جلو میرفتند. من هم داخل جمعیت بودم. تعدادى از زنها را گرفتند. آنها داد مىزدند: «مردم! دست از استقامت برندارید». دستگیرشدهها را انداختند داخل خودرو. از آن جمعیت، یکىدو نفر «مرگ بر شاه» میگفتند. همین سبب شد مأموران بهسمت تظاهرکنندگان حمله کنند و زنها را با باتوم بزنند».
* این گزارش یکشنبه ۱۷ دیماه ۱۴۰۲ در شماره ۴۱۲۷ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.