رضاخان در اوایل به قدرت رسیدنش سعی میکند چهرهای دیندار از خود نشان بدهد؛ آنچنان که در محرم اولین سال سردارسپهشدنش، کفش از پا درمیآورد و گریهکنان همراه قزاقهای پادررکابش برای امامحسین (ع) اشک میریزد، اما بعدها وقتی برای چند روزی به ترکیه میرود و پیشرفت کشور همسایه را میبیند، تصمیم میگیرد این دنیای مدرن را به ایران بیاورد؛ البته اشتباه رضاخان اینجاست که او فقط به ظواهر توجه میکند و باطن را وامیگذارد.
یکی از این ظواهر، مردان کتوشلوارپوش و زنان سربرهنه است؛ به همین دلیل هم وقتی به ایران میرسد، از همان فروردین ۱۳۱۴ شروع به وضع قوانینی میکند که یکی مربوطبه لباس مردان است و دیگری پوشش بانوان. لباس متحدالشکل با کلاه لبهدار را نخست برای کارمندان ادارات اجبار میکند تا آرامآرام آن را به همه مردان تعمیم دهد و زنان درباریان، نظامیان و دانشآموزان مدارس دخترانه را وامیدارد تا بیروسری در کلاسها حاضر شوند.
آغازگر این اتفاق هم شهر شیراز است، اما مردم شهر مذهبی و مقدس مشهد که تن دادن به چنین قانونی را برنمیتابند، نخستین اعتراضها را فریاد میزنند و دربرابر این قانون ایستادگی میکنند؛ اعتراضی که درنهایت منجر به ثبت قیام خونین مسجد گوهرشاد در ۲۱ تیر ۱۳۱۴ خورشیدی در تاریخ میشود.
تاریخ میگوید اعتراضها چند روز قبل از ۲۱ تیر ۱۳۱۴ شروع شده است. مردم ۱۸ تیر در اعتراض به لباس متحدالشکل که مقدمه وضع قانون کشف حجاب است، راهی حرم مطهر میشوند، اما در فلکه حضرت -که آن زمان به دستور شهردار وقت مشهد درحال سنگفرش شدن بود و سنگهای زیادی در اطراف آن وجود داشت- مأموران انتظامی، آنها را محاصره میکنند. مردم که عرصه را بر خود تنگ میبینند، با هرآنچه دم دستشان میآید، دست به دفاع میزنند.
نخستین چیزی که بهچشم میآید، سنگهای ریخته بر کف خیابان است که در جواب گلولهها و سرنیزهها پرتاب میشود. تیغ آفتاب، تیزتر از نیام بیرون میزند و تیرِ تیرماه پیش از گلوله نظمیهچیها بر جان مینشیند. یک سمت مردم و یک سمت سربازها، چشم میگردانند تا آشنایی، دوستی، همسایهای، فامیلی، مسلمانی را زخم نزنند، اما مأمور معذور است و باید لوله تفنگ را داغ کند.
ترس و تردید در نفسها میپیچد. در این بین، یکی از سربازها تاب نمیآورد و در اجرای دستور مافوق، گلوله را بهجای مردم بهسمت خودش شلیک میکند. افسری هم سمت سربازی که مردم را نشانه گرفته است، تیراندازی میکند. عدهای از سربازان، اسلحه خود را سمت مردم پرتاب و فرار میکنند. در پلکبههمزدنی درگیری بالا میگیرد و پس از آن، مردم دستهدسته جان میدهند.
ساعتی بعد بر اثر این درگیری، ۲۲نفر کشته و عده زیادی مجروح میشوند. برابر اسناد بهجایمانده از آن دوران، چهارده نفر از کشتهها مردم عادی و هشت نفر از نیروهای دولتی هستند. ساعاتی بعد درپی این اقدام، راه ورود مردم به حرم امامهشتم (ع) و مسجد گوهرشاد و پیوستن به معترضان داخل فراهم میشود. طبق اسناد باقیمانده، در این روز حدود ۲۰هزار نفر در صحنهای حرم و مسجد متحصن میشوند.
عدهای نیز به قصد خراب کردن مغازههای مشروبفروشی یا مغازههای فروش کلاهشاپو بهسمت مرکز شهر حرکت میکنند. درپی مخابره این حوادث به تهران، عصر جمعه تلگرافی با این مضمون به مشهد میرسد: «باید فورا اقدام کنید. این قضیه نباید به شب و فردا بکشد. به هر طریقی مسجدیها را راضی کنید که بدون خونریزی متفرق شوند.». پس از این تلگراف، مردم متفرق میشوند، اما رفتنشان شبیه آتش زیر خاکستر است.
صبح روز شنبه، ۲۰تیرماه، شهر با وجود ظاهر آرامش، اوضاع عادی ندارد. تمام دکانها بسته است و مردم در صحنهای حرم و فلکههای شمالی و جنوبی تجمع کردهاند و مصمم هستند که آیتا... مدرس را به مشهد بیاورند و در مشهد حکومت اسلامی تشکیل بدهند.
در حومه شهر نیز شایعه شده است علما حکم جهاد دادهاند؛ به همین دلیل مردم روستاهای اطراف مشهد و فریمان که ازطرف پدر آیتالله مطهری، شیخمحمدحسین مطهری، آگاه شدهاند، دستهدسته، چوب، چماق، تفنگ، قمه و شمشیربهدست راهی ارضاقدس امامرضا (ع) میشوند.
مأموران دولتی که یارای مقابله با این جمعیت خشمگین را در خود نمیبینند، تلگراف میزنند و از تهران درخواست اجازه حمله مسلحانه میکنند. شاه بیتاب از آنچه لحظهبهلحظه به گوشش میرسد، دستور ختم قیام را میدهد.
پس از این، به دقیقه نکشیده، نظامیان در اطراف فلکه حرم مستقر میشوند. اسدی نایب التولیه آستان برای خارج کردن علما از حرم به آنها پیام میدهد و تأکید میکند که جوابهای امیدبخشی از طرف شاه رسیده است. او علما را به دارالتولیه در چهارراهنادری دعوت میکند تا با هم برای ختم قیام مشورت کنند. در ادامه به دستور اسدی، در رواقها و صحنها و مسجد را میبندند و به مردم متحصن میگویند که با خیال آسوده بخوابند.
نظامیان آهسته و آرام بر بامهای مسجد، حرم، گلدستهها و نقارهخانه موضع میگیرند و کامیون حمل جنازه در فلکهها و خیابانهای اطراف حرم، مستقر و مسلسلهای سنگین در چند نقطه نصب میشود. در نخستین ساعات بامداد روز یکشنبه ۲۱تیرماه، محاصرهشدگان در حرم رضوی و مسجد گوهرشاد متوجه میشوند که نیروهای دولتی برای حمله به آنها عزمشان را جزم کرده و صف آراستهاند.
نیروهای دولتی که حدود ۲ هزارو ۵۰۰ نفر بودند، نیمساعت قبل از اذان صبح با شکستن درهای مسجد گوهرشاد، حمله خود را آغاز میکنند و با مسلسلهای سبک و سنگین و تکتیراندازانشان مردم را هدف میگیرند. آیتالله سیدعبدالله شیرازی که خود در مسجد حاضر بوده، در خاطراتش چنین نوشته است: «قریب اذان صبح بود که دروازه خیابان تهران را شکستند و از بالا شروع به شلیک کردند. درهای دیگر هم بهتدریج شکسته شد. تاریک هم بود.
گلوله مثل باران میآمد. مردم به اینطرف و آنطرف فرار میکردند و فریاد میزدند. یکساعتونیم، دو ساعت فقط سروصدا بود و همینطور تیر خالی میکردند و مردم فراری بودند. آنها پیش میآمدند. بعضی از مردم گلوله خورده بودند و بعضی روی درختها رفته بودند. هوا که کمی روشن شد، همه ما را حرکت دادند و صداها هم ساکت شد و دولت غلبه کرد».
شیخمحمد علمیاردبیلی که هنگام تیراندازی در مسجد بوده و زخمی شده است، در توصیف آن روز مسجد مینویسد: «مثل کشاورزها که گندم درو میکنند، مردم را درو میکردند. یک وقت تیر از بین ۱۰نفر رد میشد، اصلا راه فرار نبود.
من چند تیر خوردم و یک تیر کاری به دست چپم خورد. افتادم، اما باز بلند شدم و در کوچکی را درمیان دالان پیدا کردم. همهجا پر از جنازه بود. بعضی هنوز جان داشتند، اما روی زمین افتاده بودند. نمیدانستم چطور از میان آنها عبور کنم. بالاخره رد شدم و مکانی پشت جاروها برای پنهان شدن پیدا کردم».
تیراندازی تا روشن شدن هوا ادامه پیدا میکند و پس از آن، معترضان بهنشانه تسلیم، دستهای خود را بالا میبرند، اما بازهم کشتار ادامه پیدا میکند تااینکه نظامیان، مسجد را فتح میکنند. روستاییانی که به طرق و قلعهخیابان میرسند، متفرق میشوند و به روستاهای خود برمیگردند.
راویان نوشتهاند سرهنگ قادری بعد از عملیات در جواب مطبوعی که پرسیده بود کشتار هم شد، چنین گفته است: «در مسجد و شبستانها و دارالسیاده از کشته، پشته ساختهام». مطبوعی که خود را باخته بوده است، هم جواب میدهد: «اعلیحضرت همایونی امر فرموده بودند خونریزی نشود، بد شد. خیلی هم بد شد».
با شروع تیراندازی، بهلول و چند نفر از همراهانش از معرکه میگریزند. او بعدها در تعریف آن روز میگوید: «از ترس اینکه زیر شکنجه نام کسانی را ببرم و برای آنها دردسر درست کنم، تصمیم به فرار گرفتم». او با ۲۵نفر از همراهانش بهسمت پایینخیابان فرار میکند، به یک خانه پناه میبرد و بعد با لباس مبدل به افغانستان میرود. عصر آن روز تا ۲۳تیر، درهای حرم امامهشتم (ع) برای شستن خونها به روی مردم بسته میشود.