همهچیز بهدنبال یک اتفاق شکل گرفت؛ اتفاقی که باعث شد نخاع محسن جعفریاری آسیب ببیند و ورق زندگیاش برگردد. زمانیکه محسن از همهجا ناامید شد، با دیدن دفترچه نقاشی دوران خدمت، قلم به دست گرفت و شروع به نقاشی چهرهها کرد و انتخاب این مسیر حال و هوایش را تغییر داد. حالا او یکی از هنرمندان محله عباسآباد است.
محسن ششم فروردین سال ۱۳۹۵ را هیچوقت از خاطر نمیبرد. تعریف میکند: سرباز بودم و برای مرخصی درحال برگشت از محل خدمتم (حدفاصل زابل و زاهدان) که در مسیر، اتوبوس تصادف کرد و من آسیب دیدم. اولش فکر میکردم دست و پایم بیحس شده است، اما بعد متوجه شدم نخاعم آسیب دیده است. پذیرفتن شرایط تازه اصلا ساده نبود، اما محسن سعی کرد با آن کنار بیاید.
میگوید: دوست داشتم حداقل بتوانم خرج و مخارج خودم را دربیاورم. کارهای مختلف را مثل سوپرمارکتی و هایپرمارکت و لباسفروشی امتحان کردم، اما، چون دستانم حرکت نمیکرد، نمیتوانستم ادامهشان بدهم. دیدن دفترچه نقاشی دوران خدمت، او را سر ذوق میآورد. هرچند بهسختی، خودکار را لای انگشت هایش میگذارد، از فرصت استفاده میکند و تصویر پشت تصویر میکشد.
تعریف میکند: به این کار علاقه داشتم و تصمیم گرفتم که آموزش ببینم، اما مراکز معمولی حاضر نشدند به من آموزش بدهند و میگفتند باید به مجموعههایی مراجعه کنم که مخصوص توانیابان است. ناامید نشدم و در خانه شروع به تمرین کردم. آموزشهای فضای مجازی را دنبال و آثارم را در این فضا منتشر میکردم. بالاخره به جایی رسیدم که اولین سفارش را گرفتم. در همین فضا با افراد هنرمند بسیاری آشنا شدم و از تجربههای آنها استفاده کردم. حس میکردم کارم روزبهروز بهتر میشود.
محسن کمکم شروع کرد به نقشزدن چهره سلبریتیهایی که برای مردم آشنا بودند تا هنرش بیشتر دیده شود. با ذوق تعریف میکند: بعد از آن، تعداد سفارشها بیشتر شد. در ورکشاپهای بسیاری شرکت کردم و با افراد هنرمند بسیاری مراوده داشتم و همه اینها امید به آینده را در من بیشتر میکرد.
شرکت در نمایشگاههای مختلف، بخشی از زندگی هنری محسن است که باعث شد مشکل جسمیاش را از یاد ببرد. خودش از نمایشگاه نقاشی برج میلاد تعریف میکند که تازگی برگزار شد و پیشنهاد شرکت در آن را یکی از دوستانش مطرح کرد.
میگوید: از روزی که دعوتم کردند، شروع به کشیدن نقاشی یک دختربچه موفرفری کردم که چشمانش از دیدن تولهسگی به وجد آمده و مانند تیلهای شده بود. اثری پرکار و پرزحمت بود، اما، چون با تمام وجود آن را کشیده بودم، با اقبال زیاد روبهرو شد و خودم هم این اثر را خیلی دوست دارم.
نقاشی سیاهقلم چهره، کار سختی است و صبوری بسیار میخواهد. میگوید: برخی افراد روی چهرهشان وسواس و حساسیت دارند و گاه مجبور میشوم چندبار در کار تغییراتی بدهم، اما حوصله من زیاد است و گاهی خود سفارشدهنده اعتراف میکند که از صبر من تعجب میکنند. آنها نمیدانند حال خوش این روزهایم را مدیون همین صبرم هستم.