این مطلب روایت زندگی زنی است که تمام زندگی خود را وقف قرآن کرده است و به برکت همین قرآن توانست یک محله را از کودک پنجساله گرفته تا پیرزن هفتادساله قرآنخوان کند. حکایت زنی که خودش در یازدهسالگی ملای قرآن شد و پس از آن تا حدود هفتادسالگی، دیگر قرآن را کنار نگذاشت تا جایی که به ملای قرآن محله و منطقه معروف شد.
برخی اهالی کوچههای پورسینا و شهرک شهید رجایی ملازهرا را به خوبی میشناسند. کمتر کسی را میتوان یافت که پیش او قرآن نیاموخته باشد. زنان مسن بی سواد زیادی هستند که امروز به مدد او میتوانند قرآن بخوانند و دختران نوجوانی را میتوان در این محله دید که هنوز از ملازهرا خاطره دارند و تا همین پارسال شاگردی او را میکردند.
شاگردی ملایی که خودش فقط سواد قرآنی داشت و همین سواد را با هجی کردن به شاگردانش آموخت. کوچه به نام یکی از شهدای محله است. کوچه شهید محروقی، منزل ملازهرا حدود ۶۰ سال است که در کوچه شهید محروقی ۶ است.
در خانه که در انتهای کوچه قرار دارد، باز است. حیاطی کوچک به چشم میخورد با گلدانهایی سبز از گل گندمی. صدای بچهها از داخل حیاط به گوش میرسد. یک نفر با حروف ابجد در حال آموزش قرآن به دختران و پسران نوجوانی است که هنوز در تعطیلات تابستان به سر میبرند.
با وجود اینکه یک سال از فوت زهرا اقبالیان معروف به ملازهرا میگذرد، اما هنوز قرآن آموزی در این خانه جریان دارد و فرزندان و عروسها و دامادها همچنان در حال ادامه دادن راه مادر هستند و الان این خانم جوان، عروس ملازهراست که به بچهها قرآن میآموزد.
سراغ شاگردان ملازهرا را میگیرم از دختر نوجوان هشتسالهای گرفته تا خانمی حدود ۶۰ ساله خود را از شاگردان او معرفی میکنند. دختر نوجوان میگوید: ملا همیشه به ما قرآن که آموزش میداد میگفت احترام مادرهای تان را زیاد داشته باشید و در کارها کمک کنید.
«گفته بودند که عازم جای دیگری هستم» این جمله را پسر بزرگ ملازهرا میگوید. محمدرضا کریمیان با چشمانی که به یاد مادر پر از اشک شده است، ادامه میدهد: پارسال آماده حج میشدند که عمرشان به دنیا نماند و فوت کردند. برج ۵ بود. برای شرکت در آخرین کلاس حج رفته بودند. البته از قبل به یکی از همسایهها که خواسته بودند برای شان ختم قرآن بردارند، گفته بودند که خودم نمیتوانم این کار انجام دهم، ولی میسپارم برایت انجام دهند.
حتی در آخرین مجلس عروسی هم که شرکت کرده بودند به پدر گفته بودند که برای خداحافظی با اقوام میروند. انگار خودشان خبر داشتند، ولی به ما چیزی نگفته بودند.
«چشم انتظار ماه رمضان بود تا دوره قرآن هر شب به خانه ما بیاید و اینجا برگزار شود.» این جمله سید غلامحسین کریمیان همسر ملازهراست که این روزها بدون او و با خاطرات زنی صبور و مهربان روزگار میگذراند، عنوان کرده و ادامه میدهد: «دنیا دیگر زنی مثل ملازهرا به خودش نمیبیند. صبور و مهربان و بساز بود. هیچ وقت خسته نمیشد. ۴۵ سال با هم زندگی کردیم و در این مدت هیچ وقت خم به ابرو نیاورد.
شبها وقتی خواب بودم، بدون اینکه بفهمم پاهایم را حنا میگذاشت. به او افتخار میکردم و سعی میکردم همراهش باشم. برای دین کار میکرد. با هم زندگی را اداره میکردیم. بعضی وقتها آشپزی میکردم و ظرف میشستم تا به شاگردهایش برسد.
خدا را شکر به برکت قرآن زندگی خوب و بچههای خوبی قسمت ما شد. ملازهرا خودش در سه ماه توانسته بود ملا شود. خیلی دست و دل باز بود. حتی برای بچهها وسیله تهیه میکرد تا قرآن بخوانند. آخر دوره قرآنها به بچهها هدیه میداد. خودش قرآن خواندن را بهم یاد داد. من هم یک وقتهایی به شاگردهای کوچکترش کمک میکردم.»
«راهپیمایی نبود که مادرم با ملا نرفته باشند. فرقی نمیکرد که برف باشد یا نه. یک روز که برف تا زانوهایشان بوده کفش هایشان را در آورده و رفته بودند راهپیمایی. مادرم تعریف میکند که یک روز هم در ماجرای بیمارستان امام رضا (ع) نزدیک بوده دستگیر شوند که یک مغازه دار نجاتشان میدهد و تا غروب توی مغازه پنهان میشوند.
بعد از آن هم در ماجرای جنگ و کمکهای پشت جبهه فعال بودند. با خانمهای محله پول جمع میکردند و پارچه میخریدند و برای رزمندگان لباس میدوختند، آبمیوه و کمپوت میخریدند، آش نذر میکردند برای سلامتی رزمندگان، چراغ و سماور برای جبهه میخریدند و رختخواب میدوختند، قند میشکستند و کارهای زیادی میکردند. از جان مایه میگذاشتند.
حتی یک بخاری نو نفتی ارج را که آن زمان حاج آقا برای خانه خریده بودند به جبهه هدیه دادند و در خانه خودشان استفاده نکردند. همه تشییع جنازهها میرفتند. با چادر رنگی و دمپایی.» این خاطرات را زهرا محروقی، خواهر شهید محروقی از شنیدههایی که از مادرش داشته تعریف میکند. او خود نیز از شاگردان ملازهرا بوده است.
ملازهرا دو دختر و ۶ پسر دارد. بی بی معصومه کریمیان، یکی از دخترهای او میگوید: «مادرم محله را خیلی دوست داشت و میگفت مردم اینجا را هیچ جا ندارد.حتی چندبار که گفتیم از این منطقه برویم مخالفت کرد و نیامد. همه محله را خودش قرآن خوان کرد.با هجی کردن و حروف ابجد آموزش میداد.
خودش هم سواد قرآنی داشت. یلی به فکر همسایهها بود و اگر مشکلی داشتند به هر طریقی که میتوانست کمک میکرد و برای شان ختم قرآن برمی داشت. شبهای تاسوعا شله نذر داشت و همیشه چشم انتظار زمان نذرش بود. زندگی مادرم کلا وقف قرآن بود. حتی خودشان برای ما تعریف میکردند که در بچگی برای اینکه پیش ملا بروند و درس بخوانند از زیر برفها سو میزدهاند و از صبح تا عصر سرکلاس بودهاند و دست هایشان را روی تنور خانه ملا گرم میکردهاند.
سهماهه هم خودشان قرآن خواندن یاد گرفته بودند. شاگردان مادرم از شش ساله تا شصت ساله بودند. حتی از تهران هم خانمی آمده بود و قرآن خواندن یاد گرفته بود. شاگردانش بیشتر یا بی سواد بودند و یا بچههای مدرسهای بودند که در سه ماه تابستان میآمدند اینجا. همین آقای جواد پناهی که از قاریان معروف هستند در دوران کودکی شاگرد مادرم بوده اند و با پدربزرگ شان رفت و آمد میکرده اند.
البته قبلا خانه این شکلی نبود و اتاق بچه مکتبیها دم در بود. از بچهها پولی دریافت نمیکردند. اگر هم درآمدی داشتند باز هم خرج همین بچهها میکردند. شاگرد افغانستانی هم زیاد داشتند. حتی شنیدیم که پس از فوت مادر در افغانستان برای ایشان تعزیه گرفته اند. مادرم آن موقع خواب نداشتند از قبل هفت ۷ صبح کارهای خانه شان را کرده بودند و حتی ناهار هم بار گذاشته بودند.»
کبری خیابانی از شاگردان قدیمی ملای محله است که این روزها جانشین او شده است و طبق وصیت ملازهرا آموزش قرآن را ادامه میدهد. او میگوید: «شش ساله بودم که پیش ملازهرا قرآن خواندن یاد گرفتم. قبل از فوتشان به من گفتند غلطهای خانمها را در جلسات قرآن هفتگی که داریم بگیریم.
جلسات قرآن ما هر سال هر شب ماه مبارک در خانه ملازهرا و روزها در خانه مادر شهید محروقی برگزار میشود. هر هفته هم یکشنبه، سه شنبه و چهارشنبه جلسه قرآن، ختم انعام و زیارت عاشورا داریم.» «هیچ سواد نداشتم و هیچ بلد نبودم، اما ملا امیدواری میدادند و صبور بودند.
خودم که قرآن یاد گرفتم بچه هایم را هم آوردم اینجا و قرآن خوان شدند. ملازهرا در منطقه تک بود. عاشق قرآن بود و به ما آرامش میداد. سبک زندگی سادهای داشت و زندگی کردنش هم برای ما درس بود». این صحبتها را از زبان آمنه محمدزاده میشنوم که او نیز یکی دیگر از شاگردان زن قرآن دوست محله پورسیناست.
امروز در خانه ملازهرا، برای بیان خاطرات و محبتهایی که این زن به مردم محله داشته است خانمهای زیادی آمدهاند که هرکدام به اندازه کتابی از او خاطره و صفحهها حرف از خوبیهای او دارند. خواهر ملازهرا میگوید که او هم پدر بود برای ما هم خواهر. به خرج خودش ما را بزرگ کرد و خانه بخت فرستاد.
معصومه باستانی شاگرد سالهای ۵۳ ملازهرا میگوید: به خاطر شرایط مدرسههای آن زمان نشد ادامه تحصیل بدهم، اما به لطف ملازهرا توانستم قرآن خواندن یاد بگیرم و در نهایت با گذاشتن فیلمی از قرآن خواندن ملای مهربان محله و منطقه، خانه در اندوهی عمیق فرو میرود و یکی میگوید: چراغ محله خاموش شد.
* این گزارش دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷ در شماره ۳۰۸ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.