کد خبر: ۵۴۱۰
۱۳ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۷:۰۰
کوک تجربه در خیاط‌خانه شفیعی‌کدکنی

کوک تجربه در خیاط‌خانه شفیعی‌کدکنی

حال و هوای خیاط‌خانه‌اش به دهه ۳۰ و ۴۰ می‌ماند. انگار در بالاآمدن از هر پله یک‌دهه به عقب برمی‌گردی، آن‌گونه که وقتی به اتاق خیاطی‌اش می‌رسی و آن ایوان باصفایی که اکنون دیگر برای خودش اثری تاریخی است.

پله‌های خیاط‌خانه‌اش هنوز همان پله‌های قدیمی بلندی هستند که قامت جوانان قدیمی یارای بالارفتن از آن‌ها را داشت. پله‌هایی بلند و باریک که مردی چهارشانه را در خود جای می‌دهند. مردی که پیشه خیاطی را بیش از نیم‌قرن است که در پیش گرفته و از همان روز‌های درشکه‌ای تا این روز‌های ماشینی به کار خود ادامه داده است. از پله‌ها که بالا می‌روی بوی سماورنفتی‌اش هوای ریه‌هایت را عوض می‌کند و تو را همین اول کاری به سال‌ها دور می‌برد.

به آن سال‌هایی که هنوز لوله‌های گاز در خانه‌ها قد علم نکرده بودند و در هر خانه‌ای می‌شد بوی اجاق و سماورنفتی را یافت و کمی سردتر که می‌شد بوی بخاری نفتی‌هایی که زحمت زیادی داشتند و گرمایی کم.

حال و هوای خیاط‌خانه‌اش؛ حال و هوای همان دهه ۳۰ و ۴۰ است. انگار در بالاآمدن از هر پله یک‌دهه به عقب برمی‌گردی، آن‌گونه که وقتی به اتاق خیاطی‌اش می‌رسی و آن ایوان باصفایی که اکنون دیگر برای خودش اثری تاریخی است، تک‌تک خاطراتی را که برایت تعریف می‌کند از روز‌های قدیم بولوار مصلی و سرخس را با چشم باز هم می‌توانی تصور کنی.

محمدحسین شفیعی‌کدکنی از قدیمی‌های خیابان سرخس است که از حدود ۵۰ سال پیش خیاط‌خانه‌اش را در این خیابان راه‌انداخته است و هنوز هم با بیش از ۸۰ سال سن بدون ذره‌ای لرزش در دست‌هایش پارچه گز می‌کند و برای مشتری‌های باسلیقه و مشکل‌پسندش کت و شلوار و پالتو می‌دوزد. با او همراه شدیم و خاطرات پنجاه‌ساله‌اش را از شغل و محله‌اش شنیدیم که بخشی از آن‌ها را با هم مرور می‌کنیم.

 

کوک تجربه در خیاط‌خانه شفیعی‌کدکنی

 

ما بودیم و یک کفاشی

اول کار من در خسروی‌نو بود و با برادرهایم آنجا خیاطی داشتیم. بعد که از برادرهایم جدا شدم به اینجا آمدم. اول طبقه پایین بودیم، ولی مالک که ابتدا ساکن روستا بود، آمد و گفت می‌خواهد پایین را حق‌العمل کاری کند و ما هم این بالا را ساختیم و کار کردیم. آن موقع اینجا فقط من بودم و یک کفاشی.

رفت‌وآمد کم بود و آن‌موقع با گاری رفت‌وآمد می‌کردند. مثل اکنون نبود و یک ماشین هم از اینجا رد نمی‌شد. همین بیمارستان صاحب‌الزمان (عج) هم که اکنون بزرگ شده است اول درمانگاه بود. البته قبلش یک حیاط بود و کسی به اسم جورابچی ساکن آن بود. پیش از انقلاب درمانگاه ساختند. از هر مغازه‌ای ۵ هزار تومان گرفتند تا درمانگاه بسازند.

با برادرهایم که کار می‌کردیم اسم خیاطی ما «لوکس» بود، ولی بعد که آمدم اینجا اسم خیاطی را به فامیل خودم یعنی شفیعی گذاشتم. البته فامیل ما شفیعی‌کدکنی است و دکتر شفیعی‌کدکنی معروف، پسرعمویم هستند و خودم هم متولد کدکن هستم، ولی آن موقع که اینجا را راه‌انداختم فقط عنوان شفیعی را نوشتم و هنوز هم به همان نام است.

دکتر شفیعی‌کدکنی معروف، پسرعمویم هستند و خودم هم متولد کدکن هستم

 

مدرسه خیرات‌خان

وقتی آمدم مشهد؛ دکترشفیعی کدکنی با پدرشان اینجا ساکن بودند و تهران نرفته بودند. از فامیل خیلی اینجا نبودند و فقط عمو اینجا بودند. هنوز ازدواج نکرده بودم که به مشهد آمدم. سن و سالم را نمی‌دانم، توی آن تابلو خیاطی نوشته است. خودم سواد ندارم. اول که آمدم مشهد در مدرسه خیرات‌خان در بست پایین‌خیابان ساکن بودم. اکنون هم مدرسه هست. آن‌زمان در اتاق سردر مدرسه ادیب نیشابوری که او هم از آشنایان بود، درس می‌داد. آن زمان مثل اکنون ساخت و ساز نکرده بودند و بقالی و حق‌العمل کاری آنجا بود. مردم با الاغ رفت‌وآمد می‌کردند.

وقتی آمدم مشهد رفتم پیش آقای «فدایی» و خیاطی را آنجا یاد گرفتم. آن‌موقع توی خیابان تهران کار می‌کردیم و البته هنوز خیابان این‌گونه نبود و اطراف حرم مطهر خراب نشده بود. ۴ سال پیش او بودم و خیاطی را یاد گرفتم. خدا بیامرز استاد خوبی بود و هوای شاگرد‌ها را داشت. آقای فدایی را همه قبول داشتند. ۴ یا ۵ شاگرد بودیم که هر هفته مرتب مزد ما را می‌داد. آن موقع روزی ۲۵ قران می‌گرفتم و با همین پول اجاره خانه‌ای را که در کوچه کربلا گرفته بودم هم می‌دادم.

آن موقع خیاطی برو و بیایی داشت و همه می‌گفتند شغل خوبی است. مثل اکنون سری‌دوزی نبود و مردم از این اخلاق‌ها نداشتند که مرد‌ها ۱۰ دست کت و شلوار داشته باشند و خانم‌ها هر ساعت یک مدل لباس بپوشند. آن موقع مردم سالی یک دست لباس می‌دوختند که آن هم برای شب عید بود.

پارچه‌ها را می‌گذاشتند و می‌رفتند تا یک هفته مانده به عید می‌آمدند. خیلی اتفاق عجیبی بود که یکی یک وقتی و هم‌زمان ۲ دست لباس می‌دوخت. می‌دوختیم و می‌زدیم سر میخ تا یک هفته مانده به عید لباس همین‌جا آویزان بود و بعد آن مشتری‌ها می‌آمدند و لباس‌ها را می‌بردند.

اوایلی که آمدم اینجا کت و شلوار را ۵۰ تومان می‌دوختیم، ولی جای استاد که بودم، بهای دوخت ۳۰ تومان بود و الان ۲۰۰ هزارتومان است. پارچه‌ها همه ایرانی و فاستونی بود. همه‌چیز هم می‌دوختیم. از پالتو گرفته تا کت و شلوار و جلیقه و پیراهن. البته فقط مردانه‌دوزی می‌کردیم. قدیم که خیاط زن نبود؛ زنانه‌دوزی هم می‌کردیم، اما اکنون که دیگر همه‌جا خیاط زن هست، این‌کار را نمی‌کنم. البته زن‌ها همان قدیم هم خیلی به خیاطی وارد نبودند و به نظرم اکنون هم بعضی‌شان خیلی وارد نیستند.

۵ برادر خیاط

خسروی‌نو که کار می‌کردیم با چهار برادرم در یک خیاطی بودیم. همه برادرهایم فوت کرده‌اند و من هم اکنون آفتاب لب بام هستم. پدرم، اما در این‌کار نبود البته در کدکن خیلی کم خیاطی می‌کردند، ولی ما ۵ برادر همه در همین کار بودیم.

بعد که مشهد آمدم و کارم رو به راه شد، چند سال بعد با یکی از دختران فامیل ازدواج کردم. کت و شلوار دامادی‌ام را هم برادرم دوخت. آن موقع خودم هنوز وارد نشده بودم، ولی بعد که وارد شدم، سالی یکی دو دست کت و شلوار دامادی می‌دوختم. لباس‌های دامادی را زود می‌بردند.

البته یکی دوباری هم شده که مردم پارچه داده و نیامدند تا لباس خود را ببرند. ما خیاط‌ها در این حالت اگر آشنا باشند، لباس را نگه می‌داریم، ولی اگر نشناسیم بعد از یک‌سال برای مزد دست لباس را می‌فروشیم. من خودم تابه‌حال یکی دوبار این‌کار را کرده‌ام.

یک وقت‌هایی خانمم با کارم مخالفت می‌کرد و می‌گفت عوض کن، ولی هیچ کار دیگری را دوست نداشتم و خیاطی را ادامه دادم و او هم دیگر اعتراضی نکرد. یادم هست حتی مدتی می‌گفت شاگرد نیاور، ولی من به روشی که در کارم داشتم  ادامه دادم و پشیمان هم نیستم.

از وقتی خیاط‌خانه را در این مکان ایجاد کردم، مشتری‌هایی که می‌آمدند بیشتر از بیرون و قلعه‌های اطراف شهر به‌ویژه از سمت میامی بودند. از قلعه‌های دور و بر هم زیاد می‌آمدند. تا یکی دو سال پیش هم از بیرون زیاد مشتری داشتم، ولی اکنون کمتر شده است.

 

خیاطی خانوادگی

برای خودم هم خودم لباس می‌دوزم. نمی‌شود که ما خیاطیم لباس جای دیگری ببریم. برای پسرهایم هم خودم لباس می‌دوزم. آن‌ها هم مثل خودم اهل شلوار لی و حاضری نیستند. کت و شلوار دامادی آن‌ها را هم خودم دوختم. لباس‌های بیرونی و سری‌دوز خیلی خوش‌دوخت نیست. باز شلوار‌ها بهتر است، ولی کت‌ها را نمی‌دانم چطور می‌دوزند که یک‌بار که بپوشی دیگر نمی‌شود پوشید و از قیافه می‌افتد.

سری‌دوزی‌ها همین طوری هستند دیگر. به ما هم خیلی پیشنهاد سری‌دوزی داده‌اند، ولی قبول نمی‌کنم.قبلا مثل اکنون امکانات نبود و ما با اتوی زغالی کار می‌کردیم. وقتی شاگرد بودیم چهارتا اتوی زغالی داشتیم که هر کدام با یکی کار می‌کردیم.

بعد‌ها که اتوی برقی آمد استاد ما یکی گرفته و گذاشته بود کنار دست خودش. یک وقتی اگر با آن اتو‌ها پارچه می‌سوخت مجبور بودیم پارچه را به رفوگری ببریم. نمی‌توانستیم پارچه جدید بخریم یا همان طوری دست مشتری بدهیم. البته در آن دوران شاگردی اینکه لباس را خراب کنیم یا بسوزانیم خیلی کم پیش آمده بود و خدابیامرز استاد ما اهل جریمه‌کردن نبود.

خودمان هم در خیاطی اینجا اتوی زغالی داشتیم که بعد‌ها عوض کردیم. یک چرخ هفت کوچک قدیمی هم اینجا بود که تا چند سال پیش با آن خیاطی می‌کردیم و اکنون به خانه برده‌ام، ولی سماورنفتی‌ام را عوض نکرده‌ام. تا حالا ۳ تا سماور عوض کرده‌ام، ولی هر ۳ تا را نفتی گرفته‌ام. اگر عمری باشد همین جا، سمت آینه را نشان می‌دهد، زمستان بخاری می‌گذاریم که آن هم نفتی است.

به عقلمان نرسید که برای طبقه بالا گاز بکشیم. البته اول می‌خواستیم بکشیم، اما صاحب ملک کمی اذیت کرد و ما هم بی‌خیال شدیم. بعدش هم پی آن را نگرفتیم.

اکنون مشتری‌ها کمتر شده‌اند، ولی برای ما کار هست و روزی ما می‌رسد. قبلا در مغازه  ۴، ۵ تا شاگرد داشتم که اکنون فقط یک شاگرد قدیمی دارم که تا شب در خیاطی می‌ماند و خودم تا ظهر بیشتر نیستم. قبلا یک دست کت و شلوار را سه روزه می‌دوختیم، ولی حالا بیشتر از یک هفته طول می‌کشد.

حالا همه چیز عوض شده است. حتی مردم  هم عوض شده‌اند. قول مردم حالا دیگر خیلی قول نیست. شما حالایی‌ها زندگی نمی‌کنید. از صبح تا شب دنبال یک لقمه نان می‌دوید و توقع زیادی از زندگی دارید، ولی ما این‌طوری زندگی نمی‌کردیم هرچه بود می‌بردیم خانه و با همان، حاج خانم زندگی را می‌چرخاند. اگر مثل ما قدیمی‌ها زندگی کنید هیچ‌وقت درمانده نمی‌شوید.

درست است که زندگی‌ها راحت شده، ولی محبت‌ها هم کم شده است و به‌خاطر چشم و هم‌چشمی‌ها مردم از پس زندگی برنمی‌آیند.




* این گزارش دوشنبه  ۱۶ مهر ۱۳۹۷  در شماره ۳۰۹ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44