کد خبر: ۵۱۴۹
۰۹ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۲۰

قصه خدمت دو خادم از دو نسل در حرم رضوی

همه می‌دانند حاج‌احمد روزش را با زیارت حضرت‌رضا (ع) شروع می‌کند؛ «همسایگی با حضرت نعمت بزرگی است، اگر یک روز به پابوسی آقا نروم، دلم می‌گیرد.»

از هر کدام از خدام که درباره شروع خدمتش بپرسی حکایت سر‌به‌مُهری داردبا امام هشتم (ع). آدم‌هایی که دلشان می‌خواهد فارغ از هرچه هستند، این‌طور خطاب شوند؛ «خادم‌الرضا (ع)»

احمد محمدیان، از پیشکسوتان حسینیه بیت‌الزهرا (س)، و محمدصادق میرمرتضوی، مسئول کانون فرهنگی حسینیه در محله ۱۷ شهریور، از دو نسل مختلف، افتخار خادمی امام رئوف را دارند. آن‌ها به‌خوبی می‌دانند تنها «زائر حرم‌بودن» نیست که آرزوی خیلی‌هاست؛ «خادم حرم‌شدن» هم خواسته افراد بسیاری است که عشق به امام مهربانی‌ها را در دل دارند.

۴۵سالگی آغاز خادمی

مانند دیگر روز‌های هفته، کرکره مغازه را بالا کشید و زیر لب «الهی به امید تو» را زمزمه کرد. یک اسکناس از دخل مغازه برداشت و به پیرمردی که گوشه خیابان نشسته بود، داد. سماور را که روشن کرد، یکی از کسبه از راه رسید. از چهره‌اش معلوم بود که حامل خبری خوش است.

بعد از سلام و علیک، یک‌راست رفت سر اصل موضوع؛ «احمدآقا! در حرم ثبت‌نام خدام انجام می‌شد؛ اسم شما را هم نوشتم.» حاج‌احمد استکان چای را که جلو همسایه قدیمی خود گذاشت، گفت: ما کجا و خادمی آقا کجا!

دو ماه بعد، همان کاسب آمد و با صورتی که می‌خندید، به همسایه قدیمی خود خبر داد که مولایشان هر‌دو آن‌ها را برای خدمت دعوت کرده است و باید با شناسنامه‌هایشان به حرم امام‌رضا (ع) بروند. چهل‌سال از آن روز می‌گذرد و احمد محمدیان در همه این سال‌ها خاک پای زائران امام‌هشتم (ع) را توتیای چشم کرده است.

اولین‌باری که لباس خادمی را به تن کرد، چهل‌و‌پنج‌ساله بود. پر‌انرژی بود. الان هم که کهولت سن، پوست دستانش را چروکیده کرده است، همانند همان روز‌های اول در شیفت خود حاضر می‌شود و لحظه‌ای برای خدمت کم نمی‌گذارد.

با حوصله و آرام، با لحنی خودمانی و شیرین صحبت می‌کند. سکوت می‌کنم تا مبادا رد خاطرات پیرمرد گم شود؛ «از وقتی دست چپ و راستم را شناختم، روز‌های جمعه با پدرم برای زیارت آقا به حرم مشرف می‌شدیم. با همان زبان بچگی سلام می‌کردم. پدرم که نماز می‌خواند، برای تماشای کبوتر‌ها در گوشه‌ای از صحن می‌ایستادم.»

کلامش دل‌نشین است و درست همانند پدربزرگ‌ها از گذشته تعریف می‌کند؛ «بزرگ‌تر که شدم، همراه پدر در صف نماز جماعت می‌ایستادم. پشت لبم سبز نشده بود که دیگر روز‌های هفته هم راهی حرم می‌شدم. حرم برایم حس آرامش‌بخشی داشت که هیچ جا نمی‌توانستم این حس و حال را پیدا کنم.»

نعمت هم‌جواری با امام رئوف

چند‌سالی که از ازدواجش می‌گذرد خانه‌ای نزدیک فلکه برق (میدان بسیج) می‌خرد. هنوز هم ساکن همان محدوده است. همه می‌دانند حاج‌احمد روزش را با زیارت حضرت‌رضا (ع) شروع می‌کند؛ «همسایگی با حضرت نعمت بزرگی است، اگر یک روز به پابوسی آقا نروم، دلم می‌گیرد.» ذکری زیر لب زمزمه می‌کند؛ «اگر بیمار باشم و توفیق زیارت صبح نصیبم نشود، آن روز برایم سخت می‌گذرد.»

از بین انواع خدمات در حرم، کفشداری بخشی است که خیلی‌ها دوست دارند افتخار آن نصیبشان شود. حاج‌احمد از همان روز اول، محل خدمتش کفشداری شد؛ چیزی که خواسته قلبی او هم بوده است؛ «خدمت در هر قسمتی از حرم توفیق می‌خواهد. اما از قبل دوست داشتم اگر روزی قسمت شد که خادم آقا شوم، کفش‌های زائرانش را جفت کنم.»

خادمان قسمت کفشداری، بیشترشان خدام رسمی هستند یا سابقه بیست‌ساله دارند و رنگ لباسشان مشکی است، اما حاج‌احمد خادم افتخاری است و برخلاف همه خدام که هشت‌روز یک‌بار در حرم کشیک دارند، تقاضا کرده است دو‌بار در هفته از زائران مولایش میزبانی کند؛ «پانزده‌سال پیش درخواست کردم که دو مرتبه در هفته در کفشداری حاضر شوم. اول به‌دلیل کهولت سن قبول نکردند، اما بالاخره راضی‌شان کردم.» او دستخطی نوشته و تعهد داده است که هیچ کم و کسری در کارش نگذارد.


خادمی، مدال افتخاراست

کشیک حرم دوازده‌ساعت است؛ البته بعد از هردو ساعت خدمت، دو ساعت استراحت دارند. چند‌مرتبه به حاج‌احمد پیشنهاد شده که بازنشسته شود، اما او زیر بار نرفته است؛ «به خودم قول داده‌ام تا زمانی‌که نفس می‌کشم، در خدمت آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) باشم.»

تا قبل از اینکه خادم شود، خیلی ساده زیارت می‌کرده، اما بعد از اینکه به‌عنوان خادم انتخاب شده، حال و هوا و فضایش عوض شده است؛ «نگاه و توجه آقا را در همه لحظات زندگی‌ام احساس می‌کنم. فرزندان سالم و صالحی که دارم، از لطف مولاست که شامل حال من شده است؛ بنابراین هیچ‌گاه حاضر نیستم مدال افتخار خدمتگزاری به زائران حرم آقا ثامن‌الحجج (ع) را از گردنم بیرون آورم.»

حرف خاطره که به میان می‌آید، حاج‌احمد تعریف می‌کند: هر روز ما در حرم رضوی خاطره است. آقا آن‌قدر میهمان‌نواز است که زائرش را دست خالی بر نمی‌گرداند. چند سال پیش در کفشداری صحن انقلاب مشغول خدمت بودم که ناگهان سر‌و‌صدایی بلند شد. بیرون رفتم تا ببینم چه خبر است. جمعیت زیادی جمع شده بودند و چند نفر از خدام هم بودند. گفتند یک نفر شفا گرفته است.

وقتی خاک پای زائر حرم را توتیای چشم و دستت می‌کنی، افتادگی می‌آموزی. یاد می‌گیری فروتنی اساس بزرگی است. از او می‌پرسیم: اگر همین الان بخواهید با امام‌رضا (ع) صحبت کنید، چه می‌گویید؟ با متانت خاصی جواب می‌دهد: حضرت شفاعت همه ما را به درگاه الهی کنند تا خداوند لحظه‌ای ما را به حال خود رها نکند.

سند نوکری

شنیدن خاطرات کاشی‌کاری مسجد گوهرشاد در کودکی برایش کافی بود تا در همان سن کم برای خادمی حضرت‌رضا (ع) رؤیابافی کند. بار‌ها خاطرات پدربزرگش از کاشی‌کاری ایوان مقصوره را شنیده بود، اما باز هم برایش جذاب بود. خادمی در خانواده محمدصادق میرمرتضوی موروثی است.

دو نسل خادمی حرم سبب شد او هم از نوجوانی به‌دنبال افتخار خادمی آقا باشد. دوست و آشنا می‌دانستند که محمدصادق چقدر دلش می‌خواهد خادم امام مهربانی‌ها شود. بیست‌ساله بود که یکی از آشنایان، او را برای خدمت افتخاری در حرم معرفی کرد. بعد از شرکت در آزمون حرم‌شناسی و قبولی در آن بالاخره توانست به آرزوی خود برسد؛ «مگر می‌شود مشهدی باشی و عاشق خادمی امام‌رضا (ع) نباشی؟»

جوان فعال و پویایی است که از کودکی پای منبر بزرگ شده؛ ساده و بی‌آلایش می‌گوید: با اینکه فرم را پر کرده بودم، فکر نمی‌کردم به‌عنوان خادم پذیرفته شوم. مدتی که گذشت، تماس گرفتند و گفتند که برای خدمتگزاری به زائران آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) پذیرفته شده‌ام. از شنیدن این خبر چنان به وجد آمده بودم که سر‌از پا نمی‌شناختم. کارت پرسنلی حرم که برایم صادر شد، باور نمی‌کردم بالاخره سند نوکری آقا را در دست دارم.

نشانی به او داده می‌شود تا لباس خادمی را تهیه کند. هنگامی‌که کت و شلوار سرمه‌ای رنگ را می‌پوشد، نگاهی به آینه می‌اندازد؛ «خودم را که در آینه دیدم، دلم لرزید. همان‌جا از آقا خواستم که خودش لیاقت این لباس را به من بدهد.»

کشیک روز اول که تمام می‌شود، با همان لباس خادمی بلافاصله از حرم به خانه پدربزرگش می‌رود؛ می‌گوید: آقاجان نگاهی به قد و بالایم کرد. صورتم را بوسید و گفت «محمد جان! این لباس احترام دارد. مبادا با زائری تندی کنی. حواست باشد خادمی حضرت‌رضا (ع) هدیه‌ای است که خود حضرت به تو داده است.»

حدود هفت‌سال از نصیحت پدربزرگش می‌گذرد و محمدصادق آن را آویزه گوشش کرده است؛ «آقاجان به رحمت خدا رفت و خاطراتش از کاشی‌کاری ایوان مقصوره و خدمت به حضرت را به یادگار گذاشت. خدمت به میهمانان امام مهربانی از کودکی آرزویم بود. در این مدت حواسم بوده است تا احترام آن‌ها را نگه دارم.»

سرباز حضرت‌رضا (ع)

محمدصادق کاربر سیستم کامپیوتر و وظیفه‌اش، کنترل ورود و خروج کارکنان و اعلام شیفت‌های خادمان است. البته در ایام شلوغی سال و افزایش تعداد زائر، در قسمت بازرسی ورودی حرم هم خدمت می‌کند؛ «گاهی که به افراد متذکر می‌شویم باید اشیای خود را به دفتر امانات بسپارند، رفتار تندی با خادمان دارند. ما آن‌ها را به آرامش دعوت می‌کنیم و نکاتی را که باید رعایت شود، می‌گوییم.»

او می‌گوید: خادم هیچ‌وقت نباید فراموش کند که در محضر چه کسی ایستاده است و به چه کسی دارد خدمت می‌کند. او به زائری خدمت می‌کند که دلداده و عاشق حضرت است. در روز‌های کشیک صبح زود راهی حرم می‌شود تا نماز صبح را به‌صورت جماعت اقامه کند، سپس در محل خدمت خود حاضر می‌شود؛ «مسئول شیفت، فهرست خادمان آن روز را به من می‌دهد تا اسامی آن‌ها را در سیستم جامع آستان قدس ثبت کنم که هر‌کدام از خدام باید در کدام صحن خدمت کند و دو‌ساعتی که برای استراحت می‌روند، خادمان دیگر جای آن‌ها را پر کنند.»

محمدصادق دوران خدمت سربازی خود را هم در حرم مطهر رضوی گذارنده است. با شادمانی می‌گوید: آن زمان هر روز به‌نوعی خادم امام‌رضا (ع) بودم. با‌توجه‌به مدرک تحصیلی‌ام که کارشناسی حقوق است، در بخش امور حقوقی آستان قدس رضوی مأمور به خدمت بودم که همین حضور هم به لطف آقا بود.

سلطان قلب‌ها

محمدصادق بین خادمان حرم جزو جوان‌ترین‌هاست. بار‌ها از پیشکسوتان شنیده است که روزی خود را از اهل‌بیت (ع) بخواهد؛ «حضرت‌رضا (ع) را سلطان صدا می‌زنم، چون ایشان سلطان قلب من هستند. بار‌ها شده است که ناراحت بوده و راهی حرم شده‌ام و وقتی برگشته‌ام، احساس سبکی کرده‌ام. گاهی خواسته‌ای داشته‌ام که رویم نشده به حضرت بگویم و با اینکه به زبان نیاورده‌ام، خواسته‌ام اجابت شده است.»

درباره عنایات اهل بیت (ع) و امام مهربانی‌ها در زندگی‌اش می‌گوید: ۱۰ سال پیش حسینیه بیت‌الزهرا (س) در‌حال بازسازی بود. شب اول ماه محرم بالای نردبان بودم تا حسینیه را سیاه‌پوش کنم. کابل برقی از ستون آویزان بود. همان‌جا برای هفت‌ثانیه برق مرا گرفت. دستم به‌علت برق‌گرفتگی سوخت. بچه‌مسجدی‌ها سریع من را به بیمارستان رساندند.

محمدصادق ادامه می‌دهد: پدرم با ترس و لرز از دکتر پرسیده بود که وضع من چطور است. آن‌ها جواب داده بودند «سه‌روز پیش، مهندسی که فقط سه‌ثانیه دچار برق‌گرفتگی شده بود، فوت کرد، ولی پسر شما مانند یک معجزه از این آسیب جان سالم به در برده است.» نگاه و کرم اهل بیت (ع)، زندگی‌ام را نجات داد.

تمام طول هفته را انتظار می‌کشد تا روز خدمتش فرا‌رسد و به دیدار موعود برود؛ «هر‌قدر هم به زیارت مشرف می‌شوم، باز دلتنگم. هفت روزی که باید صبر کنم تا نوبت کشیکم فرا‌برسد، برایم به‌کندی و سخت می‌گذرد، اما ساعتی که در حرم خدمت می‌کنم، اصلا متوجه گذر زمان نمی‌شوم. آرزو دارم خدا این توفیق را نصیبم کند که تا پایان عمر خدمتگزار مولایم باشم.»

صدای اذان ظهر در فضای حسینیه بیت‌الزهرا (س) می‌پیچد. جمعیت زیادی برای اقامه نماز وارد حسینیه می‌شود. وقت تنگ است. حاج احمد و محمدصادق آستین پیراهن را بالا می‌زنند و دست به وضو می‌شوند تا نماز ظهر را در حسینیه بیت‌الزهرا (س) همراه جمعیت اقامه کنند.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44