کد خبر: ۵۲۶۲
۲۷ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۳:۵۴

چهل سال نگهبانی از حرم امام رضا(ع)

جواد سیم‌ریز می‌گوید: وقتی کارم را شروع کردم ورودی‌ها زنجیر‌های هلالی داشت. ماشین‌ها تا نزدیک ورودی صحن‌ها می‌آمدند. مجبور بودیم همه را کنترل کنیم.

سال ۶۲ بود و جواد سیم ریز خبری از استخدام آستان قدس نداشت. قوم‌وخویشی داشتند که  یکی از علمای وقت از او می‌خواهد تعدادی نیروی حزب‌اللهی برای استخدام در آستان قدس رضوی به ایشان معرفی کند: «۱۵ نفر نیاز داشتند که نام من هم جزو یکی از استخدامی‌ها درآمده بود. چند ماه بعد و در آذر ماه بود که به در منزل ما آمدند و گفتند شما دعوت به کار شدید.

آن زمان اوضاع درآمدم خوب بود؛ برای همین اول سراغ نگهبانان حرم رفتم و پرسیدم حقوقتان چقدر است؟ گفتند ۱۸۰۰ تومان. این را که گفتند، گفتم نمی‌خواهم. با این حقوق فایده ندارد و چرخ زندگی‌ام درست نمی‌چرخد، آن‌هم نگهبانی نه یک شغل بااعتبار.

گفتم حوصله ندارم و همین‌طور شغل آزاد برایم بهتر است. دوباره بعد از شش ماه دعوت به همکاری شدم. این‌بار مادرم گفت: «امام‌رضا (ع) دوباره تو را دعوت کرده است و نمی‌روی؟ با ماشین کار می‌کنی، نه بیمه‌ای داری و نه آینده‌ای. اگر اتفاقی برات بیفته، چی؟»

این‌ها را که گفت، قبول کردم بروم و در ۲۸ اردیبهشت سال ۶۲ در آستان قدس شروع به کار کردم. بعد از استخدام، کارگزینی آستان قدس من و پسرعمویم را به اماکن آستان معرفی کرد.

به او گفتند که خودش را به کفشداری معرفی کند و به من گفتند تو در نگهبانی خدمت می‌کنی. آنجا همان کارمند کارگزینی سوال شما را پرسید، معنای سیم‌ریز را.» این را می‌گوید و لبخند می‌زند.

آن زمان‌ها حرم مطهر به این شکل نبود. ورودی‌ها زنجیر‌های هلالی داشت. ماشین‌ها تا نزدیک ورودی صحن‌ها می‌آمدند. دست‌فروش‌ها تا جلوی در صحن و در مواقعی داخل صحن هم دست‌فروشی می‌کردند. مجبور بودیم همه را کنترل کنیم.

به همکاران نگهبانی می‌گویم که الان شما خیلی راحت شدید و اوضاع فرق کرده است. تا قبل از بمباران‌های زمان جنگ، حرم مطهر از نیمه آذر تا نیمه اسفند شب‌ها بسته بود. در بقیه ایام سال هم شب‌ها بسته بود و یک ساعت قبل از اذان صبح، در‌ها باز می‌شد، ولی شب‌های احیا، شب‌های جمعه و شهادت‌ها تا صبح باز بود.

از ساعت ۸ شب شروع می‌کردیم به تخلیه زائران و تا ۱۰ شب همه بیرون می‌رفتند و حرم تماما قرق می‌شد. مدتی بعد کاسب‌های داخل بست هم تعطیل می‌کردند و ورودی بست‌ها هم بسته می‌شد. در‌های روضه منوره بسته می‌شد و کسی نمی‌توانست داخل شود. شب‌ها می‌شد در دارالسلام، توحیدخانه، دارالولایه یا پشت‌سر حضرت که می‌شود شرف‌خانه، دور زد، ولی خود روضه منوره کاملا بسته بود.

در بمباران زمان جنگ، مردم به حرم مطهر پناه آورده بودند و به دستور حضرت امام خمینی دیگر در‌های حرم بسته نشد. در آن ایام از تمام شهر‌ها و استان‌های جنگ‌زده به مشهد و حرم مطهر پناه می‌آوردند. آن زمان‌ها حتی برای مسافرت هم که می‌آمدند، شب در حرم اتراق می‌کردند.

بعد از آن سال‌ها امکان اسکان در حرم مطهر نبود، ولی درحال‌حاضر مکانی برای بیتوته زائران در دارالحجه درنظر گرفته شده است. زائران پتو می‌گیرند و تا قبل از اذان صبح در آنجا استراحت می‌کنند، حتی در همان زمان‌ها که استراحت در حرم ممنوع بود، هم اگر زائری پول نداشت، نگهبانی نامه‌ای می‌داد و آستان قدس هزینه اسکان در هتل‌های اطراف حرم را پرداخت می‌کرد.


خدمت کنار ضریح مطهر

«پس از چند سال نگهبانی در داخل و بیرون صحن‌ها به داخل حرم منتقل شدم. نگهبانی در تالار آیینه. بعد از آن به‌صورت ناخواسته راننده شدم. پایه یک داشتم، ولی به‌عنوان راننده استخدام نشده بودم.»

ماجرا از این قرار بوده که جوادآقا با تاکسی هم کار می‌کرده و رئیس اداره نگهبانی، آقای چراغچی، او را دیده است. جوادآقا می‌گوید: «کسی را فرستاد و گفت که بالا خدمتش برسم. من نگهبان در پایین بودم. گفت شما را معرفی کردم که بروید اداره نقلیه.

من هم بدون هیچ حرفی رفتم نقلیه. من را به‌عنوان راننده معرفی کرده بودند، ولی آنجا هم نگهبان شدم. خدا رحمتش کند آقای منبتی، رئیس آنجا بود. من را خواست و درمورد شیفت نگهبانی توضیحاتی داد. من هم هیچی نگفتم که قرار بوده در اینجا راننده باشم نه نگهبان. گفتم شاید امتحان است.

این امتحان سه ماه طول کشید و دوباره به نگهبانی داخل حرم مطهر مشغول شدم. خوب خاطرم هست که همان زمان که برگشتم، حاجی‌چراغچی گفت سریع برو و پولت را بگیر. گفتم پول چی؟ گفت می‌گم سریع برو، من هم به‌سمت ضریح رفتم.

آن زمان رسم بود مراسم غبارروبی که انجام می‌شد، به هرکدام از خدام اطرافِ ضریح، مبلغی را داخل پاکت هدیه می‌دادند. همان لحظه که رسیدم، مرحوم حاج‌آقای طبسی صدا زد «سیم‌ریز!» رفتم جلو و پاکت را گرفتم. برگشتم و پرسید هدیه‌ات را گرفتی؟ گفتم بله.

گفت پس برو و کنار در کوچکِ نزدیک ضریح نگهبانی بده. خودت تنهایی و هر دو ساعت برو استراحت و برگرد. هر دو ساعت شیفت بودم و برمی‌گشتم؛ البته شب‌ها از ساعت ده تا یک و یک تا چهار بود تا حداقل سه ساعت بتوانیم بخوابیم. بعد از آن شدم نگهبان در ورودی دارالزهد که حاج‌آقای طبسی می‌آمد و می‌رفت تالار. شب‌ها تا صبح با کلید‌ها تمرین می‌کردم تا صبح وقتی پیشاپیش حاج‌آقا در‌ها را باز می‌کنم، دنبال کلید نگردم.

امین خزانه حضرت

بعد از آن دوره از نگهبانی به اداره نقلیه منتقل شدم. از همان زمان تا ۲۰ سال بعدش، شدم راننده تشریفات حرم و باغ ملک‌آباد. هشت سال مانده بود که بازنشسته بشوم. روزی دیدم حکمی آمده است که شما از رانندگی اداره نقلیه به متصدی نذورات منتقل شدید.

رئیس اداره نقلیه، آقای اعلمی، به من گفت تو قول دادی تا آخر خدمت با هم باشیم و حالا داری می‌روی؟ هرچه گفتم که کار من نبوده است و با کسی درباره جابه‌جایی صحبت نکرده‌ام، فایده نداشت. زنگ زد. رئیس حراست آقای سنجی و پرسیده و متوجه شد که شورای سیاست‌گذاری اداره تصمیم به این انتقال گرفته است.

بعد‌ها یکی از اعضای همان شورا گفت که بعد از اینکه اسم تو برای قسمت نذورات مطرح شد، فردی به مخالفت برخاست و گفت این بابا راننده است و راننده را اینجا نیاورید. بقیه هم گفتند راننده بوده که بوده مگر چه می‌شود یکی راننده باشد؟ خلاصه سرتان را به درد نیاورم، آقا طلبید و دوباره در حرمش مشغول شدم.

مدت زیادی از مشغول شدنم در دفتر نذورات نمی‌گذشت که فردی از همکار‌ها آمد و با لحنی تند گفت: «اینجا از اضافه‌کار خبری نیست ها!» یک هفته‌ای گذشت و رو کردم به ضریح و گفتم: «یا امام‌رضا (ع)! درآمدم خیلی کم شده است و عنایتی کن.» باورتان نمی‌شود.

دو ساعت بعدش همان کسی که گفته بود از اضافه‌کار خبری نیست، آمد و گفت: «بیا بالا، حاجی فولادیان کارت داره.» رفتم بالا. ایشان گفت سیم‌ریز شمایی؟ گفتم بله، گفت شیفت بعدازظهر که مشغول کار نیستی؟ می‌توانی بیایی بالا سر سفره به‌عنوان اضافه‌کار مشغول بشوی.

پرسیدم سفره چیست؟ گفت: «سفره محل تفکیک غبارروبی ضریح مطهر است. بعد از غبارروبی ضریح، محتویات به مخزن منتقل می‌شود و از آنجا به خزانه. در خزانه کیسه‌به‌کیسه بسته به نوع نذور، نذور دسته‌بندی و تفکیک می‌شوند.»

 

چرا جاده  نمی‌روی؟

«خاطرم هست همان سال‌های ۶۳ یا ۶۴، روزی قرار بود برای تالار تشریفات غذا ببریم. سه خودرو جلوی در مهمان‌سرا ایستاده بودیم تا غذا‌ها را بیاورند. غذا‌ها را آوردند و من کمک کردم تا روی بار وانت بگذاریم.

اخلاقم بوده و هست که هر کاری از دستم بربیاید، انجام می‌دهم. آن دو راننده دیگر کمک نکردند و طعنه‌ای هم زدند که: «این‌ها گواهی‌نامه خانمی دارند و مجبورند این کار‌ها را بکنند تا اخراج نشوند.»

گواهی‌نامه پایه ۲ را گواهی‌نامه خانمی می‌گفتند. این را گفتند و من پایه یکم را از جیبم درآوردم و نشانشان دادم. گفتند تو که پایه داری، چرا جاده نمی‌روی؟ گفتم من جاده‌هایم را رفته و الان آمده‌ام در دستگاه امام‌رضا (ع) خدمت کنم، نه اینکه فقط یک کار را انجام بدهم و حقوق بگیرم.»

«ظهر گرمی وسط تابستان بود. آمده بودم مهمان‌سرا تا برای مجموعه ملک‌آباد غذا ببرم. داخل حرم بودیم که فردی گفت حاجی! شما که از داخل حرم بیرون می‌روی، من را هم تا آن سمت خیابان ببر. گفتم بنشین و نشست.

دیدم پاهایش لخت است. گفتم چرا کفش نداری؟ گفت در حرم شما کفش‌هایم را دزدیدند. به بیرون حرم رسیدیم. خواست پیاده شود که نگذاشتم و گفتم حالا که به قول تو در حرم ما کفش‌هایت را دزدیدند، من هم تو را تا در خانه‌ات می‌رسانم.

نزدیک بیمارستان مهر اسکان کرده بود. وقتی می‌خواست پیاده شود، اشک توی چشم‌هایش جمع شده بود. گفت داخل حرم که بودم، به امام‌رضا (ع) گفتم آقا! دیدی آمدم زیارت شما و حالا مجبورم روی سنگ‌های داغ، پای برهنه برگردم منزل؟

این را با خودم زمزمه کردم و تو جلوی پایم ترمز کردی. من برگردم شهرم، این کارت را برای همه تعریف می‌کنم. گفتم فقط لطف امام‌رضا (ع) بود، وگرنه هرگز با ماشین اداره، کسی را سوار نمی‌کنم.»

هرچه دارم، از عنایت آقاست

برخورد تعدادی از همکاران جدیدم با زائران و میهمان‌ها خوب نیست. یک بار در جواب اینکه زائری پرسیده بود: «باب‌الرضا کجاست؟» گفته بودند: «باب‌الرضا چه‌کار داری؟» دیگر مثل قدیم نیست و عده‌ای به زائر‌ها عتاب و خطاب می‌کنند.

۲۸ سال خدمت کردم که با دو سال خدمت سربازی شد ۳۰ سال و بازنشسته شدم. دوباره از سال ۹۰ تاکنون دعوت به کار شدم و درحال‌حاضر مسئول سفره خزانه هستم. از جوادآقا می‌پرسم که برای کار در سفره، آدم باید خیلی دست‌پاک باشد؟

در جوابم می‌گوید: «یکی از همکار‌ها گفت خوب موندی. منظورش این بود که هنوز در مجموعه آستان قدس مشغولی. گفتم ۳۰ سال باید خوب بمانی که  تا الان هم در جوار آقا باشی. هرچه دارم، از عنایت و لطف آقا امام‌رضا (ع) است و بس.»

ارسال نظر