کد خبر: ۵۱۲۹
۰۷ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۳۰

دو روایت از آغاز و پایان جنگ

جنگ یک هفته‌ای صدام، ۸ سال طول کشید و بالاخره در تیرماه ۱۳۶۷ قطعنامه ۵۹۸ امضا شد و یک ماه بعدش هم آتش بس برقرار و جنگ تمام شد.

۳۱ شهریور ۱۳۵۹ که صدام حسین اولین توپ را به سمت مرز‌های ایران شلیک و جنگ را آغاز کرد، وعده داده بود که به هفته نرسیده تهران را اشغال می‌کند و در آنجا کنفرانس خبری می‌گذارد.

جنگ یک هفته‌ای صدام، ۸ سال طول کشید و بالاخره در تیرماه ۱۳۶۷ قطعنامه ۵۹۸ امضا شد و یک ماه بعدش هم آتش بس برقرار و جنگ تمام شد. اما این همه چیزی نبود که ایران می‌خواست.

ما می‌خواستیم که مسئول و آغاز‌کننده، به دنیا معرفی شود و همه بدانند که مقصر این جنگ ویران‌کننده کیست؟ تقریبا سه‌سال‌و‌اندی زمان برد تا اینکه آذرماه سال ۱۳۷۰ سازمان ملل به صورت رسمی اعلام کرد که عراق آغازگر جنگ سال ۱۳۵۹ است و باید به ایران غرامت پرداخت کند.

همین موضوع بهانه‌ای شد تا برویم سراغ ۲ نفر از هم محله‌ای‌هایمان که هم روز‌های اول جنگ را درک کرده‌اند و هم روز‌های بعد از پذیرش قطعنامه را.

 

محمودرضا غبیشاوی

از سال ۱۳۵۸ می‌خواستند به ما حمله کنند

من مادرم مشهدی است و پدرم خرمشهری. ما تا سال ۱۳۵۶ مشهد بودیم و بعد از آن به دلیل شرایط کاری پدرم مجبور شدیم برگردیم به سرزمین آبا و اجدادی‌مان.

آن زمان خرمشهر در اوج رونق خودش بود. حتی باورتان نمی‌شود که بعضی از شب‌ها عراقی‌هایی که این طرف فامیل داشتند، به راحتی و بدون گذرنامه می‌آمدند و دیدار تازه می‌کردند و می‌رفتند.

تا اینکه جنگ شروع شد. نمی‌دانید آن روزی که هواپیما‌های عراقی آمدند و بی‌وقفه شهر را بمباران کردند چه بر ما گذشت. مرگ را جلوی چشممان می‌دیدیم و هنوز چهره وحشت‌زده مادر خدابیامرزم جلوی چشمم است که چه طور ترسیده بود و مدام زیر لب آیه‌الکرسی می‌خواند.

پدرم که خودش در خرمشهر ماند تا از شهر دفاع کند، ولی ما را خیلی زود فرستاد مشهد. آن هم به زور. من آن موقع حدودا پانزده‌ساله بودم و پایم را در یک کفش کرده بودم که نمی‌خواهم برگردم مشهد.

آخر می‌دیدم بچه‌های هم سن و سالم دارند کمک می‌کنند. بالاخره هرطور بود راضی شدم که همراه مادر و ۲ خواهرم بیایم مشهد. البته یک سال بعد شناسنامه‌ام را دست‌کاری کردم و رفتم جبهه.

اما چیزی که من را خیلی اذیت می‌کند حرف‌های یک عده از خدا بی‌خبر است که می‌گویند ایران اول آتش جنگ را روشن و عراق را تحریک کرد. این چیز‌هایی که برایتان می‌گویم خودم از زبان دایی‌ام شنیدم که آن زمان در ژاندارمری خدمت می‌کرد.

او تعریف می‌کرد که  قبل از اینکه در ایران انقلاب اسلامی پیروز شود، ما با عراقی‌ها سر مرز مشکل کم نداشتیم که دست آخر قراردادی بین دو طرف نوشته شد و غائله ختم شد.

اما به محض پیروز شدن انقلاب صدام فکر کرد که، چون اوضاع مملکت خیلی درست و حسابی نیست و سازمان ارتش از هم پاشیده است، می‌تواند به ایران حمله و خوزستان را تصرف کند.

خدا بیامرز  سر مرز خدمت می‌کرد و می‌گفت از سال ۵۸ به چشم خودمان می‌دیدیم که عراقی‌ها دارند آرایش نظامی‌شان را تغییر می‌دهند. مدام نیرو و لجستیک اضافه می‌کنند. شم نظامی‌مان می‌گفت که یک خبر‌هایی هست، ولی کسی جدی نمی‌گرفت.

گویا هرچه نامه می‌زدند و می‌گفتند که تحرکات این‌ها مشکوک است، کسی گوشش بدهکار نبود. به چشم خودش دیده بود که در طول یک سال تا توانستند نیرو آوردند لب مرز و خیلی قبل‌تر از شهریور ۱۳۵۹ جنگ را آغاز کرده بودند.

زمانی هم که بهشان دستور رسید، معطل نیرو نماندند و با همه قوا حمله کردند و روستا‌های سرراهشان را با خاک یکسان کردند. بعد آن وقت جنگ را ما شروع کردیم؟ با این تفاصیل عراق را به عنوان متجاوز نمی‌شناختند و مجبورش نمی‌کردند خسارت بدهد، ظلم آشکار و بزرگی بود به مردم ایران.

 

خیال خام اشغال ایران

 

حبیب‌الله علی‌نژادیان

انگار همه دنیا می‌خواستند عراق را از منجلاب بیرون بکشند

سال ۱۳۵۹ که عراق به ایران حمله کرد، اوضاع ارتش خیلی خوب نبود. خیلی از سران آن فرارکرده بودند و سازمانش به هم ریخته بود. از طرفی بخش زیادی از این نیرو در کردستان درگیر جنگ با ضد انقلاب بود و مشغول.

بالاخره همه این چیز‌ها دست به دست هم داد تا عراق فکر کند که می‌تواند به ایران حمله و بخش‌هایی از آن را تصاحب کند. از روز‌های اول جنگ زیاد شنیده‌اید و من نمی‌خواهم تکرار مکررات کنم و مستقیم می‌روم سراغ قطعنامه.

روزی که آن را پذیرفتند به دلیل مجروحیتم من در بیمارستان بستری بودم و خبر را از رادیو شنیدم. همه بچه رزمنده‌ها بهتشان برده بود و بعضی‌ها هم گریه می‌کردند.

خب فاصله گرفتن از حال و هوای جبهه واقعا هم سخت بود و تحمل‌ناپذیر، ولی خیلی زود مجبور شدیم که خودمان را با فضای جامعه بعد از جنگ تطبیق بدهیم و دادیم.

اما یک وقتی مفاد قطعنامه را در روزنامه‌ها و جراید می‌خواندم. مسئله‌ای من را خیلی اذیت می‌کرد. اینکه هیچ‌جای آن ننوشته بود که عراق آغازکننده جنگ بوده و مقصر است.

آخر در همه‌جای دنیا رسم است که وقتی آتش‌بس اعلام می‌کنند، بلافاصله می‌گویند که فلان کشور جنگ را شروع کرده و آن را در بوق و کرنا می‌کنند. حس می‌کردم که خون همه شهدا با این کار دارد پایمال می‌شود. ولی کاری از دستم برنمی‌آمد.

نه تنها من که خیلی از بچه‌های دیگر فکر می‌کردیم که نهاد‌های بین‌المللی جمع شده‌اند دور هم و می‌خواهند که سرمان را کلاه بگذارند. انگار که عراق در یک منجلابی گیر افتاده است و همه دست به دست همه داده‌اند که او را از مخمصه نجات بدهند.

اگر اشتباه نکنم بند ۶ قطعنامه سازمان ملل را ملزم می‌کرد که متجاوز را شناسایی و معرفی کند و بند ۷ هم مربوط به غرامت بود. البته زمانی که آغازکننده و متجاوز شناسایی شود.

بماند که این غرامت را هیچ‌وقت نگرفتیم و بعید است که بگیریم. راستش را بخواهید ما یکی دو سال بعد از جنگ این موضوع را به کل فراموش کردیم، اما سال ۱۳۷۰ بالاخره تلاش‌های سیاسی ایران جواب داد و رسما سازمان ملل اعلام کردند که عراق متجاوز است وباید غرامت بدهد. خبری که من یک نفر را خیلی خوشحال کرد.

ارسال نظر