کد خبر: ۵۰۵۷
۰۵ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۳۰

نقش راه آهنی‌ها در دفاع مقدس

یکی از آن ماجرا‌هایی که در طول سال‌های پس از دفاع مقدس گم شده، نقش راه‌آهن و کارمندان آن در پشتیبانی از جنگ تحمیلی بوده است.

۸ سال دفاع مقدس این‌قدر داستان و ماجرا در دل خودش دارد که تا ۳۰-۲۰‌سال دیگر هم اگر راویان آن‌ها را روایت کنند، باز هم یک چیز‌هایی از قلم می‌افتد و هنوز هم حرف و حکایت برای شنیدن وجود دارد.

اما چه می‌شود کرد در این سی‌سالی که از پایان جنگ تحمیلی گذشته است، نویسنده و کارگردان و بقیه هنرمندها، آن‌طور که باید و شاید تصویر درستی از آن نشانمان ندادند و روایت‌گر حماسه‌ها نشدند.

از جنگ فقط خط مقدم و توپ و خمپاره را دیدیم و بس. کسی از داستان مرد‌های کشته شده هویزه که حاضر نشدند خلبان ایرانی را تحویل عراقی‌ها بدهند چیزی نگفته و ننوشته است.

اصلا تابه‌حال چیزی در مورد تدارکات پشت جبهه و زن‌هایی که نان می‌پختند و دست‌کش برای رزمندگان می‌بافتند و لباس بسته‌بندی می‌کردند، چیزی شنیده‌اید؟ بی‌تردید نه، یکی از آن ماجرا‌هایی که در طول این سال‌های پس از دفاع مقدس گم شده، نقش راه‌آهن در این جنگ تحمیلی بوده است.

از اعزام رزمنده‌ها به جبهه گرفته تا حمل مهمات و مجروحان و انتقال اسرای عراقی به پشت خط. در این گزارش رفته‌ایم سراغ همه آن‌هایی که از راه‌آهن زمان جنگ خاطره دارند. به‌ویژه هم محله‌ای‌هایمان در خیابان هاشمی‌نژاد.

 

۲ شهید، هدیه خانواده راه‌آهن خراسان به جنگ

جنگ که شروع شد و ایران از شوک آن ضربه‌های اولیه عراق بیرون آمد، همه به این نتیجه رسیدند که باید از کل ظرفیت کشور برای مقابله با دشمن استفاده کرد و جای هیچ بهانه‌ایی هم نیست.

باید خودمان را با شرایط جنگی که معلوم نبود تا کِی طول می‌کشد، وفق می‌دادیم. انصافا هم مردم برای بچه‌هایشان که در خط مقدم جبهه‌ها داشتند می‌جنگیدند و از مرز‌ها دفاع می‌کردند، کم نگذاشتند.

خیلی‌ها از نان شبشان زدند و به جبهه‌ها کمک کردند، تا خدایی ناکرده رزمنده‌ها کم و کسری نداشته باشند. آن روز‌هایی هم که اعلام کردند، نیاز است و باید کامیون‌دار‌ها بروند جنگ و کمک‌حال ارتشی‌ها و پاسدار‌ها باشند، خیلی‌هایشان با جان و دل رفتند و وقتی می‌گفتند مأموریتتان تمام است و می‌توانید برگردید، حاضر نبودند برگردند.

حکایت راه‌آهن هم همین‌طور است. با تمام وجود در خدمت جنگ بودند. یکی از مدیر قطار‌های آن‌زمان تعریف می‌کرد و می‌گفت: باورتان نمی‌شود که در طول ۴۸ ساعت فقط ۵-۴ ساعت خوابیده بودم.

قانونا می‌توانستم زیربار نروم، اما نمی‌شد. جنگ شوخی‌بردار نبود. همه داشتند کمک می‌کردند که شر دشمن را از سر مملکت کم کنند و من هم یکی از آن همه بودم. هرطور که بود باید قطار حامل مهمات را به اهواز می‌رساندم که یک‌وقت بچه‌ها در تنگنا نباشند و عملیات پیش‌رو با مشکل مواجه نشود.

شاید صحبت‌های مدیر کل راه‌آهن خراسان بتواند گوشه‌ای از زحمات راه‌آهن کل کشور و خراسان را به عنوان یکی از مهم‌ترین مسیر‌های ریلی کشور در دوران دفاع مقدس نشان دهد.

محمد هادی ضیائی‌مهر می‌گوید: راه‌آهن به عنوان یکی از مهم‌ترین راه‌های ارتباطی در تدارک و پشتیبانی از جبهه‌های جنگ بود و بیشتر رزمندگان اعزامی به مناطق جنوب کشور از طریق خطوط ریلی منتقل می‌شدند.

او در ادامه می‌افزاید: راه‌آهن جمهوری اسلامی ایران در طول این دوران ۲۴۸ شهید، ۲۰۹ آزاده وهزارو ۲۱۰ جانباز تقدیم انقلاب اسلامی کرد که از این تعداد ۱۲شهید، ۱۶۴جانباز و ۴آزاده از نیرو‌های راه‌آهن خراسان بودند که برای دفاع از کیان اسلام و میهنشان و ناموس این مرز و بوم، این سنگر را رها کردند و جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند.

اما راه‌آهن مشهد از قدیم‌الایام یکی از اصلی‌ترین مسیر‌های ریلی کشور بوده و هست. برای همین هم در دوران دفاع مقدس بیشترین آمار اعزام رزمنده‌ها به جنگ را داشته است. ضیایی‌مهر در ادامه می‌گوید: در طول ۸‌سال دفاع مقدس ۸۲۳هزار رزمنده از راه‌آهن خراسان در قالب یک هزار و ۱۳۶ مرحله ازسوی قطار از ایستگاه راه‌آهن مشهد به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شدند؛ و غیر از این در دوران جنگ تحمیلی بیش از ۲۰میلیون ریال کمک‌های نقدی و غیرنقدی به عنوان کمک‌های مردمی از خانواده بزرگ راه‌آهن خراسان جمع‌آوری و به جبهه‌ها ارسال شد.

 

حال و هوای راه آهن مشهد در روزهای جنگ

 

عکس ده‌نفره و ۸‌شهید

اما اگر سراغ بچه رزمنده‌های جنگ بروید و بخواهید که برایتان از خاطره‌های اعزامشان به جبهه حرف بزنند، احتمالا یک‌راست می‌روند سراغ آن ساعت‌ها و روز‌هایی که در قطار گذشته و برایتان کلی خاطره تعریف می‌کنند که چاشنی بیشترشان خنده است.

سید علی‌اصغر هاشمی از اهالی محله هاشمی‌نژاد و رزمنده‌های قدیمی جنگ است و تا دلتان بخواهد از روز‌های اعزام رزمنده‌ها خاطره دارد و می‌گوید: من حدود ۶، ۷ بار جبهه رفتم که از این میان ۴ بارش با قطار بود.

از اینجا می‌رفتیم تهران و بعد با اتوبوس می‌فرستادنمان جایی که باید خودمان را معرفی می‌کردیم. در این مسیر فقط شوخی بود و خنده. مثل الان نبود که همه با بلیت و مرتب و منظم سوار قطار شوند.

فرض کنید در یک کوپه شش‌نفره، از آن قدیمی‌ها که باید زیر صندلی‌اش را می‌کشیدی تا تبدیل به تخت شود، ۸، ۹ نفر سوار می‌شدیم. چفت در چفت می‌نشستیم و غُرغُر هم نمی‌کردیم.

بعد یک عده که می‌خواستند بخوابند، پناه می‌بردند به جای ساک‌ها که بالای سرمان بود. تا خودِ تهران می‌گفتیم و می‌خندیدیم. بعضی وقت‌ها که نیرو زیاد بود و قطار به هر دلیلی کم، یک عده در راهرو‌ها می‌نشستند و می‌خوابیدند.

هاشمی در ادامه صحبت‌هایش از عکسی ده‌نفره صحبت می‌کند که ماجرای خاصی دارد. این‌قدر که می‌شود از رویش یک فیلم‌سینمایی ساخت. او بیان می‌کند: در یکی از همین اعزام‌های با قطار، با ۱۰ نفر از بچه‌هایی که همیشه با هم می‌رفتیم جبهه، نشستیم در یک کوپه.

محمدعلی شادمان عشق عکس بود و تابستان آن سال پدر خودش را با کارگری درآورده بود و یک قران یک قران گذاشته بود روی هم تا توانسته بود یک دوربین اگر اشتباه نکنم یاشیکا بخرد.

قطار که راه افتاد و بعد از شوخی و خنده‌های معمول، محمدعلی دوربینش را درآورد و گفت که بچه‌ها بیاین یک عکس دسته‌جمعی بگیریم. بعد هم به شوخی گفت که این عکس آخره ها! بعد هم همه زدیم زیرخنده و به قول شما‌ها مسخره‌بازی درآوردیم. کار معمولمان بود.

یعنی هر‌وقت از این حرف‌ها پیش می‌آمد، این‌طور بحث را عوض می‌کردیم. بالاخره آن عکس را گرفتیم. باورتان نمی‌شود که حرف شوخی محمدعلی جدی از آب درآمد. از آدم‌های آن عکس فقط من ماندم و یک نفر دیگر. بقیه و خودِ محمدعلی در همان عملیات شهید شدند. عکس را تا همین چندسال پیش داشتم و یکی از همین سازمان‌ها آن را از من گرفت و دیگر برنگرداند.

هاشم جعفری هم که از قدیمی‌های محله راه‌آهن است و مسجدشان (مسجد حجت المهدی) محل اعزام بسیجی‌ها به جبهه بوده است، کلی خاطره از روز‌های اعزام بچه‌ها دارد و یادِ هرکدام از آن‌ها که شهید شده‌اند می‌افتد، نمی‌تواند جلوی اشکش را بگیرد و با این جمله که: جوان‌هایی بودند تکرارنشدنی، سرش را پایین می‌اندازد و گریه می‌کند.

جعفری برایمان تعریف می‌کند: مشهد تا دلتان بخواهد رزمنده داشت. اگر یک زمانی راه‌آهن قبول نمی‌کرد که این‌ها را ببرد، بعید بود سپاه و دولت بتوانند آن همه اتوبوس جور کنند و این‌ها را تا جبهه ببرند.

انصافا زمان جنگ بر‌و‌بچه‌های بی‌ادعای راه‌آهن سنگ تمام گذاشتند و من به چشم می‌دیدم که چه‌قدر زحمت می‌کشند تا این همه رزمنده صحیح و سالم و به سرعت، به پشت خط برسند. بالاخره در راه کلی خطر بود.

از اینجا تا لرستان خیلی خبری نبود، اما وقتی عراق فهمید که بخش زیادی از نیرو و مهمات و بقیه تدارکات دارد از طریق مسیر ریلی حمل می‌شود، شروع کرد به بمباران. از لرستان تا خود اهواز. خبرهایش را می‌شنیدیم و خدا خدا می‌کردیم که اتفاقی برای رزمنده‌ها نیفتد.

وقتی از حاج هاشم می‌خواهم که بهترین تصویری که در ذهنش از آن روز‌ها نقش بسته است را بگوید، می‌رود سر‌وقت ماجرای خداحافظی شهید علی اسماعیلی از همسر و فرزند سه‌ماهه‌اش و می‌گوید: «علی بچه محل ما در خیابان کامیاب نبود. پدرش از همکاران من بود. روزی که می‌خواست اعزام شود، خوب یادم هست که خانمش مدرسه بود.

هرچه در محوطه داخلی راه‌آهن منتظر ایستاد نیامد. همین که با مادر و پدر و دختر سه‌ماهه‌اش خداحافظی کرد، همسرش دوان دوان خودش را به او رساند و بغلش کرد. بعد هم زد زیر گریه. مادرشوهرش دلداری‌اش می‌داد و می‌گفت که دختر! گریه نکن! پای علی سست می‌شود و نمی‌رود. فایده نداشت.

چهار پنج دقیقه‌ای به همین منوال گذشت، تا اینکه زن و شوهر آرام شدند و خداحافظی کردند و علی رفت. خبر شهادتش را که آوردند، تازه فهمیدیم که زن و شوهر شب قبلش یک خواب مشترک دیده و بو برده بودند که این دیدار آخرشان است.

خود علی در وصیت‌نامه و یادداشت‌های روزانه‌اش این ماجرا را نوشته بود. نسل جدید این صحنه‌ها را در فیلم‌های سینمایی می‌بیند و دیده است، ولی ما در واقعیت همه این چیز‌ها از جلوی چشممان گذشت.

 

حال و هوای راه آهن مشهد در روزهای جنگ

 

ایستگاه صلواتی در راه‌آهن

«ما برای رزمنده‌هایی که می‌خواستند از طریق راه‌آهن به جبهه اعزام شوند، ایستگاه صلواتی زده بودیم.» این‌ها را مسعود یزدی می‌گوید که آن زمان سنش به جبهه رفتن قَد نمی‌داده و این‌طور دِینش را به جبهه ادا می‌کرده است: «نمی‌دانید روزی که قرار بود رزمنده‌ها بروند جبهه، خیابان کامیاب چه خبر می‌شد.

پر از آدم بود. از بسیجی‌ها گرفته تا خانواده‌هایی که آمده بودند استقبال بچه‌هایشان. آن روز به قول معروف سور ما بود. سنم که به جبهه رفتن نمی‌رسید. چون هشت، نه‌ساله بودم. همه عشقم این بود که روز‌های اعزام، بیایم نزدیک راه‌آهن، به رزمنده‌ها و خانواده‌هایشان چای بدهم. معلوم نیست الان چند نفر از آن آدم‌ها زنده هستند و چند نفرشان شهید شده اند.»

 

خاطرات ناتمام


سینه راه‌آهنی‌ها پر از خاطرات ریز و درشت از دوران ۸‌سال دفاع مقدس است. خاطراتی که تا امروز به هردلیل کمتر شنیده شده یا اصلا کسی سراغ ثبت و ضبط آن‌ها نرفته است.

مخصوصا آن‌هایی که می‌دانستند در زمان جنگ راه‌آهن و بچه هایش چه خدمت‌ها که نکردند، اما این بخش از تاریخ را مسکوت نگه داشتند. اولین نفری که می‌رویم سراغش تا برایمان راوی قصه راه‌آهنی‌ها در زمان  جنگ باشد، سالار مکناوندی است.

بازنشسته و جانباز ۵۰‌درصد که آن روز‌ها از مشهد منتقل می‌شود به لرستان تا در ادامه خدمتش را در شهر آبا و اجدادش سپری کند. شهری که در چهارسالگی آن را ترک کرده و دیگر فرصتی دست نداده بود که در طول این سال‌ها یک‌بار برود و سَری بزند.

حالا با شروع شدن جنگ، این فرصت پیش آمده بود. او می‌گوید: راه‌آهن یکی از اصلی‌ترین زیرساخت‌های هر کشور است و به خاطر ظرفیت بالایی که در انتقال مسافر و حمل بار دارد، در زمان‌های حساس مثل جنگ، به طرز معجزه‌آسایی می‌تواند کمک‌حال کشور باشد.

آن‌هایی که تاریخ خوانده‌اند خوب می‌دانند که متفقین و انگلیسی‌ها با همین راه‌آهن به سرعت خودشان را از شمال به جنوب می‌رساندند. در ۸‌سال دفاع مقدس هم همین بود. شاید اگر بچه‌های راه‌آهن با جان و دل پای کار نمی‌آمدند، یک جا‌هایی کار جنگ گره می‌خورد.

مثلاً شما شاید نشنیده باشید و برایتان روایت نکرده باشند که موقع عملیات‌ها چه‌قدر از این مهمات‌ها با قطار به بچه‌های رزمنده و پشت خط رسید. اواسط جنگ بود که دشمن فهمید در راه‌آهن چه خبر است.

شروع کرد به بمباران‌های ناجوانمردانه تا هم زیرساخت‌ها را از بین ببرد و هم اینکه نگذارد رزمنده‌ای سالم به جبهه برسد. آخر راه‌آهن لرستان یکی از نقاط استراتژیک بوده و هست.

تنها مسیر ریلی که همه باید طی می‌کردند تا به جنوب برسند، لرستان بود. آن هم خط آهنی در دل کوه و دره و پر از پیچ و خم و پل. هرکدامش اگر در جریان بمباران‌ها نابود می‌شد، بخش زیادی از کار جنگ لنگ می‌ماند.

 

پل تله‌زنگ را زدند

مکناوندی می‌رود سراغ ماجرای بمباران پل تله‌زنگ و تخریبش و تعریف می‌کند: تله‌زنگ نام روستا و ایستگاه راه‌آهن میان لرستان و خوزستان است. عراقی‌ها فهمیده بودند که هرجایی از راه‌آهن را بزنند، چندان در کار ما اخلال ایجاد نمی‌کند و دوباره با سرعت هرچه تمام‌تر عملیات‌های محوله را انجام می‌دهیم.

تا اینکه یک روز در ایستگاه لرستان بودیم که گفتند تله‌زنگ را زدند. در آن شرایط این بدترین خبری بود که می‌توانستند به ما بدهند. وقتی رسیدیم جای پل، دیدیم که تقریبا چیزی از آن نمانده و به طرز بدی تخریب شده است.

همان شد که دشمن می‌خواست. ارتباط خط‌آهن شمال و جنوب قطع شد. اما یک هفته طول نکشید. مهندسان و بقیه دور هم جمع شدند و درنهایت به این نتیجه رسیدند که در شمال پُل یک ایستگاه فرعی بزنند.

وقتی قطار‌ها به این قسمت می‌رسیدند، مسافران از روی یک پل عابر که آنجا زده بودیم، عبور می‌کردند و می‌رفتند آن‌طرف و سوار قطار‌هایی می‌شدند که آماده انتقالشان بودند. بچه‌ها همه غیرت و توانشان را گذاشتند که این پُل را درست کنند.

یک‌ وقت فکر نکنید که کار آسانی بود. تله‌زنگ را روی رودخانه دز بنا کرده‌اند که طغیان‌هایش زبانزد خاص و عام است. زمانی که ۲ هواپیمای عراقی پل را زدند، فصل طغیان‌های فصلی این رودخانه بود.

اصلا یکی از عواملی که باعث می‌شد کار کنُد پیش برود همین بود. از هواپیما‌های عراقی هم نباید بگذریم. مدام بالای سرمان پرواز می‌کردند و گشت می‌دادند. منتظر بودند فعالیتی ببینند و دوباره بمباران کنند.

آن‌ چنان‌ که همین تله‌زنگ را ۱۴ بار دیگر بمباران کردند و باز بچه‌ها دست‌به‌کار می‌شدند و نمی‌گذاشتند که قطعی ارتباط خیلی طول بکشد. خوب یادم هست برای اینکه از دست عراقی‌ها در امان باشیم، کار را شبانه پیش می‌بردیم.

اما بعد از این بچه‌های راه‌آهن برای اینکه دشمن پل‌های میان اندیمشک را نبیند و مثل تله‌زنگ به جانشان نیفتد، رویشان برزنت می‌انداختند. باورتان نمی‌شود که دیگر هیچ هواپیمایی قادر نبود که ببیند یا بفهمد که اینجا پل مواصلاتی است و باید آن را بمباران کند.

خیلی‌ها فکر می‌کنند که تنها کار راه‌آهن در زمان جنگ فقط این بوده که رزمنده‌ها را از شهرهایشان به اهواز و اندیمشک برسانند و والسلام. این هم به دلیل همان داستان درست روایت نکردن تاریخ است و....

غلام‌علی صلحی از لوکوموتیورانان قدیمی مشهدی که در زمان جنگ تا دلتان بخواهد قطار تا اهواز رانده است، می‌گوید: رزمنده‌ها فقط یک بخشی از کار بودند و ادامه می‌دهد: من آن زمان مشهد خدمت نمی‌کردم  باهمسرم که خانواده‌اش یزد بودند، رفته بودم آنجا.

روزی من را صدا زدند که فلانی برای راهبری قطار برو. قرار است بار ببری جنوب! وقتی به بچه‌ها می‌گفتند باید قطار ببرند سمت اهواز، بال در می‌آوردند. بالاخره تنها کاری بود که از دستشان برمی‌آمد.

بار قطاری که آن روز به من دادند، سیمان و ماسه و چنین چیز‌ها بود که برای سنگرسازی قرار بود استفاده شود. به هر سختی و زحمتی که بود آن‌ها را رساندم اندیمشک. در محدوده درود لرستان جنگنده‌ها را به چشم می‌دیدم که بالای سرمان پرواز می‌کردند و هرلحظه این احتمال را می‌دادم که الآن بمبارانمان کنند.

از آن‌طرف هم موقع برگشت، شدم راهبر قطاری که به قطار بیمارستانی معروف بود. بچه‌های راه‌آهن با ایده خودشان واگن‌ها را به شکل بیمارستان و درمانگاه درآورده بودند و مجروحان را با آن‌ها به شهر‌هایی با امکانات بهتر منتقل می‌کردند.

وقتی از صلحی درباره سختی‌های کارشان در زمان جنگ می‌پرسیم، پاسخ می‌دهد: بالاخره جنگ شوخی‌بردار نبود و همه‌جا پر از خطر بود. یکی از سختی‌هایی که داشتیم، همین هواپیما‌ها بود.

از لرستان به سمت اندیمشک که می‌رفتیم هر لحظه ممکن بود یکی‌شان سر برسد و قطار را هدف قرار دهد. چون این کار را کرده بودند. اما سخت‌ترین قسمت کار آنجایی بود که باید شب‌ها در محدوده استان لرستان و خوزستان، با نورافکن خاموش حرکت می‌کردیم که دشمن ما را نبیند.جلوی چشممان ظلمات کامل بود و هیچ نمی‌دیدیم. هرطور بود با سلام و صلوات قطار را به مقصد می‌رساندیم.

احمد زمانی هم که از قدیمی‌های راه‌آهن است و هم محله‌ای‌مان در محله هاشمی‌نژاد، می‌گوید:  نقش بچه‌های رجا در جنگ دیده نشد. نه کتابی درست و حسابی نوشته‌اند و نه  خبری از فیلم و مستند هست.

زمانی با یک واسطه برایمان خاطره‌ای از حماسه‌سازی و فداکاری راه‌آهنی‌های اندیمشک تعریف می‌کند و ادامه می‌دهد: آن روزی که این حادثه اتفاق افتاد من به عنوان بسیجی داوطلب در جبهه بودم و موقعی که داشتم می‌آمدم مرخصی از زبان بچه‌های خودمان شنیدم.

می‌گفتند هواپیما‌های عراقی آمده‌اند روی پادگان دوکوهه و ایستگاه راه‌آهنش و شروع به بمباران کرده اند. به محض وقوع حادثه، پرسنل قطار نجات با جرثقیل و امکانات از اندیمشک به سمت ایستگاه دوکوهه حرکت می‌کردند.

مثل اینکه ریل کاملا صدمه دیده بود. این اتفاق صبح می‌افتد و بچه‌های راه‌آهن اندیمشک ساعت ۲ بعدازظهر به ایستگاه دوکوهه می‌رسند. تازه آنجا می‌فهمند که تمام ۴ خط ریلی این ایستگاه صدمه جدی دیده و یک قطار نفتی هم حتی منفجر شده است.

قطار و واگن‌های مخزن‌دار به شعاع حدود ۳۰۰ کیلومتر پرتاب شده بودند. ساختمان ایستگاه، واگن‌های مهمات که داخل پادگان بودند و حتی دهی که پشت ایستگاه بود، همگی تخریب و با خاک یکسان شده بودند.  

به دلیل وجود خمپاره‌ها و خطر انفجار، جرثقیل‌ها نمی‌توانستند حرکت کنند. اولین کاری که پرسنل راه‌آهن انجام دادند، پاک‌سازی خمپاره‌ها بود. بچه‌ها تعریف می‌کردند که در موقع انجام این عملیات هواپیما‌های عراقی بالای سر‌شان پرواز و تیراندازی می‌کردند.

مهندسان و پرسنل راه‌آهن برای اینکه قطار‌های امدادی پشت راه نمانند، یک سکوی موقت ساختند که  ۱۲ قطار نیرو و تجهیزات نظامی در آن محل به راحتی تخلیه شود.

اما عملیات پاک‌سازی و بازکردن یک خط برای عبور و مرور قطار‌ها ادامه داشت و بعد‌از ۲۴ ساعت یک خط برای تردد آماده شد. بعد از آن هم همه قطار‌ها توانستند از اندیمشک به دو‌کوهه و از آنجا به اهواز حرکت کنند.

کلمات کلیدی
ارسال نظر