کد خبر: ۴۹۲۹
۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۶:۴۸

ناگفته‌هایی از اشغال خرمشهر

محمدجواد ستایش جزو آخرین خانواده‌هایی است که خرمشهر را ترک کرده و حرف‌های زیادی از آن روز‌ها و حال‌وهوای خرمشهر دارد.

اشتیاق عجیبی برای ملاقاتش دارم؛ او جزو آخرین خانواده‌هایی است که خرمشهر را ترک کرده است، حتما حرف‌های زیادی از آن روز‌ها و حال‌وهوای خرمشهر دارد.

محمدجواد ستایش اصالتا خوزستانی است. از آن جنوبی‌های خونگرم و اهل دل. سن‌وسالی از او گذشته و مویی سپید کرده است، اما تجربه‌های عجیبی دارد. در زمان شلوغی‌های قبل از جنگ و تشکیل خلق عرب، جوانی بیست‌ویک‌ساله بوده که در محله کوته‌شیخ زندگی می‌کرده است.

وقتی با او هم‌صحبت می‌شوم، با ته‌لهجه‌ای عربی، محاصره و اشغال خرمشهر در آخرین روز‌ها را برایم بازخوانی می‌کند. انگارنه‌انگارکه  از ۳۷ سال پیش ساکن مشهد شده است.

 

بندر خرمشهر 

محمدجواد ستایش که از سال ۶۲ تا ۶۷ در واحد عقیدتی‌وسیاسی سپاه حضور داشته است، صحبت‌های خود را با توصیف از زادگاهش آغاز می‌کند و می‌گوید: تا قبل از آغاز جنگ تحمیلی، خرمشهر بندر بسیار بنامی بود و مانند بندر شهیدرجایی الان، حرف اول را می‌زد و تمام کشتی‌های آمریکا، ژاپن و اروپا از سرتاسر دنیا برای مراودات تجاری خود به این بندر می‌آمدند و از نظر بار اقتصادی، خرمشهر بسیار به تهران نزدیک بود و شهری توریستی به‌شمار می‌رفت.

به‌طوری‌که مردم از سایر شهر‌های کشور مهاجرت و در خرمشهر زندگی می‌کردند. منزل ما نیز درکنار بندر و در محله کوته‌شیخ قرار داشت و باتوجه‌به اینکه خرمشهر از دو طرف (اروندرود و شلمچه) به بصره راه داشت، بیشتر مردم این دو شهر با هم فامیل بودند و با هم رفت‌وآمد داشتند، بنابراین محدودیتی در عبورومرور وجود نداشت.

 

چگونگی پیدایش خلق‌عرب

از زمانی که زمزمه‌های انقلاب در کشور جدی شد، صدام بیکار ننشست و باتوجه‌به آزاد بودن مرز در ۲۴ ساعت، نیرو‌های بعثی به‌راحتی در خرمشهر تردد می‌کردند و  چون جمعیت استان خوزستان بیشتر عرب بود، آن‌ها این استان را از آن خود و با نام استان عربستان می‌دانستند و به‌دنبال برنامه‌ریزی برای جداسازی خوزستان از کشور بودند، بنابراین با تبلیغات بسیار توانستند افراد زیادی را به‌سمت خود جذب کنند و برای رسیدن به هدفشان، اسلحه‌های زیادی را وارد کنند، به‌طوری‌که به‌راحتی می‌توانستید اسلحه کلاشینکف را با قیمت بسیار کمی بخرید و کمتر خانه‌ای بود که مجهز به سلاح نباشد.

همچنین توانستند سران طوایف را جذب کنند و کافی بود یک شیخ، جذب شود تا به‌دنبال آن افراد طایفه نیز جذب شوند. این‌گونه بود که عراق توانست با حمایت برخی سران شیوخ، سازمان سیاسی خلق عرب را به‌وجود آورد.

از زمان پیروزی انقلاب تا شروع جنگ، بیش از یک سال طول کشید و در این مدت، خلق عرب با جذب سران طوایف توانست بر  خرمشهر، اهواز، شادگان و آبادان حاکم شود و مشکلات بی‌شماری را برای مردم به‌وجود آورد؛ به‌عنوان مثال قدم‌به‌قدم در روز و شب ایست و بازرسی می‌گذاشتند و شب‌ها کمترکسی آسایش داشت و مدام صدای تیراندازی به گوش می‌رسید.

در این زمان خرمشهر مثل بمب ساعتی شده بود و سازمان خلق عرب می‌خواست با تفرقه‌افکنی بین برادران فارسی‌زبان و عرب، خوزستان را تجزیه کند، بنابراین با حمایت صدام و برخی کشور‌های اروپایی، درگیری‌ها در خرمشهر زیاد شد، تاجایی‌که نیرو‌های سپاه وارد عمل شدند و با سران طوایف صحبت کردند، اما خلق عرب به‌خاطر داشتن سلاح‌های زیاد مشکلی برای مبارزه نمی‌دید، پس کوتاه نیامد.

آن‌ها در یک روز چهارشنبه به یکی از کنسولگری‌های حاشیه شط حمله کردند و آن را به تصرف خود درآوردند و مرکز فرماندهی خود کردند. عراقی‌ها نیز به آنجا رفت‌وآمد داشتند. از طرف دیگر مسجد جامع شهر در دست نیرو‌های بسیج مردمی و سپاه بود و نقش ستاد عملیات و فرماندهی رزمندگان را ایفا می‌کرد.

در خرداد سال ۵۸ و پس از گذشت چند ماه از انقلاب، درگیری بسیار وحشتناکی بین نیرو‌های خلق عرب و سپاه پیش آمد و نزدیک یک هفته ادامه داشت و صدای تیراندازی قطع نمی‌شد. خوشبختانه نیرو‌های سپاه پیروز شدند و بسیاری از افراد خلق عرب کشته شدند و برخی نیز به عراق رفتند.

این موضوع گذشت تا زمان جنگ؛ البته در این فاصله زمانی هم خرمشهر هیچ‌گونه آسایشی نداشت؛ چون در نزدیکی مرز شلمچه بود و با عراق فاصله چندانی نداشت. عراقی‌ها هنوز در رفت‌وآمد بودند و شب‌ها از گوشه‌وکنار شهر صدای تیراندازی به گوش می‌رسید و برای ایجاد ناامنی، هر نقطه از شهر را شناسایی و بمب‌گذاری می‌کردند تااینکه جنگ آغاز شد.

افرادی از خلق عرب که به عراق رفته بودند و کسانی که در شهر مانده بودند، چون وجب‌به‌وجب شهر را می‌شناختند، به نیرو‌های عراقی گِرا می‌دادند و باوجودی‌که شهید جهان‌آرا و عبدالرضا موسوی و بهنام محمدی و... تلاش زیادی کردند تا شهر سقوط نکند و به دست عراقی‌ها نیفتد، بعد از محاصره‌ای سی‌وچهار روزه، خرمشهر به دست نیرو‌های بعثی افتاد.

 

 مردم پیش‌بینی جنگ را نمی‌کردند

مردم خرمشهر که در این مدت به بمب‌گذاری و درگیری عادت کرده بودند، اصلا پیش‌بینی جنگ را نمی‌کردند و زندگی عادی خود را می‌کردند و تصورشان بر این بود که درگیری‌ها جزئی باشد و مانند دفعه گذشته به‌زودی تمام شود، اما زمانی که دیدند تانک‌های عراقی از شلمچه رد شده و به جایی به نام پل نو (معبری در خرمشهر) آمده‌اند و شهر قدم‌به‌قدم اشغال می‌شود و همچنین منطقه صددستگاه را به تصرف خود درآورده‌اند، فهمیدیم که این‌بار موضوع جدی و جنگی در کار است.

ستایش در این هنگام سکوتی می‌کند و با چهره‌ای درهم‌رفته ادامه می‌دهد: متاسفانه در منطقه صددستگاه که منطقه‌ای شهرک‌مانند بود، نیرو‌های بعثی جنایت‌های زیادی انجام دادند؛ عده‌ای را قتل‌عام، بی‌حرمتی و بی‌عفتی کردند و خانواده‌هایی را به اسارت درآوردند و شوهرخاله من و عده‌ای از بستگانم را که سادات بودند، به اسارت گرفتند و چند سالی آن‌ها در عراق اسیر بودند.

 

ناگفته‌هایی از اشغال خرمشهر

 

مقاومت جوانان خرمشهری با کوکتل‌مولوتوف

او در ادامه از هیاهوی شهر و مبارزه با دست خالی درمقابل متجاوزگران این‌گونه می‌گوید: باوجودی‌که درگیری‌ها شدت یافته بود، ارتش کمکی نمی‌کرد و این نیرو‌های مردمیِ خودجوش و سپاه بودند که با آن‌ها مبارزه می‌کردند و ازآنجایی‌که مهمات و سلاح زیادی دراختیار نداشتند، نمی‌توانستند خیلی مقاومت کنند.

شاید سنگین‌ترین سلاح ما آرپی‌جی بود. سلاح آن‌قدر کم بود که مانند زمان پیروزی انقلاب، مردم با کوکتل‌مولوتوف درمقابل نیرو‌های بعثی ایستادگی می‌کردند و به این ترتیب دو هفته‌ای نیرو‌های بعثی زمین‌گیر شدند، اما دیگر خمپاره‌ها بیداد می‌کرد و مدارس و بازار به خاک‌وخون کشیده شده بود تااینکه شهر قدم‌به‌قدم اشغال شد و سقوط کرد.

 

درباره داستان آزادی خرمشهر بیشتر بخوانید:

راوی ناگفته‌های جنگ

 

مسجد جامع، قلب خرمشهر بود

خرمشهر خودبه‌خود شهری مهاجرپذیر بود و خودی‌ها تا دقایق آخر در شهر ماندند، اما شهرستانی‌ها به شهر‌های خود بازگشتند، تازمانی‌که مسجد جامع که پایگاه نیرو‌های مردمی و سپاه بود، سقوط کرد. باتوجه‌به اینکه مسجد جامع مرکز فرماندهی، تدارکات و گردهمایی مدافعان و انگار قلب شهر بود، با سقوط آن امید مردم ناامید شد. اخباری هم که از داخل به خارج شهر منتقل می‌شد،

همگی از وضعیت بحرانی و سقوط قریب‌الوقوع شهر حکایت داشت. شهید جهان‌آرا اطلاعیه می‌داد که شهر را خالی کنید و مردم را وادار نمی‌کرد که در شهر بمانند، اما تا روز‌های آخر روحیه مردم خوب بود و زمانی که منطقه مولوی و دیزل‌آباد به اشغال دشمن درآمد، مردم شهر را ترک کردند.

از طرف دیگر جاده اهواز و خرمشهر را نیرو‌های بعثی اشغال کرده بودند و خط ارتباطی اهواز-خرمشهر داشت قطع می‌شد. نیرو‌های بعثی به‌خوبی می‌دانستند که برای تصرف آبادان تنها مانع، پل خرمشهر است، بنابراین نیرو‌های مردمی و سپاه که جانانه مقاومت می‌کردند،وقتی دیدند شهر به نقطه صفر رسیده است، از مردم خواستند شهر را ترک کنند تا آن‌ها بتوانند این پل را منهدم کنند و جلوی پیشروی دشمن را بگیرند، اما دشمن پل شناوری را سمت شمال‌شرقی خرمشهر زد تا بتوانند شهر را دور بزنند و از همان پل، جاده ماهشهر را بگیرد.

 

مردم در جاده‌ها سرگردان بودند

ستایش که تا آخرین روز‌های قبل از اشغال خرمشهر در شهر مانده بود، صحنه ترک خرمشهر را این‌گونه به تصویر می‌کشد: تنها راه ارتباطی آبادان و خرمشهر، جاده ماهشهر بود که این جاده به شهرستان شادگان می‌رسید و افرادی که وسیله داشتند، در ماشین‌هایی که ظرفیت ۵ سرنشین را دارد، ۱۰ تا ۱۲ نفر را سوار کرده بودند و اکثر مردم نیز بدون هیچ وسیله و حتی برخی با پای برهنه و پیاده مسافت این جاده را طی می‌کردند تا به شادگان و نقطه امنی برسند.

به اینجا که می‌رسد، دوباره سکوت می‌کند. انگار تصاویر آن سال‌ها و ترک دیار از جلوی چشمانش رژه می‌رود. با صدای ضعیفی ادامه می‌دهد: در جاده تا جایی که چشم کار می‌کرد، جمعیت بود و این ازدحام جمعیت آن‌قدر زیاد بود که می‌توان به راهپیمایی اربعین این سال‌ها تشبیهش کرد.

لوله‌های نفت کنار جاده که بمباران شده بود، در آتش می‌سوخت و بر گرمای هوا افزوده بود و وضعیت بسیار اسف‌باری برای مردم به‌وجود آمده بود. چه‌بسیار خانم‌های بارداری که در حین وضع حمل، جان خود و نوزادشان را درکنار همین جاده از دست دادند و چه‌بسیار پیرمرد‌ها و پیرزن‌هایی که درکنار همین جاده درگذشتند. بسیاری از مردم وسیله نداشتند؛ برای همین مجبور بودند با پای پیاده از شهر خارج شوند. عمویم خاوری داشت که با استفاده از آن سعی می‌کردیم مردم را از شهرخارج کنیم.

شادگان شهر بسیار کوچکی بود که نمی‌توانست جمعیت زیاد مردم خرمشهر را در خود جای دهد و امکانات زیادی هم نداشت. در همان روز‌های اول، بیماری شیوع پیدا کرد و فرزند یک‌ساله من به‌خاطر نبود بهداشت از بین رفت. چون تصور مردم بر این بود که بعد از گذشت چند روز اوضاع آرام می‌شود، یک ماه‌ونیم آنجا ماندند، اما چون شادگان فقط ۶۰ کیلومتر با خرمشهر فاصله داشت، صدای توپ و تانک همیشه شنیده می‌شد و آسمان شهر حتی در روز به‌علت بمباران‌ها سیاه بود.

در همان هفته‌های اول به‌دلیل ازدیاد جمعیت ارزاق عمومی تمام شد، بنابراین مردم به بهبهان رفتند و در یک استادیوم ورزشی چادر زدند. سپس کوچ کردند و به شهر‌های دیگر رفتند. ما نیز بعد از دو ماه از بهبهان به شیراز نزد یکی از دوستان رفتیم و پس از آن در دی ۶۰ به مشهد آمدیم، تازمانی‌که خرمشهر آزاد شد و اجازه دادند مردم برای بازسازی آن بروند.

 

 با شنیدن خبر آزادی خرمشهر، حس پرواز داشتم

ستایش از حس‌وحال خود زمانی که خبر آزادی خرمشهر را شنیده است، برایمان این‌گونه می‌گوید: دقیق به خاطر دارم زمانی که از رادیو گفته شد «خونین‌شهر، شهر خون، آزاد شد»، در میدان طبرسی و جوار حرم امام‌رضا (ع) بودم و با شنیدن این جمله احساس کردم در آسمان پرواز می‌کنم؛ حسی که وصف‌شدنی نیست و نمی‌توانم آن را بیان کنم. در همان زمان، پدر و عموهایم به خرمشهر بازگشتند و با کمک ستاد بازسازی، منزل ویرانه‌مان را از نو ساختند، اما من و برادر کوچک‌ترم در مشهد ماندیم و هر سال به دیدار خانواده و فامیل در خرمشهر می‌رویم.

 

ناگفته‌هایی از اشغال خرمشهر


 تل خاکستر؛ تنها بازمانده خرمشهر

از وی درباره نخستین باری که پس از آزادسازی خرمشهر به زادگاهش بازگشته است، می‌پرسم. او در جوابم لبخند تلخی می‌زند و توضیح می‌دهد: تمام انسان‌ها به زادگاه خود عِرق خاصی دارند و این حس تا پایان عمر با فرد می‌ماند، حتی اگر مجبور باشد زادگاه خود را برای همیشه ترک و به شهر یا کشور دیگری مهاجرت کند.

من نیز هر زمان به استان خوزستان نزدیک می‌شوم، انگار تپش قلبم بیشتر می‌شود. حال تصور کنید زادگاه شما از اسارت و جنگ خارج شده است و شما دوباره بازگشته‌اید، اما به‌جای دیدن خانه پدری و کودکی‌تان، خانه‌ای با خاک یکسان‌شده و ویرانه‌های شهر، نخل‌های بی‌سر و تلی از خاک و خاکستر را می‌بینید. با دیدن این صحنه فقط دلم آتش گرفت؛ چون می‌دیدم دیگر از آن خرمشهر زیبا و آباد، خبری نیست.

حاج‌آقا ستایش که ۳۷ سال است ساکن مشهد شده، سختی‌های زیادی پس از جنگ کشیده است، اما در این بین از نگاهی که به عرب بودنش دارند، گلایه می‌کند و می‌گوید: تمام ما به این آب‌وخاک تعلق داریم؛ چه عرب‌زبان باشیم و چه فارس. مردم خرمشهر بعد از جنگ با نگاه‌های سنگین مردم و با عنوانِ جنگ‌زده مواجه شدند که قطعا برای هیچ‌کدامشان لذت‌بخش نبوده است.

خرمشهر پس از ۵۷۸ روز اشغال، سوم خرداد ۱۳۶۱ در عملیات بیت‌المقدس با جان‌فشانی‌های رزمندگان دلاور آزاد شد، اما اگر در این سال‌ها گذرتان به خرمشهر یا همان خونین‌شهر افتاده باشد، به‌خوبی دیده‌اید شهری که روزگاری یکی از بنادر مهم کشور بوده است، پس از گذشت سال‌ها از جنگ تحمیلی، هنوز ساختمان‌های مخروبه‌ای دارد که مردم در همان خرابه‌ها زندگی می‌کنند و فقط قلب این شهر آباد شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44