بعضی آدم ها، اسمشان آیینه سیرتشان است و «احمد کمال پور» معروف به «احمدکمال» یکی از آن هاست. شاعر ساده زیست و باستانی کار خوش نویسی که هرگز زبان به مجیزگویی کسی نچرخاند و در روزگاری که می توانست نان به نرخ روز بخورد و از قِبَل استعداد شعری و حرمتی که در گود زورخانه داشت، مالی به هم برساند، کنج حجره کفاشی اش نشست و گره و درفش بر چرم انداخت تا پشت به خدمت هیچ کس دوتا نکند.
همین مسلک پوریایی و خصلت درویشی اش هم بود که سبب شد تا مقام معظم رهبری دریکی از کنگره هایی که به مناسبت بزرگداشتش برگزار شده بود، او را «کمال ما» خطاب کنند. مردی که اخلاق، جوانمردی و بزرگ منشی را در زندگانی اش به کمال رسانده بود. در سطرهای پیش رو به مناسبت23شهریور، بیست و یکمین سالگرد درگذشت او به زندگانی احمد کمالپور و خاطرات ادیبان و استادان پیش کسوت خراسان از این شاعر پرآوازه خراسانی پرداخته ایم.
8سال پیش از درگذشت احمد کمال، در چهاردهم مهر1372 شب بزرگداشتی با حضور جمع زیادی از ادبا و شاعران بنام کشوری برگزار شد که شرح آن به صورت کامل در کتاب پاژ9 آمده است. در این بزرگداشت، پیامی از سوی مقام معظم رهبری در ابتدای کنگره قرائت شد که متن آن به شرح زیر است:
بسما... الرحمن الرحیم
بزرگداشت شاعر برجسته خراسانی، آقای احمد کمال، به دو سبب، برای اینجانب، بسی شیرین و دلنشین است. نخست آنکه تجلیل از این شاعر با فضیلت که هنر شعر را با چندین هنر بزرگ دیگر در اخلاق و سلوک انسانی به هم آمیخته است، تجلیل از مجموعهای از فضائل انسانی است.
همه آنانکه کمال را از نزدیک شناختهاند چون من، بدین نکته باور دارند که در این انسان با شرف و پاکدامن و منیعالطبع و سرشار از صفا و صداقت، شعر او ـ بیشک از قلههای قصیده معاصر است ـ تنها یکی از درخشندگیها به شمار میآید و او که جوانی پرملال و زحمت خود را در دوران حاکمیت فرمانروایان بیبهره از فضیلت و معرفت، با قناعت و مناعت سپری کرده است، هرگز رضا نداده که در دری گرانبهای خود را در خدمت ارباب بیمروت دنیا به کارگیرد و جز به ندای دل پاک و روشن خود سخن بسراید.
دوم آنکه کمال عزیز ما در شمار بازماندگان معدود از خیل سخنسرایانی است که در میانه سالهای دهه ۳۰ تا دهه 50شمسی، مشهد را مرکز پررونق و توجهبرانگیز شعر و ادب فارسی و مایه تحسین نامآوران فرهنگ و ادب کشور ساخته و آن را در سیاهه شهرهای شاعرخیز ایران، در جایگاه برتر نشانده بودند.
به خاطر آن جمع پراستعداد و خوشقریحه و فاضل و برخوردار از شجاعت ادبی بود که مشهد در تاریخ معاصر شعر فارسی به کثرت شاعران با کیفیت، اشتهار یافت و به گرمی دل و محول آنان بود که سه انجمن ادبی آن شهره آفاق گشت. از قدسی و نگارنده و آگاهی تا فرخ و گلشن و نوید و تا فیاض و یوسفی و رجائی و شاعران و ادیبان دیگری که بحمدا... برخی از آنان تا امروز میدرخشند، هر یک سهمی در بنای این تاریخ درخشان داشته و نقشی گزاردهاند.
کمال ما سرمایه معنوی خویش را، دستمایه نان و معاش نساخت
کمال ما، یکی از برجستگان آن دوران پرشور و پررنج است. او نیز مانند همه آن دیگران، سرمایه معنوی خویش را، دستمایه نان و معاش نساخت. با شعر خود که بخشی از وجود اوست، پاک و مصفا زیست. دنیاداران و کشورمداران آن روز، بسا بیهنران را که به مزد سرسپردگی، برکشیدهاند، و کمالها و قدسیها همیشه از نگاه و لطف آنان دور ماندند و اینان هم همین را میخواستند و مغتنم میشمردند. دورانی که در آن برای کسانی که مایهای از ادب و هنر داشتند، هوس تنعم و برخورداری، به سقوط معنوی و اخلاقی منتهی میشد، گذشت در حالی که کمال و بسیاری از زمره شاعران خراسان، لکهای بر دامان پرهیزگاری و شرف و مناعت خویش نداشتند.
شاعر پیشکسوت و گزیدهگوی ما امروز بحمدا... سربلند و عزیز در میان دوستداران خویش و دلباختگان شعر و ادب فارسی است. تجلیل از او، تجلیل از یک دوران آزمایش موفق و سرافراز است و تجلیل از آن مجموعه نیکنامان و برگزیدگانی است که اگر چه فقدان دریغانگیز بعضی از آنان، ضایعه است، اما نشاط و تلاش ادبی تعدادی از بهترینهایشان بحمدا... امروز مایه خوشنودی و سپاس پروردگار است.
خدا را شکر که دوران جمهوری اسلامی، دوران تلألؤ حقیقتها و اصالتهاست. و این محفل قدرشناس و بزرگداشت مظهر این خصوصیت است. از خداوند متعال سلامت و طول عمر همراه با توفیقات شاعر گرانمایه آقای احمد کمالپور و دیگر شاعران خراسان را مسئلت میکنم.
سیدعلی خامنهای.14مهر1372
تاریخ تولد احمد کمال، پهلو به اواخر دوره قاجار میزند. نابهسامانی مملکت و نبود امکانات آموزشی، او را مثل بسیاری از همسن و سالهایش راهی مکتبخانه میکند.
او در مصاحبه ای که در دهه70 خورشیدی منتشر شده، خودش را این طور معرفی کرده است: «در سال 1297 در مشهد به دنیا آمدم. پدرم هم کارگر بود. از اول عمرم در کوچه ارگ روبه روی باغ ملی بودم. پدرم در این محله، خانه کوچکی داشت که بعد از فوتش فروختیم و به خانه دیگری نقل مکان کردیم و من هنوز در همان جا سکونت دارم. تحصیلات دانشگاهی ندارم. خاطرم هست، ابتدا در محله سرشور به مکتب«آشیخ موسی» نامی رفتم و به رسم آن روزها گلستان و بوستان و حافظ را خواندم.
بعد هم به مدرسه نظمیه مشهد رفتم. امتحان دادم و در کلاس سوم قبول شدم و تا ششم خواندم. پدرم همان سال ها فوت کرد و سرپرستی من به دایی ام سپرده شد. دایی ام شعر می گفت و گویا نزد آقای ادیب بزرگ هم درس می خواند. حالا چه می خواند، نمی دانم. نقاشی هم خوب می کشید و البته روی شیشه شمایل ائمه اطهار و گاهی هم تصاویر دیگری می کشید. »
در نوجوانی خودم به دنبال شغل رفتم و از چهارده سالگی به کفاشی مشغول شدم و تا سال 1342 همین پیشه ام بود
جوانی و دوران سربازیاش مصادف میشود با آغاز جنگ جهانی دوم. او در بخش دیگری از خاطراتش با اصطلاح«سربازیام نیمهکاله» ماند، تعریف میکند که 19 ماه از خدمت سربازی را گذرانده بوده که با شروع جنگ جهانی دوم اوضاع به هم میریزد و او نمیتواند خدمت را به آخر ببرد و به دلیل تصرف پادگانها از سوی قوای متفقین و نبود اسلحه به خانه باز میگردد:«در نوجوانی خودم به دنبال شغل رفتم و از چهارده سالگی به کفاشی مشغول شدم و تا سال 1342 همین پیشه ام بود. به سختی کار می کردم، اما یک وقت دیدم، نمی توانم کارهایی که دیگران در بازار می کنند و شرحش مفصل است انجام دهم برای همین کفاشی را رها کردم و با معرفی آقای فرخ در کارخانه سهامی تولیدی و صنعتی ثابت استخدام و از همان جا هم بازنشسته شدم.»
کمال در سطرهایی از این گفت وگو درباره ورودش به جامعه ادیبان هم این طور توضیح داده است: «کودک بودم. برای پدرم در شب های زمستان شاهنامه میخواندم.
سه تا برادر بودیم، ولی پدرم همیشه شاهنامه را جلوی من می گذاشت. بسیاری از جاهای شاهنامه را که حفظم-اغلب هم به غلط- از همان زمان کودکی است. از سال 1321 تا22 که اوضاع مملکت به هم خورده بود، گاهی نوحه سینه زنی میساختم و می دادم کسی می خواند. گاهی هم دم برای دسته های عزادار محرم می ساختم.
در بیست و هشت سالگی دوست کفاشی داشتم به نام آقای شریفی . شب های جمعه با او و دیگر کفاش ها جلسه ای داشتیم. جلسه روضه خوانی البته. من با ایشان خیلی رفیق بودم. یک بار به من گفت، تو که با شعر سروکار داری، نمی آیی برویم انجمن ادبی؟ گفتم چند سال است که لای کتابی را باز نکرده ام، اما اصرار کرد که حالا بیا برویم منزل آقای نگارنده(در خانه اش جلسه های شعر برگزار می شد.) قبول کردم و در بین راه آقای قدسی( از شاعران بنام خراسانی) را هم برداشتیم و این طور شد که پایم به محافل ادبی باز شد. بعدها هم به جلسه های فردوسی و جلسه های شعر آقای فرخ رفتم و پس از ایشان مسئولیت جلسه های شعر فرخ را بر عهده گرفتم.»
در روزگار کمال، انجمن ادبی معروف همان انجمن شعر فرخ است، اما دوستانی که در حلقه نزدیکتری به هم قرار داشتند، محافل خصوصی چندی نیز برگزار میکردهاند. کمال درباره این محافل میگوید: «ابتدا ما هفت، هشت نفری بودیم مثل بنده و آقای دکتر رسا و نگارنده و آقای شریفی و گاهی آقای قهرمان و صاحبکار که هفتهای یک شب در خانه یکیمان جمع میشدیم و انجمن سیاری داشتیم و بعضی وقتها همانجا شام هم میخوردیم و متفرق میشدیم.
چون آقای نگارنده پیرمردی بود و وسیله هم نداشت من او را جلوی دوچرخهام میگذاشتم و به خانه دوستان میبردم
چون آقای نگارنده پیرمردی بود و وسیله هم نداشت من او را جلوی دوچرخهام میگذاشتم و به خانه دوستان میبردم، یک شب به نوغان به منزل آقای قدسی و یک شب به پایین خیابان، منزل آقای شریفی میرفتیم تا اینکه نگارنده که کهولت سن داشت، گفت، برای من این آمدوشدها مشکل است. بعد از این هرهفته بیایید خانه من یک چایی که بیشتر نمیخورید. ما هم قبول کردیم و منزل نگارنده اولین محفل و انجمن ادبی و پاتوق دوستان اهل ادب شد.
به جز آن به انجمنهای دیگر خیلی کم میرفتم، همانجور که الان هم غیر از منزل آقای قهرمان یا آقای فرخ - که واجب میدانم - جای دیگر هیچ نمیروم، مگر اینکه از باب تفریح و مهمانی، مثلا آقای صاحبکار بفرمایند فلانجا دعوت کردهاند، پنج یا ده دقیقهای برویم والا من چندان اهل انجمن نیستم.»
مرحوم «علی باقرزاده(بقا)» نیز در شرح خاطراتش درباره پیشه کمال که کفاشی بود، می گوید: «کمال در ابتدای جوانی در یک کارگاه کفاشی در نزدیکی مسجد شاه، استادکار بود و با تعدادی شاگرد به کار کفش دوزی می پرداخت. سپس در بازار بزرگ جلوی مسجد آذربایجانی ها، مغازه کفش فروشی دایر کرد که اغلب در مغازه او به جای مشتری همیشه چند تن شاعر حضور داشتند. آن روزها من مغازه کمال را «شعبه بازار انجمن های ادبی خراسان» نام نهاده بودم.
در دکه کمال مشتری زن کمتر حضور می یافت، زیرا همیشه چند مرد در داخل نشسته بودند و اگر احیانا مشتری ای هم برای خرید می آمد، کمال برای اینکه با فراغ بال شعر دوستان را بشنود زیاد دنبال جلب مشتری و زبان بازی و بازار گرمی نبود. برای همین همان طور که می شد از قبل پیش بینی کرد کار کفاشی کمال به تعطیلی کشیده شد و او دکانش را فروخت و همکاری اش را با شرکت سهامی تولیدی و صنعتی ثابت خراسان آغاز کرد و آن قدر این کار را با صداقت و شایستگی پیش برد که از همین جا بازنشسته شد.
کمال همچنین سال های زیادی عصرهای خود را در کافه معروف داش آقا پشت ساختمان معروف به چهارطبقه که اداره آموزش و پرورش در آن قرار داشت، می گذرانید. گروهی اهل ادب و مردم بازار و طبقه ورزش دوست و زورخانهکار او را در آنجا می دیدند و مشکلات خود را با وی در میان می نهادند یا از اطلاعات ورزشی و ادبی اش بهره مند می شدند.»
اما در خاطرات و گفت وگوهایی که از «محمد عظیمی»، دیگر شاعر خراسانی، باقی مانده، گریزی زده به هنر دیگر احمد کمال که پهلوانی اش در ورزش زورخانه ای است. او در جایی می گوید: «کمال علاوه بر جنبه های شعری در زمینه های پهلوانی هم مقامی والا کسب کرده و شیرین کاری هایش در زورخانه های کشور زبانزد خاص و عام بود.
یادم می آید که چند دهه پیش استاد پورداود در باب ورزش باستانی تحقیقاتی می کرد. به مشهد که برای تحقیق آمدند، من و جناب کمال قرار شد زورخانه های مشهد را به ایشان نشان بدهیم.
دو یا سه زورخانه را بازدید کردیم و من در همان زمان و در مصاحبت با باستانی کاران بود که دریافتم استاد کمال چه مقام والایی بین باستانی کاران خراسان دارد، زیرا به هر زورخانه ای که وارد می شدیم، مرشد زورخانه زنگ می زد و صلوات می فرستاد، البته در آن سال ها استاد کمال ورزش را کنار گذاشته بود و این احترام به دلیل پیش کسوتی و گذشته درخشان ایشان در ورزش باستانی بود.برای همین بعدها در شعری او را چنین سرودم:«فتوت از تو به اوج کمال رسید/ در این زمانه که مردی سترون است ای مرد»
کمال علاوه بر جنبه های شعری در زمینه های پهلوانی هم مقامی والا کسب کرده و شیرین کاری هایش در زورخانه های کشور زبانزد خاص و عام بود
مرحوم تقی خاوری، دیگر شاعر نامدار که پیشه او نیز مانند کمال، کفاشی بود، در جایی از یادآوری روزگار از سر گذشته با کمال چنین می نویسد: «بچه بودم. یک روز بین پیشکارمان با کارفرما بگومگو یا به قولی سن و من در گرفت و کار به اختلاف کشید.
قرار شد یکی از نمایندگان سندیکای کارگران کفاش در این اختلاف پادرمیانی کند. یک روز سر ظهر آقای کمال را دیدم که از دوچرخه ای پیاده و وارد مغازه شد. بعد از سلام و احوال پرسی، بدون فوت وقت، صریح و بی تعارف از کارفرما پرسید: «شما با این آقا (پیشکار مغازه) چه اختلافی دارید؟» کارفرما به آقای کمال که در سِمَت نمایندگی کارگران کفاش بود، چای تعارف کرد و ایشان خیلی قاطعانه این تعارف را رد کرده و به اصل ماجرا پرداخت.
یادم هست که مانند یک قاضی وارد قضیه شد. شاید یک ساعتی این بگومگو ادامه داشت و ایشان تلاش می کرد تا مسئله را به نفع کارگر یعنی همان پیشکارمان فیصله دهد. یک بار هم خاطرم هست، تابستان بود و شب های پر رونق ماه رمضان. به اتفاق دوستان در حال وهوای جوانی پس از زیارت حرم و گشت و گذار، سر از زورخانه در آوردیم.
آن روزها زورخانه برای مردم نوعی تماشا بود. از سردر زورخانه که گذشتیم، ضرب و زنگ و صلوات بود و میل و کباده و چرخ. پهلوانان داخل گود ایستاده بودند و هر یک به نوبت به چرخ می آمدند و مرشد هم به نام علی، سالار مردان و مراد جوان مردان ضرب می گرفت؛ در این میان، پهلوان بلند بالا و خوش قامتی را دیدم که میانه گود چرخ می زد و بعد ضرب تند و تندتر شد و پهلوان حالا دیگر مانند فرفره فقط روی شصت پا می چرخید.
ابیات شاهنامه را مرشد یک نفس می خواند و پهلوان گویی خود را در صحنه رزم آوران شاهنامه می دید. این همان استاد احمد کمال پور، کارگر بسیار معروف صنف کفاش، نماینده کارگران و پهلوان گود و مداح علی(ع) در خانقاه عشق بود.»
دکترمحمدحسین ساکت نیز در سخنانی بیان می کند: «اگر یادتان باشد در سال های پیش از انقلاب شاعر مردمی کمتر مورد توجه یا بزرگداشت رسمی دستگاه ها قرار می گرفت. یعنی یادبودهایی که برای شاعران برگزار می شد اغلب جنبه سیاسی داشت یا رفاقت و دوست بازی و استاد کمال به دلیل روحیه آزادمنشانه و وضع خاصی که داشت، طبیعتا مورد ستایش مقامات دولتی در آن زمان قرار نمی گرفت. ضمن اینکه خود ایشان هم تمایلی به آن توجه ها نداشتند.»
منبع: فصل نامه پاژ 9 ویژه کنگره کمال و کتاب «کمال شعر» درباره احمد کمال به کوشش یوسف بینا
1297
در مشهد و در محله ارگ به دنیا آمد.
1306
برای تحصیل به مدرسه نظمیه مشهد رفت.
1312
به پیشه کفاشی روی آورد.
1325
با ورود به محافل ادبی مشهد، سرودن شعر را به صورت جدی آغاز کرد.
1345
در شرکت قند ثابت مشغول به کار شد.
1379
کمال در 23 شهریور این سال بر اثر عارضه قلبی در بیمارستان امام رضا(ع) مشهد درگذشت.