کد خبر: ۱۳۲۲۳
۱۰ دی ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
حکایت شهادت چهار جوان محله پورسینا در یکشنبه خونین مشهد

حکایت شهادت چهار جوان محله پورسینا در یکشنبه خونین مشهد

نه‌تنها قدیمی‌های شهرک شهیدرجایی که بچه‌های این محله هم داستان شهادت شهیدان سیدی، شهریورکامه‌علیا، معقول وقاجوری را مثل لالایی شبانه از دهان مادرانشان شنیده‌اند.

این روز‌ها وقتی سنگ‌فرش‌های خیابان پورسینا شاهد عبور رهگذران است، شاید کمتر کسی خاطره ۱۰ دی ۱۳۵۷ را به خاطر بیاورد؛ همان خاطره‌ای که حالا با نام چهارشهید می‌نشیند توی حرف‌ها و کلمه می‌شود.

چهار شهید که یکشنبه خونین دی ۵۷ را نقشی بهاری زدند تا بعد از آن، کوچه و خیابانی که روزگاری شاهد بلندی خنده‌های کودکی‌شان بوده، این روز‌ها در مقابل سروقامتی‌شان سر خم کند و به جوانمردی‌شان بنازد.

نه‌تنها قدیمی‌های شهرک شهیدرجایی که بچه‌های این محله هم داستان شهادت شهیدان سیدمحمد سیدی، محمدعلی شهریورکامه‌علیا، علی‌اصغر معقول و حسین قاجوری را مثل لالایی شبانه از دهان مادرانشان شنیده‌اند.

چهار شهید که با یکدیگر دوست و عضو ستاد آیت‌ا... شیرازی بودند و تقریبا در یک ساعت به شهادت می‌رسند. جالب‌تر اینکه هر چهار نفرشان متولد ۱۳۳۵ بودند و در زمان شهادت ۲۲ سال داشتند. به مناسبت فرا رسیدن یکشنبه خونین گریزی زدیم به رخداد‌های دی‌ماه مشهد و این شهدای هم‌محله‌ای‌مان که یادگار همان دورانند.

 

اهالی محله پورسینا در ۱۰ دی سال ۵۷

نه‌تنها در شهرک شهیدرجایی که روی دیوار‌های تمام شهر جای دست‌های خونی «پیروز» و شعار «مرگ بر شاه، درود بر خمینی» به چشم می‌خورد. روز قبل، مردم حرکت گسترده‌ای را برای همراهی با جریان مبارزه در دیگر شهرها، آغاز کرده بودند.

 همین بهانه‌ای می‌شود تا آفتاب سرنزده خیابان شلوغ شود. جمعیت زیادی در فلکه آب جمع شده‌اند و قصدشان رفتن به خیابان بهار و تجمع روبه‌روی ساختمان استانداری است. نه سوز سرمای نیمه دی‌ماه توانسته بهانه‌ای برای نرفتن باشد، نه حتی اعلامیه سراسری شب قبل، پای جمعیت را به رفتن سست کرده است.

 ساواک اعلام کرده بود حتی اگر قرار باشد جوی خیابان‌ها را به رنگ خون کند، سد مبارزه را می‌شکند. ساعت حوالی ۹ صبح است که تانک‌ها مسیر را سد می‌کنند. چنددقیقه می‌ایستند و در مقابل فرمان شلیک حرکتی انجام نمی‌دهند. مردم گمان می‌کنند که سربازان هم با آنان همراه شده‌اند. نفس‌ها توی سینه حبس است.

چنددقیقه بعد دو هیلی‌کوپتر آسمان را با گلوله به زمین می‌دوزد. جمعیت مثل برگ‌های آخر پاییز به زمین می‌ریزند. بعد از آن است که تانک‌ها هم شروع به شلیک می‌کنند. هر کس به سمتی فرار می‌کند. پیش از اینها افسر به سرباز زیردستش که روبه‌روی مردم ایستاده، فرمان شلیک می‌دهد.

سرباز از انجام فرمان شانه خالی می‌کند. افسر گلوله‌ای به سر سرباز شلیک می‌کند تا به جمعیت حاضر بفهماند رژیم با کسی شوخی ندارد. همین می‌شود که جمعیت پیش از پراکنده شدن، ابتدا به سمت افسر حمله می‌کنند تا انتقام سربازی را بگیرند که از ریختن خون بیگناهان، سر باز زده است. بعد از تیراتدازی، طولی نمی‌کشد که جمعیت مثل سیل رفته بازمی‌گردند و به حرکت ادامه می‌دهند.

تظاهرات به نزدیکی بیمارستان امام رضا (ع) کشیده می‌شود؛ آن‌چنان که میله‌های سراسری بیمارستان به خاطر تجمع جمعیت، کاملا به سمت زمین خم می‌شود. درگیری بین سربازان و نیرو‌های مردمی دوباره شروع می‌شود. عده‌ای از سربازان به سمت زنان حاضر در تظاهرات حمله می‌کنند. زنان به سمت گرمابه مردانه‌ای که در همان نزدیکی بوده است، پناه می‌برند. یک ساعت بعد تنها صدای شلیک گلوله است و فریادی که مدام تعداد کشته‌شدگان را اعلام می‌کند.

زنان از گرمابه بیرون می‌روند. جنازه دو زن در خیابان افتاده است و روی آنها پتو کشیده‌اند. یکی با گریه می‌گوید: «اول گلوله زدند و بعد با تانک از روی جسد‌ها رد شدند». خبر شهادت چند نفر هم روبه‌روی خانه آیت‌ا... شیرازی به گوش می‌رسد. کسی نمی‌داند شهدا چه کسانی هستند، چون نگهبانان و جوانان حامی که آمده‌اند تا از تعرض به منزل آیت‌ا... شیرازی جلوگیری کنند، پیکر شهدا را به داخل منزل کشیده‌اند.

یکشنبه خونین با صد‌ها جنازه بی‌نام‌ونشان در سردخانه بیمارستان امام رضا (ع) تمام می‌شود تا برگی از تاریخ انقلاب با خون جوانانی ورق بخورد که چندنفرشان اهل کوچه پورسینا و بچه‌محله هم بوده‌اند. غروب ۱۰ دی، ساواک از انتقال شهدا به بهشت رضا (ع) جلوگیری می‌کند. همین می‌شود که هرکسی شهیدش را در کوچه و خیابان دفن می‌کند. جای سه‌شهید خیابان پورسینا هم می‌شود مکانی که حالا آن را با نام بوستان آلاله‌ها می‌شناسند. فضای سبزی که پاتوق بچه‌هیئتی‌های محل برای برگزاری دعای کمیل و ندبه است.

 

شهید سیدمحمد سیدی

پیش از آذر سال ۵۷ در تهران، کارگاه ژاکت‌بافی داشته، اما اواخر پاییز همان سال همراه همسر و فرزندانش راهی مشهد می‌شود. به دلیل شرکت در فعالیت‌های انقلاب، کارگاهش را تعطیل می‌کند و وقف انقلاب می‌شود، به‌طوری که برادرش در طول آن دوران کمک‌خرج محمد می‌شود و حقوقش را با او نصف می‌کند.

 روز ۱۰ دی وقتی داشته از منزل خارج می‌شده تا خودش را به منزل آقای شیرازی برساند، یکی از مخالفان انقلاب سر راهش را می‌گیرد و می‌گوید: «می‌خواهی بروی پول نفت بگیری؟» شهید می‌گوید: «نه، می‌خواهم بروم و از ناموسم دفاع کنم» و بعد هم راهی می‌شود. عصر ۱۰ دی هم روبه‌روی منزل آقای شیرازی شهید می‌شود. تا سه‌روز هیچ‌کس از سرنوشتش اطلاعی نداشته تا اینکه برادرش عکس محمد را در میان عکس شهدا می‌بیند.

پرس‌وجو که می‌کند، می‌شنود: «جنازه در سردخانه بیمارستان امام رضاست و ساواک اجازه دفن نمی‌دهد.» جنازه را تحویل می‌گیرد و به منزل می‌آورد. قرار می‌شود شبانه و به صورت پنهانی او را به بهشت رضا (ع) ببرند، اما امام‌جماعت مسجد فاطمه‌الزهرا (س) مانع می‌شود و می‌گوید: «دستور امام (ره) است که شهدا را در محله دفن کنید. این شهید محله ماست. بگذارید همین‌جا دفن شود و تا همیشه کنار ما باقی بماند». این می‌شود که پیکر او هم در کنار شهید معقول و شهریورعلیا در بوستان آلاله‌ها آرام می‌گیرد.

/

شهید محمدعلی شهریور کامه‌علیا

پسر یوسفعلی و فاطمه خندان است. متولد ۱۳۳۵، این یعنی او هم مثل سه شهید دیگر کوچه پورسینا وقت شهادت ۲۲ سال بیشتر نداشته است. قدیمی‌های محله خاطرشان هست که محمدعلی شاگرد صافکاری بوده و عصر‌ها در تعمیرگاه برادرش که سابق بر این در همین کوچه بوده، کار می‌کرده است. آشنایی‌اش با جریان انقلاب را بگذارید به حساب آمدوشدش به خانه آیت‌ا... شیرازی. این را شاهدان عینی می‌گویند، وقتی میان نقل قول‌هایشان می‌شنویم که جلوی در خانه حاج‌آقا شیرازی گلوله‌ای می‌نشیند پشت گردنش تا امروز او شهید این محله نام بگیرد. پیش از او هم تعدادی از هم‌محله‌ای‌هایش عضو ستاد انقلابی آقای شیرازی بوده‌اند.

از شهید شهریور کامل علیا بیش از این چیزی نمی‌دانیم و ما هم دلمان می‌خواست اطلاعات بیشتری در دست داشته باشیم، اما با توجه به اینکه مادرشهید در شهریور سال ۵۸ و پدرش در سال ۶۲ فوت کرده هیچ‌گونه اطلاعی از وی، خانواده و احتمالا اسامی خواهر‌ها یا برادرانش دردست نیست. تنها بررسی پرونده‌های بنیاد شهید منطقه ۲ نشان می‌دهد که محمدعلی در زمان حیات، مجرد و کمک‌خرج خانواده بوده است. در سال ۱۳۵۳ به دلیل کهولت سن پدر از رفتن به خدمت سربازی معاف می‌شود و پس از آن هم جسته‌وگریخته در برنامه‌های انقلابی مسجد محله شرکت می‌کرده است. در روز ۱۰ دی سال ۵۷ پیش از اذان ظهر هم به شهادت می‌رسد.

 

یکشنبه خونین با صد‌ها جنازه بی‌نام‌ونشان در سردخانه بیمارستان امام رضا (ع) تمام می‌شود 

شهید علی‌اصغر معقول

علی‌اصغر خیلی کوچک بوده که مادرش می‌شنود امام در یکی از سخنرانی‌هایش می‌گوید: «سربازان من در گهواره هستند.» آن روز‌ها به پسرش نگاه می‌کند و می‌گوید: «تو با این قرآن خواندنت حتما یکی از آنهایی». مسجد محله شلوغ می‌شود و این اولین نشانه‌های انقلاب است که او با چشم‌های خودش می‌بیند.

سال‌ها بعد، علی‌اصغر یکی می‌شود از هزاران دلداده به امام در زمستان سال ۵۷. شب قبل از شهادت، مادرش را به منزل خودش می‌آورد و از او حلالیت می‌طلبد. تا صبح قرآن می‌خواند و سر سفره صبحانه از همسرش خداحافظی می‌کند. صورت دو فرزندش را می‌بوسد و در جواب اصرار مادرش به ماندن در خانه می‌گوید: «حتی اگر نان خشک بخورم، اجازه نمی‌دهم این ناجوانمردها، نوامیس مملکت مرا ببرند.» بعد از گفتن این جمله راهی منزل آیت‌ا... شیرازی می‌شود. شاهدان عینی تعریف کرده‌اند وقتی تانک‌ها به نزدیک منزل آقای شیرازی می‌رسند، او می‌ایستد جلوی تانک‌ها و می‌گوید: «برای رسیدن به این خانه، باید از روی جنازه من رد شوید». همین می‌شود که دژخیمان رژیم طاغوت به سمت او شلیک می‌کنند.

 

شهید حسین جاقوری

نام او در میان شهدای دفن‌شده در بوستان آلاله‌ها خالی است. او رفیق گرمابه و گلستان شهیدان معقول و سیدی بود. روز حادثه همراه آنان در تظاهرات خیابان بهار و چهارراه‌شهدا دیده شده. قدیمی‌ها می‌گویند: ساواک اجازه انتقال شهدا به بهشت رضا (ع) و دفن آنان را نمی‌داد، به طوری که بیش از ۱۰۰ جنازه در سردخانه بیمارستان امام رضا (ع) باقی مانده بود.

 خانواده شهید جاقوری پیکر فرزندشان را همان روز از بیمارستان تحویل می‌گیرند و به خانه می‌آورند، اما به جای دفن او در کنار دوستانش، موفق می‌شوند پیکر شهید را شبانه و پنهانی سوار بر وانت کرده و به بهشت رضا (ع) ببرند و به خاک بسپارند. از او هم بیش از اینکه جوان متدین و پاکی بوده، حرف دیگری در میان اهالی پورسینا نیست. «یکی از اعضای ستاد آیت‌ا... شیرازی در مشهد که ظهر روز درگیری در چهارراه شهدای فعلی، با اصابت چند گلوله آسمانی می‌شود.» این تمام اطلاعاتی است که درباره شهید جاقوری داریم؛ البته مادر شهید که دو‌ماه پیش بدرود حیات گفته است، در زمان مصاحبه به دلیل بیماری و کهولت سن، نتوانست از پسر شهیدش حرف بزند.

/

علی‌اصغر سیدی از برادر شهیدش می‌گوید

سه‌روز از آن یکشنبه خونین می‌گذشت و ما از سرنوشت برادرم خبری نداشتیم. به خیابان زدم. به چهارراه شهدا که رسیدم، عکس برادرم را دست جوان دانشجویی دیدم. جلو دویدم و گفتم: «این عکس برادر من است. دانشجو گفت: این یکی از شهداست و حالا جنازه‌اش توی سردخانه است. برو آنجا. رفتم و جنازه را با خودم به خانه آوردم. انگار از قبل می‌دانستم او شهید می‌شود. شهادتش برایم عجیب نبود.»

 

زهرا چاقاله‌فر، مادر شهید معقول از شهادت پسرش می‌گوید

شب قبل از شهادت علی‌اصغر خواب دیدم که از یک بیابان به باغی پرگل رسیدم. در باغ تختی بود و روی آن تعداد زیادی پرنده نشسته بودند. یک کبوتر سفید هم دیدم که مدام به من نگاه می‌کرد. در همان عالم خواب پرسیدم این پرنده‌ها نشانه چیست؟ یک‌باره صدایی گفت: «آن کبوتر علی‌اصغر است و باقی پرندگان بچه‌های دیگرت هستند که خدا در هنگام تولد از تو گرفته.» از خواب که بیدار شدم، فهمیدم اتفاقی در انتظار من و علی‌اصغر است. سه‌روز از او بی‌خبر بودیم تا اینکه گفتند در بیمارستان بستری است، اما وقتی همسرش آمد تا عکسش را از درون آلبوم بردارد، متوجه شدم شهید شده است.

 

فقط دو کوچه فرعی سهم چهار شهید منطقه ما

خانواده شهید سیدی در تعریف خاطراتشان می‌گویند: «شهید سیدی از شاگردان شهید هاشمی‌نژاد بوده و در کنار این بزرگوار به فعالیت‌های انقلابی خود ادامه می‌داده است، تا آنجا که وی در وقت شهادت محمد سیدی، در مراسم تشییع پیکر او حاضر شده و سخنرانی کرده است. شهید شهریوران هم که هیچ اطلاعاتی از او در دست نیست، اهل ده‌متری ساختمان بوده است، اما آنچه در اینجا تامل‌برانگیز است، مظلومیت این شهدا پس از انقلاب است. بی‌شک در کمتر خیابانی می‌توانی شهیدانی را پیدا کنی که در محل زندگی خود دفن شده باشند.

 این شهدا خون خود را نثار آبیاری درخت انقلاب کردند تا فقط یک‌ماه بعد، مردم ایران بتوانند پیروزی خود را جشن بگیرند. شهید سیدی و سه شهید دیگر جزو اولین شهدای انقلاب در مشهد هستند و هنوز هم اهالی، محلِ شهادت آنان را به عنوان ایستگاه شهدا می‌شناسند، اما شاید باور نکنید اگر بگویم هیچ خیابانی به نام آنان نیست.

در شهری که دیوار‌های تمام کوچه‌ها و خیابان‌هایش به نام شهدا زینت گرفته است، شهدای گمنام را در مکان‌های فرهنگی دفن می‌کنند تا یاد آنان زنده بماند و رهبر انقلاب در این‌باره می‌گوید: «این ما هستیم که به نام شهدا نیازمندیم»، باید شاهد چنین مظلومیتی باشیم؛ البته ناگفته نماند که نام دو کوچه فرعی که محل زندگی شهیدان جاقوری و شهید معقول بوده، به نام آنان ثبت شده است، اما متاسفانه خیابانی که محل زندگی شهید سیدی بوده، پورسینا و محله زندگی شهید شهریوران هم مهریز نام گرفته که هیچ سنخیتی با تاریخ این محله یا منطقه ندارد. از طرف دیگر با توجه به فرقه‌های مذهبی مختلفی که شاهد گسترش روزافزونشان در این محلات هستیم، نام‌گذاری این خیابان‌ها به نام شهدا جدای از زنده نگه‌داشتن نام آنان، می‌تواند بستری برای انجام فعالیت‌های فرهنگی و ترویج مسائل مذهبی باشد.

*این گزارش در شماره ۱۳۰ شهرآرا محله منطقه ۶ مورخ ۸ دیماه سال ۱۳۹۳ منتشر شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44