کد خبر: ۱۳۰۳۲
۰۷ مهر ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۰
محمدباقر شریف‌زاده، رنگرز قدیمی محله رسالت است

محمدباقر شریف‌زاده، رنگرز قدیمی محله رسالت است

محمدباقر شریف‌زاده، می‌گوید: طبق دستور پدرم رنگرز شدم، به مشهد هم که آمدم همین شغل را انتخاب کردم، با اینکه دیگر اهالی محل تولدم در اینجا همه نانوا شده بودند.

سفری کوتاه چون حرکت در مسیر خانه تا محل کار هم می‌تواند به آشنایی بینجامد؛ منوط به اینکه طرف مقابل حرفی برای گفتن داشته باشد یا ویژگی‌ای که احساس نکنی وقتت در هم‌صحبتی با او تلف شده. اما مردی که در ادامه حرف‌های او را می‌خوانید، یکی از همین آشنایان تازه ماست که هم‌صحبتی کوتاهش با خبرنگار شهرآرامحله در اتوبوس، زمینه دیدار بعدی و گفتگو در دفتر نشریه را رقم زد.

محمدباقر شریف‌زاده، قدیمی منطقه ما و شهروند محله رسالت مشهد، حرف‌ها در سینه دارد که در بستر سال‌ها زندگی و تجربه شکل گرفته است. در این میان، خواندن آنچه را درباره شغلش می‌گوید، خالی از لطف ندانستیم و دست‌کم برای برخی خواننده‌ها تداعی‌گر خاطرات شمردیم.

 

 

همه نانوا شدند، جز من!

شریف‌زاده ۸۰ سال دارد که حدود ۶۰ سال آن را در منطقه ۳ سپری کرده است؛ یعنی از زمانی‌که از زادگاهش دِهِ بهبودِ گناباد به مشهد آمد. او در بهبود هم شغلی را داشت که در شهر امام‌رضا (ع) انتخاب کرد؛ رنگرزی. خودش می‌گوید: طبق دستور پدرم رنگرز شدم، به مشهد هم که آمدم همین شغل را انتخاب کردم، با اینکه دیگر اهالی محل تولدم در اینجا همه نانوا شده بودند.

این شهروند محله رسالت که اعتقاد زیادی به احترام به پدر و مادر دارد، دستور بزرگ‌ترش را با شاگردی در یک کارگاه رنگرزی اجابت می‌کند؛ او در یک رنگرزی بین چهارراه خواجه‌ربیع و میدان شهدا مشغول به‌کار می‌شود و هشت‌سال هم به کارش ادامه می‌دهد، تا اینکه «استادکارم دامادی داشت که با هم اختلاف داشتیم، در نتیجه مشکلاتی پیش آمد که من از آنجا به حالت قهر رفتم.

البته این شغل را رها نکردم، چون در کارخانه رضائیان یزدی که کارشان ریسندگی پشم بود، به‌عنوان رنگرز مشغول شدم. در کارخانه، بیمه بودم و هفت‌سال کار کردم. یک بار استادکار سابقم قاصدی فرستاد درِ خانه‌ام که برگرد که با هم شریک شویم، اما قبول نکردم.»

 

محمدباقر شریف‌زاده، رنگرز قدیمی محله رسالت است

 

بازنشستگی را نپذيرفتم!

شریف‌زاده ادامه می‌دهد: یک روز در خیابان با زن استادم روبه‌رو شدم. او مرا به خانه‌شان برای شام دعوت کرد و دوباره از پیشنهاد شوهرش برای شراکت گفت. شبش به خانه آنها رفتم و پسرش که معلم بود، کاغذ مشارکت را نوشت. استادکارم گفت که من از تو پولی نمی‌خواهم؛ سرمایه‌اش را در اختیارم گذاشت و حتی بیمه‌ام کرد. بعد از آن دوباره در محل کار سابقم و این‌بار به‌عنوان صاحب‌کار شغلم را دنبال کردم تا زمانی که بازنشسته شدم.

سال ۱۳۷۰ سالی است که شرکت بیمه به رنگرز باتجربه ما خبر می‌دهد که دیگر باید خود را بازنشسته کند و می‌تواند از این‌به‌بعد به استراحت بپردازد و از حقوق بازنشستگی بهره‌مند شود. اما گویا تلاش معاش جزئی جدایی‌ناپذیر از سرنوشت اوست؛ «به آنها گفتم حقوقی که بعد از این به من می‌پردازید، کفاف مخارج زندگی‌ام را خواهد داد، گفتند که پس باز هم کار کن! من هم ۱۱ سال دیگر کار کردم.»

 

مستند رنگرزی!

اما بد نیست کمی هم از شغلی که شریف‌زاده چند دهه از عمرش را صرف آن کرده بدانیم. او می‌گوید: در روستا پدرم خُم داشت که لباس و پارچه و نخ در آن ریخته و رنگ می‌شد؛ آن زمان تنها رنگ قابل عرضه در رنگرزی سورمه‌ای بود، چون از نیل استفاده می‌کردیم. در کارگاه مشهد محدودیت نداشتیم و همه‌جور رنگ را به‌کار می‌بردیم؛ از گلی و سبز گرفته تا سورمه‌ای و مشکی. ما مطابق دستور مشتری‌ها عمل می‌کردیم؛ چنان‌که آنها رنگ موردنظرشان را با مدادرنگی روی کاغذ می‌کشیدند و به‌عنوان نمونه ارائه می‌دادند.

در روستا پدرم خُم داشت که لباس و پارچه و نخ در آن ریخته و رنگ می‌شد

این رنگرز باتجربه عنوان می‌کند: کار پرزحمتی بود که از ساعت ۲ نصف‌شب شروع می‌شد. در آن ساعت زیر دیگ‌ها را  که یکی مخصوص مشکی و دیگری مختص رنگه بود،  روشن می‌کردم و گاهی تا ۱۲ شب فردا بیدار بودم.

او می‌گوید: یک‌ساعت بعد از روشن شدن زیر دیگ، آماده بود که در آن رنگ می‌ریختیم و با چوب یا چماقی شور می‌دادیم (هَم می‌زدیم) تا رنگ‌ها از هم باز شوند، لباس‌ها را نیز می‌ریختیم و برای اینکه لک نشوند و صاف دربیایند، با چوب زیر و رویشان می‌کردیم. ما دستکش داشتیم و گاهی به‌جای چوب از دستمان برای زیر و رو کردن نخ، پارچه یا لباس استفاده می‌کردیم.

استاد باتجربه جلوه‌دادن به بی‌رنگ‌ها و بدرنگ‌ها اضافه می‌کند: بیشتر کارمان با نخ بود و روزی ۲۰۰ تا ۲۵۰ بقچه نخ-هر بقچه چهارونیم کیلوگرم وزن داشت- رنگ می‌کردیم؛ مشتری‌هایمان هم معمولا ثابت بودند و شامل نخ‌فروش‌ها و پارچه‌باف‌ها می‌شدند.

 

زحمتکش هنرمند

از او می‌پرسیم که آیا هیچ پیش آمده از کارش خسته شود یا به شغل دیگری فکر کند که می‌گوید: دعا می‌کردم خداوند سلامتی‌ام را نگیرد تا همین کار را ادامه دهم؛ زحمتکشی‌ام هنر بود و معتقد بودم نباید کاری را که یاد گرفته‌ام و از آن شناخت دارم، رها کنم و دنبال فعالیت دیگری بروم.  او عنوان می‌کند: از شغلم راضی بودم. آن زمان پول ارزش داشت؛ زندگی کم‌خرج بود و رنگ، ارزان. یادم می‌آید که چهل سال قبل با ۱۵ قران یک بقچه نخ را رنگ می‌کردیم.

 

محمدباقر شریف‌زاده، رنگرز قدیمی محله رسالت است

 

شغلی که از مُد افتاد

و حالا یک دهه است که این رنگرز قدیمی از کار پرزحمت، اما موردعلاقه‌اش دست کشیده است. دلیلش هم این است که: سنم بالا رفته بود، هفتادساله بودم و نیاز به استراحت داشتم؛ از طرفی شغل ما هم دیگر از مد افتاده بود! پارچه‌های رنگ‌شده از خارج می‌آمد و جوان‌ها هم دیگر حاضر نبودند مثل ما زحمت بکشند؛ این بود که خود را بازنشسته کردم.

حاصل زندگی شرافتمندانه شریف‌زاده، وجدانی آسوده از این است که برای زندگی خود، همسرش و ۹ فرزندش کم نگذاشته و عمری نان حلال به خانه برده است. او از دسترنج خود ۶ پسر و ۳ دخترش را سر و سامان داده و حالا در کنار همسرش زندگی آرامی را می‌گذراند.

هر ده‌پانزده‌روز یک‌بار دوره‌کردن قرآن، رفتن به خانه امام‌رضا (ع) و زیارت مولا و خواندن کتاب‌های شعر یا افسانه‌های خاطره‌انگیز مناسب سن‌وسال مانند «امیرارسلان»، «شیرویه نامدار» و «امیرحمزه صاحبقران»، برنامه‌هایی است که یک‌دهه بازنشستگی شهروند محله رسالت را رنگ‌وبویی دیگر بخشیده و زندگی تازه‌ای را برای رنگرز سابق رقم زده است.

 

* این گزارش یکشنبه، ۱۰ دی ۹۱ در شماره ۳۶ شهرآرامحله ۳ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44