کد خبر: ۱۳۰۲۰
۰۸ مهر ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۰
غلامرضا تازیکی؛ اتوبوسرانِ شاعر محله شیرودی

غلامرضا تازیکی؛ اتوبوسرانِ شاعر محله شیرودی

غلامرضا تازیکی که روز‌های هفتاد‌وچهار‌سالگی‌اش را سپری می‌کند، یکی از اهالی ادیب محله شیرودی است. او می‌گوید: از همان ابتدا عاشق اشعار کلاسیک بودم. همچنین بیشتر به سرودن اشعار اجتماعی علاقه‌مندم.

اشعار زیادی سروده است که همه آنها را در کاغذ‌های مجلد صحافی‌شده‌ای نگهدای می‌کند. این اشعار در همه مراحل زندگی او، وقت غم و شادی، خنده و گریه، جشن و عزا، ناراحتی و غصه و در همه حالات مختلف زندگی‌اش سروده شده است، تا حالا که غلامرضا تازیکی که روز‌های هفتاد‌وچهار‌سالگی‌اش را سپری می‌کند، به‌عنوان یکی از اهالی ادیب محله شیرودی بین اهالی شناخته شده باشد.

می‌گوید بیشتر به سرودن اشعار اجتماعی علاقه‌مند است و از‌این‌رو بخش زیادی از سروده‌هایش در باب موضوعات اجتماعی است. این اهل ادب و شعردوست محله در همان کودکی متوجه علاقه خود به شهر و شاعری می‌شود. همین است که اشعاری می‌سراید و آنها را در مدرسه و برای معلم‌هایش می‌خواند و حسابی مورد تشویق آنها قرار می‌گیرد.

 بعد‌از اینکه دیپلمش را می‌گیرد در کنکور ادبیات شرکت می‌کند و در دانشگاه ساری پذیرفته می‌شود. ولی از‌آنجا‌که می‌خواسته نزدیک مشهد باشد، انتقالی‌اش را برای دانشگاه نیشابور می‌گیرد و دوره کارشناسی‌اش را آنجا می‌گذراند. تازیکی در زمان دانشجویی در جلسات و محافل ادبی شرکت می‌کرده و اشعار مختلفی در همان دوران گفته ولی از‌آنجا‌که تشکیل خانواده هم داده بود، دیگر نمی‌توانست مثل قبل در این جلسات شرکت کند. با‌این‌حال و با‌وجود همه فشار‌های زندگی، دست از علاقه‌اش برنمی‌دارد و به سرودن اشعار مختلف می‌پردازد.

اگرچه هرگز نتوانست اشعارش را چاپ کند، علاقه‌اش به ادبیات و اشعار کلاسیک باعث شده امروز انبوهی از ابیات و اشعار داشته باشد و هرازگاهی بخشی از آنها را برای دوستان و قدیمی‌های محل بخواند و تحسین شود. به‌سراغ این ادیب شعر‌دوست می‌رویم که حرف‌های زیادی برای گفتن دارد.

 

اولین شعر

اولین شعری که بر زبانم جاری شد، تحت تاثیر حادثه تلخی بود که جلوی چشمم اتفاق افتاد. ده‌ساله بودم و اطراف فلکه حضرت قدم می‌زدم که دیدم کودکی خردسال همراه مادرش زیر کامیون رفتند. آن صحنه دل‌خراش و مرگ آن دونفر، مدام جلوی چشمم بود.

تا مدت‌ها از این اتفاق متاثر بودم به‌خصوص وقتی به حرم می‌رفتم، بیشتر یاد آن صحنه می‌افتادم و ناراحت می‌شدم و با دلی شکسته، چیز‌هایی زمزمه می‌کردم. آن زمان خیلی وقت‌ها به حرم می‌رفتم، به‌خاطر پدرم که روحانی بود و استخدام آستان قدس رضوی.

 یادم است در آن زمان برای اولین‌بار شعری تحت تاثیر آن اتفاق دل‌خراش گفتم و آن را در مدرسه خواندم. معلمی به نام آقای حافظیان داشتم که حافظ قرآن بود. او با شنیدن این شعر، مرا بسیار تشویق کرد. او که در شبستان حرم قرآن تدریس می‌کرد، مرا به شعر‌گفتن تشویق و ترغیب کرد، به‌خصوص به سرودن اشعار مذهبی.

همین شد که آن دوره از زندگی‌ام، ابیات و اشعاری مذهبی در حد سن‌و‌سال و سوادم می‌گفتم. بعد‌ها تصمیم گرفتم در زمینه‌های دیگر به‌خصوص مسائل اجتماعی هم شعر بگویم. درسم را خواندم و دیپلمم را گرفتم و در رشته ادبیات دانشگاه ادبیات ساری قبول شدم. از‌آنجا‌که ازدواج کرده بودم و دوست نداشتم، خانواده‌ام را تنها بگذارم، تصمیم گرفتم برای دانشگاه نیشابور انتقالی بگیرم. این شد که لیسانس ادبیاتم را از آن دانشگاه دریافت کردم.

 

شعر‌خوانی در سازمان اتوبوس‌رانی

در زمان دانشگاه در جلسات ادبی شرکت می‌کردم ولی در‌کنار درس باید به فکر امرار معاش خانواده هم می‌بودم؛ از‌این‌رو وقت نمی‌کردم خیلی به محافل ادبی بروم و بیشتر زمانم صرف کار می‌شد. پس‌از تحصیلاتم در بخش تبلیغات اسلامی سازمان اتوبوس‌رانی استخدام شدم و با اینکه سخت درگیر کار شده بودم، باز اشعاری می‌گفتم و گاهی برای همکارانم می‌خواندم. همکارانم با شنیدن این اشعار تعجب می‌کردند؛ آنها به اشعارم علاقه‌مند بودند و خیلی وقت‌ها از من می‌خواستند برایشان شعر بخوانم.

 

زمانی استخدام سازمان اتوبوس‌رانی شدم و اشعاری برای همکارانم می‌خواندم

حافظ غزل و قصیده بودم

از همان ابتدا عاشق اشعار کلاسیک بودم؛ آن‌قدر که دیوان حافظ و سعدی را بار‌ها خوانده‌ام و اشعار آنها را حفظ کرده‌ام. شاهنامه فردوسی را می‌خواندم و بخش‌هایی از آن را حفظ می‌کردم. آن زمان عاشق حفظ‌کردن اشعار کلاسیک بودم ولی چیز‌هایی که در جامعه می‌دیدم، کم‌کم مرا دلسرد کرد؛ اینکه من با شوق شعر می‌خواندم و کسی نمی‌فهمید، اینکه به معنای شعر اهمیت نمی‌دادند، مرا رنج می‌داد.

 

خانواده ورزشی

دوست داشتم خانواده‌ام به سمت و سوی ادبیات بروند ولی فرزندانم به رشته تربیت‌بدنی علاقه‌مند شدند و حالا هم در این رشته بسیار موفق هستند. هر سه فرزندم در این رشته مدرک فوق‌لیسانس دارند و حکم‌های قهرمانی بسیاری در میادین جهانی دریافت کرده‌اند.

 

لوح‌های فراوان

یک‌زمانی به‌دنبال چاپ کتابم رفتم و دیدم هزینه دارد. بعد از آن، دیگر پیگیر کار نشدم. از‌آنجایی‌که خیلی درگیر خانواده و زندگی شده بودم، در جلسات شعر هم شرکت نمی‌کردم و درنتیجه اشعارم در محافل مختلف معرفی نشد. با‌این‌حال برخی مراکز و محافل که با من آشنایی داشتند، لوح‌های تقدیری به من اهدا کردند.

 

شعر علیه رژیم

در زمان پیش‌از انقلاب، اشعاری در مخالفت با رژیم گفتم ولی کار به برخورد ماموران شاه با من نکشید. آن زمان از دوستان نزدیک آقای غفوریان بودم که پس‌از انقلاب، استاندار خراسان شد. فعالیت‌های انقلابی او و آزار‌هایی را که می‌دید، دیده بودم. یادم می‌آید دانشجوی یکی از رشته‌های پزشکی بود که او را از دانشگاه اخراج کردند و روی تاکسی کار می‌کرد. در همان زمان بود که من با ایشان آشنا شدم و تاثیر فراوانی بر من گذاشت.

 

به امید روزی که مردم عاشق شعر بشوند

امیدوارم روزی برسد که مردم ایران به شعر و شاعری علاقه‌مند شوند. روزی برسد که افراد شعر بخوانند و معانی اشعار را درک کنند؛ به‌ویژه آنهایی که سراغ کتاب‌های شعر نرفته‌اند و نمی‌دانند در پس آن اشعار چه معانی زیبایی نهفته است.

 

* این گزارش در شماره ۱۸۸ شهرآرا محله منطقه ۶ مورخ ۳ اسفندماه سال ۱۳۹۴ منتشر شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44