
جمشید قدرتی با کلمن جلوی مغازهاش، رهگذران را سیراب میکند
هوای گرم مرداد است و چنددقیقهای از اذان ظهر گذشته، نزدیک هفدهشهریور شمالی۳ جلو مغازه لوازم یدکی موتور هندا، کلمن آب تقریبا بزرگی که با کاغذ روی شیشه کنارش نوشته شده «آب سرد، بنوش به یاد حسین (ع)» توجهمان را جلب میکند.
جلو میرویم و جرعهای آب خنک مینوشیم و با رهگذرانی که جلو مغازه جمشید قدرتی در محله پایینخیابان توقف کردهاند و با گفتن سلام بر حسین (ع) گلویی تازه میکنند همصحبت میشویم.
نماز اول وقتش ترک نمیشود
محسن یاسری که در سایه دیوار کنار مغازه نشسته است، با دیدن ما میگوید «اگر کاری دارید، جمشیدآقا برای نماز رفته است و چنددقیقه دیگر برمیگردد.»
تا آمدن صاحب مغازه از محسن درباره کلمن آب سرد و کسی که آن را اینجا گذاشته است، میپرسیم و او میگوید: هشت سالی است که آقاجمشید را میشناسم. هیچ وقت نماز اول وقتش ترک نشده. این کلمن را هم خودش خریده و اینجا برای رهگذران و زائران گذاشته است.
صفرتاصد کارهایش را آقا جمشید انجام میدهد، از خرید لیوان یکبارمصرف گرفته تا تهیه قالب یخ و اینکه مواظب باشد هر روز درونش آب داشته باشد. این کلمن آب سرد چهارفصل سال همینجاست و هیچ وقت نشده خالی باشد. حتی در شبهای مناسبتی مثل عاشورا و تاسوعا تا صبح اینجا بوده است و مردم از آن استفاده کردهاند.
از کار خوب الگو میگیریم
محسن لیوان شیشهای گوشه مغازه آقاجمشید را در دست میگیرد و میگوید: من کاسب بازار موتورها هستم و برای اینکه لیوان یکبارمصرف کمتری استفاده کنم، لیوانی را درون مغازه جمشیدآقا گذاشتهام تا وقتی به اینجا میآیم، آن را بردارم. زائران زیادی از این محل میگذرند و با خوردن آب برایش دعا میکنند.
خیلی وقتها میدیدم زائران تشنه هستند، گاهی شیشه آب سردی از داخل مغازه به آنها میدادم
جوانی آب مینوشد و دعا میکند. محمدمهدی همتی همین اطراف کار میکند و میگوید: گاهی به تأسی از این قبیل کارها من هم آب سرد به رهگذران میدهم؛ مخصوصا که نزدیک حرم زندگی میکنم و زائران زیادی را میبینم که با لب تشنه اینطرف و آنطرف میروند.
با این کار عاقبت بهخیر میشوی
بالاخره جمشیدقدرتی میآید، صاحب مغازهای که با دیدنش، مشتری در آفتاب نشسته و همسایه کاسبش برای او دست تکان میدهند و «قبول باشد»ی میگویند.
وقتی که وارد مغازه میشویم و از جمشیدآقا میخواهیم درباره انگیزه این کارش بگوید، با گفتن «کارگردان این کار یکی دیگر است» جملهاش را شروع میکند و میگوید: حدود دوسالی است که این کلمن را اینجا گذاشتهام. کار خاصی نمیکنم، فقط حواسم هست همیشه آب خنک داشته باشد. البته همسایهها هم در حسوحال خوب این کار شریکاند. دعای مردم خوشحالم میکند و همین برایم کافی است.
جمشیدآقا درباره انگیزهاش از شروع این کار میگوید: توفیقی بود که خیلی اتفاقی، خدا برایم رقم زد و تا موقعی که توان داشته باشم، میخواهم آن را انجام بدهم. من پانزدهسال است در این محل کاسبی میکنم و خیلی وقتها میدیدم زائران تشنه هستند، گاهی شیشه آب سردی از داخل مغازه به آنها میدادم و بعد به ذهنم رسید کلمنی بگذارم بیرون.
از حس و حال آقا جمشید درباره امامحسین (ع) که میپرسیم، بغض میکند و اشک در چشمانش جمع میشود. سکوت حکمفرما میشود و با نگاهی که ما قادر به ترجمهاش نیستیم، خداحافظی میکنیم. هنوز بیرون نرفتهایم که پیرمردی کنار کلمن، دوچرخهاش را نگه میدارد، لیوانی برمیدارد و به یاد حسین (ع) مینوشد و چند قدمی نگذشته برمیگردد و رو به آقاجمشید میگوید: این کار عاقبتبهخیرت میکند پسرم.
* این گزارش پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۱ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.