«شور» بازار خیابان سرخس
چرخ زندگی باید بچرخد و روزگار به کام شود. برای عملیشدن این تعریف و این جمله هرکس کاری میکند تا روزگار شیرین شود. در این دنیای بزرگ، هرکس چرخ زندگی را یکجور میچرخاند. شاید کسی نداند عدهای همة روزشان را با الککردن و آب و نمکزدن به خشکبار میگذرانند تا بزم دیگران را شیرین کنند.
آنها کامشان را با شوری آجیل شیرین میکنند و سالهاست در این گوشه دنج با همین کار روزشان را به شب سنجاق میکنند. آدمهایی که اعیاد و جشنها را در ذهن دارند و میدانند ایرانیها در روزهایی از سال، بساط آجیلخوری را در خانه راه میاندازند و هنوز که هنوز است شبهای بلند و تاریک و سرد زمستان که میشود، جمعهای کوچک خانوادگی خود را دارند و شبنشینی و بگوبخندهای شیرین و گرم.
شبنشینیهایی یلدایی
نوروز و یلدا در بین ماههای سال، خاص و ویژهاند. شبهای یلدا هنوز که هنوز است با شبنشینی آدمها قوت دارد و مردمان این راسته تدارک این شبها را میبینند. قاعده این راستة خیابان سرخس همیشه همین بوده است. از همان گذشتههای دور که روستاییها خشکبار میآوردند و اهالی خیابان کیسهکیسه و تنتن میخریدند و الک و نمکسودش میکردند و میگذاشتند بماند، تا همین حالا که باز هم روستاییهایی بازار این حجره را داغ نگهداشتهاند.
این راسته از خیابان بهخاطر آمدوشد روستاییها خاص است. آدمهای روستا فروش و دادوستدشان را میگذارند در همین راسته از خیابان بین حجرههایی که تا چندوقت قبل، آدمهایش با چرتکه، حسابوکتاب روزانهشان را میکردند و قدیمی و ناب بودند.
هنوز هم از آن آدمها زیاد پیدا میشوند؛ پیرمردهایی که میتوانند کتابکتاب از گذشتههای شیرین خیابان حرف بزنند؛ از زمستانهای دور و سرد که تا قد آدم، برف میآمده است. میدانستم رسم این خیابان و آدمهایش، فروش آجیل و خشکبار است. آدمهای الکبهدست بسیاری دیده بودم که تخمهها را الک میکردند تا برای نمکزدن آماده باشد. ورودی این خیابان تا وسطهای آن، بوی آجیل و پسته میدهد؛ همچنین گردوهای سبز و خشک و بینمک یا نمکخورده.
این بازار شبیه دیگر بازارهای تجاری نیست. کسبه این خیابان هم حجرهداری میکنند و هم لابهلای آجیلهای شور و الککردن آنها نانشان را درمیآورند
کیسهها طعم نمک میگیرند
خیلی از صاحبحجرهها حال و حوصله حرفزدن ندارند و خیلی راحت و بیهیچ رودربایستی آدم را رد میکنند؛ مثل حاج غلامحسین که میخواهد وقت کسبش را نگیریم. بعضیها هم که جوانتر و خوشخلقوخوترند، مصاحبهگریزند. دوست ندارند عکس و نامی از آنها باشد. تیموری لباس خاکگرفتهاش را میتکاند و میگوید: اشکالی ندارد عکس از پشت سر باشد.
میگذارم بیهراس از لنز دوربین راحت کارش را دنبال کند. دو طرف مغازه کوچک او پر از کیسههای گردو و تخمه و پسته است. این نمای بیشتر حجرههای این حوالی است که کیسههای روی هم تلنبارشده را یکییکی طعم نمک میچشانند.

رگهای خونی بازار
تخمهها و پستهها مثل رگهای خونی این بازار کوچک و گرم و شور هستند. شمسالدین قیاسی میگوید: سراهای اصلی در مصلی هستند. آنها بخشی از نیاز مغازههایشان را از این بازارها میگیرند و نمک میزنند و شور میکنند و بعد هم با سود کم به فروش میرسانند.
بعضی از مشتریها آجیل خام را بیشتر دوست دارند و از هرکدام، خامش را انتخاب میکنند؛ تخمه کدو و هندوانه و پسته...
معامله کیسه به کیسه
مرد میانسال یکی از حجرهها که تلخروتر است، بلند میگوید: کیلویی نداریم، دست نزن. موج صدا آنقدر بلند است که تا دورترها میرود. سکوت مرا که میبیند، آرامتر میشود. میگوید: اینجا حساب یککیلو، دوکیلو نیست؛ معامله کیسهبهکیسه است.
خیابان در قرق پیرمردهاست. قدمبهقدم پیرمردها در آفتاب خیابان نشستهاند. مالکان اصلی دکانها کم هستند. چراغ حجرهها و دکان را شاگرد مغازهها روشن کردهاند. هم حجرهداری میکنند و هم لابهلای آجیلهای شور و با الککردن آنها نانشان را درمیآورند. این بازار شبیه دیگر بازارهای تجاری نیست که در آن آلودگی صوتی باشد و ترافیک ماشین. از فضای نامطلوب بهداشتی هم خبری نیست.
حجرههای چفتبهچفت را جوانهایی میگردانند که شاگردبازار بودهاند و آنقدر کار بلدند که یادگرفتهاند چطور میشود یک جنس خوب را تحویل مشتری داد؛ جوانهایی که فوتوفن کار دستشان آمده است و میدانند هرجور تخمه را چطور آماده کنند که باب دندان آدمها باشد و شبهای زمستان که میرسد. دور همنشینیهایشان را شیرینتر کنند.
* این گزارش در شماره ۱۳۰ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۸ دی ماه سال ۱۳۹۳ منتشر شده است.
