زمانی همه عشق و علاقهاش شنیدن صدای تیک تاک ساعتها و چرخدندههای ساعتهای اسم و رسمدار قدیمی بوده است. پیرمرد 79سالهای که یکی از قدیمیترین ساعتسازهای مشهد در خیابان سرخس است و هنوز او و مغازهاش را ساعتبازها و آنهایی که ساعتهای اصل و مارک قدیمیشان خراب میشود، خوب میشناسند.
حاج احمد باخرد ورود به حرفه ساعتسازی را قسمت و سرنوشت خود میداند؛ قسمتی که بهواسطه عموی ساعتسازش رقم میخورد تا پیشه او در کنار انبوه مشاغل سنتی خیابان سرخس هویت آن را سر و شکل بدهد و یکی از حلقههای محکم زنجیر مشاغل این خیابان باشد تا جایی که بعد از او 10ساعتسازی و ساعتفروشی دیگر در میانه همین خیابان مشغول این حرفه میشوند و تا حدودی این محدوده سر و شکل بازار ساعت به خود میگیرد.حاج احمد گرچه الان کنار کشیده اما در شغل خودش یگانه است. هنوز عدهای با ساعتهای بسیار قدیمی و خاص دنبال او هستند.
محمود باخرد، نماینده شورای اجتماعی محله جلالیه 38سال دارد. یکی از اعضای جوان و فعال این شوراست. خانواده محمود از قدیمیهای محله هستند. بیش از 50سال است که خانواده پدری او اینجا زندگی میکنند. پدرش از همان ابتدا که به این محله میآید سرقفلی مغازه ساعتسازی را در حاشیه خیابان سرخس میگیرد و شروع به کار میکند. آنقدر کارش خوب است و مشتری دارد که برادرها، پسرعمو و تعدادی از علاقهمندان به این حرفه را در محله آموزش میدهد و آنها هم از همین راه کسب درآمد میکنند. نزدیک به 10مغازه ساعتسازی و ساعتفروشی در خیابان سرخس فعال بودند اما با ورود گوشیهای همراه و ساعتهای جدید که یکبار مصرف هستند و دیگر نیاز به تعمیر نداشتند، به مرور کسب آنها نیز کمرونق میشود.
به مغازهشان میروم و بعد چاقسلامتی از طریق گفتوگوی تصویری واتساپی با حاج احمد گفت وگو میکنم. به علت شیوع کرونا و سن بالا، حاج احمد به روستایی نزدیک تربت حیدریه رفته تا از آلودگی دور باشد. عبدالاحد باخرد مشهور به حاج احمد باخرد متولد 1321 است،79سال دارد. او 8سالی هست که بهطور رسمی بازنشسته شده است. به نظر پسرش محمود این حرفه نیاز به تمرکز و بینایی زیادی دارد و با افزایش سن دستها شروع به لرزش میکند و دیگر نمیتوان با دقت گذشته کار را انجام داد، برای همین پدرش بازنشسته شده است.
تماس واتساپی برقرار میشود و او سرزنده و شاداب پاسخم را میدهد. حاج احمد ورود به حرفه ساعتسازی را قسمت خود میداند. پیش از او عبدالرحیم باخرد عموی روحانی مرحومش در مشهد ساعتسازی داشته و حاج احمد مقدمات این حرفه را از او آموخته و به آن علاقهمند شده است. احمد 27سال داشته که در خیابان ارگ مشهد با یکی از ساعتسازهای قدیمی به نام آقای ساعتچی آشنا میشود و 5سالی هم پیش او کار میکند. میگوید: «مشهورترین ساعتسازهای آن دوره آقایان تعمیرچی و ساعتچی بودند. الان مغازه آقای ساعتچی در خیابان ارگ بالاتر از باغ ملی و شیرینی فروشی است. آقای ساعتچی چند سالی تربت حیدریه زندگی کرده بود و ما را میشناخت اجازه داد پیش او کار کنم. برای شروع یک ساعت رومیزی بزرگ را درست کردم و متوجه شد که با اینکار غریبه نیستم. عمویم آن زمان گرگان زندگی میکرد و بعد از اتمام ماه رمضان به مشهد آمد و ضمانتم را پیش آقای ساعتچی کرد. بعد از 5سال کار پیش آقای ساعتچی به خیابان سرخس آمدم و یک مغازه سرقفلی گرفتم و کار را ادامه دادم.»
مشهورترین ساعتسازهای آن دوره آقایان تعمیرچی و ساعتچی بودند. مغازه آقای ساعتچی در خیابان ارگ بالاتر از باغ ملی است
درباره عموی خدابیامرزش میپرسم. اینکه چطور او اینکار را یاد گرفته است. میگوید: «عمویم کار را از آقایی به نام حاج آقا عارضی یاد گرفته بود که او هم شاگرد آقای تعمیرچی، رئیس صنف ساعتسازهای آن زمان بود. الان همه آنها به رحمت خدا رفتهاند.»
چون حرفه ساعتسازی نیاز به سرمایه زیادی نداشته حاج احمد تصمیم میگیرد این حرفه را انتخاب کند. او میگوید: «این حرفه را دوست داشتم و دیدم سرمایه زیادی هم نیاز ندارد. با یک پیچگوشتی و تعداد اندکی ابزار میشد اینکار را شروع کرد و گرنه تراشکاری و کارهای دیگر بود اما من سرمایه نداشتم.»حاج احمد 7فرزند دارد. پسر و 5دختر. پسر بزرگش در تصادفی به رحمت خدا میرود و حالا محمود تنها پسرش است. تماس تلفنی ما مدت کوتاهی قطع میشود. در این فاصله با محمود که حالا خودش نزدیک به 14سال است در این حرفه کار میکند صحبت میکنم. محمود معتقد است اگر بچهها کار پدر را با همان دقت انجام دهند موفق میشوند اما حالا همه دنبال کار راحت هستند. او میگوید: «کار ما نیاز به سلیقه و خلاقیت دارد. اگر بند ساعتی خراب است آن را درست میکنم یا اگر خیلی قدیمی است و از سکه افتاده کمی جلا میدهم تا دوباره به نما بیاید.»
او به کسی پیشنهاد نمیدهد وارد این کار شود. چرا که تعمیر ساعت از رونق افتاده است. میگوید: «با آمدن گوشی همراه و وسایل ارتباط جمعی این شغل دیگر مثل گذشته رونق ندارد. ساعتهای جدید پرسی و یکبار مصرف است و بازار را پر کرده است. فروش ساعت رونق دارد اما تعمیر آن نه. خود من تعمیر را دوست دارم. هنر کار ما در تعمیر به چشم میآید.» او صبر و دقت را از نیازهای اصلی این حرفه میداند و معتقد است اگر کسی بخواهد کار را یاد بگیرد یکسال برایش کافی است و مهارت با تجربه به دست میآید. میگوید: «کار ما بیسرو صداست و برای انجام آن نیاز به آرامش داریم این کار دقت زیادی میخواهد.»
دوباره تماس با حاج احمد برقرار میشود. او این حرفه را با گذشته آن مقایسه میکند و میگوید: «ساعتسازی در گذشته خیلی بهتر بود. ساعتها باارزش بودند و نیاز بیشتری به تعمیر داشتند. ساعتهای سوئیسی مثل داماس، ناوزرو... جزو این ساعتها بودند. بعد ساعتهای ژاپنی آمد که ارزانتر بود و جای ساعتهای سوئیسی را در بازار گرفت. ساعتهای سیکو، اورینت، سیتیزن و... تعداد آنها زیاد بود و مردم استقبال زیادی از آنها کردند. زمانی که پیش آقای ساعتچی کار میکردم او نماینده ساعتهای فِلکا بود و بعد نماینده ساعتهای سیکو، اورینت و سیتیزن شد.»
حاج احمد میگوید: «ساعتسازی نیاز به صبر و حوصله زیادی دارد. ساعتهای قدیمی بیش از 200قطعه داشت و یک تعمیرکار در واقع یک مهندس بود و باید میدانست چطور این قطعات ریز و پرتعداد را جابهجا کند. امروز بیشتر ساعتفروش داریم تا ساعتساز و تعمیرکار ساعت. برای تعمیر ساعت با ذرهبینهای خیلی قوی و کوچک قطعات را پیدا میکردیم، دنبال قطعه خراب میگشتیم و بعد از برطرف کردن مشکل دوباره قطعات را سوار میکردیم. همین صبر و دقت ساعتساز را زیاد میکرد. البته مهارت نیز اهمیت ویژهای داشت. تعمیرکارها باید زحمت زیادی میکشیدند. برای حرفهای شدن نیاز به کسب تجربه و تعمیر ساعتهای زیاد بود.
خودم برای اینکه کار را بهتر یاد بگیرم، پیش استادان مختلف ساعتساز رفتم. مرحوم حسین مرجوعی در تهران یکی از استادان ساعتساز و تعمیرکاران بنام بود که مغازهاش در چهارطبقه تهران بود و خودش چند ساعت ساخته بود و تبحر زیادی داشت، بعضی وقتها پیش او میرفتم و سؤالاتم را میکردم و تا برطرف شدن مشکل تهران میماندم. آقایان سِیِدِنا و تعمیرچی هم در مشهد معروف بودند و هر وقت سؤالی داشتم سری به آنها میزدم و از تجربه آنها استفاده میکردم.»
ساعتهای قدیمی بیش از 200قطعه داشت و تعمیرکار در واقع یک مهندس بود و باید میدانست چطور این قطعات ریز و پرتعداد را جابهجا کند
حاج احمد ساعتهای مارک اورینت و سیکو را دوست دارد. از او میپرسم ساعت خودت چیست؟ از قرار معلوم ساعت سیکو قدیمی دارد که آن را هم در صندوق نگه میدارد و دستش نمیبندد. آن ساعت برایش یادآور خاطرات دوران کاری اوست. جدا از این الان ساعت اوماکس به دست دارد. آن را نشانم میدهد و میگوید: «دیگر سنم زیاد شده و نمیتوانم ساعتهای سنگین، شیک و بادوام قدیم را ببندم.» حاج احمد سال 53 سرقفلی مغازه خیابان سرخس را میگیرد به قول خودش کار آنقدر رونق و برکت داشته که میتواند زمینی در همین خیابان بخرد و خانه بسازد. از او میپرسم چرا خیابان سرخس را برای این کار انتخاب کرده است.
باخرد میگوید: «تا زمانی که خیابان سرخس یکطرفه نشده بود رونق زیادی داشت و کسب و کار خوب پیش میرفت، پول بیشتری هم نداشتم که جای بهتر مغازه بگیرم. به لطف خدا همین جا کسب و کارم خوب شد. از تهران مشتری داشتم. خیلی از همکارانم در پایینخیابان اندازه من درآمد نداشتند. به لطف خدا با همین کار روزی کل خانواده خوب بود.» حاج احمد کار محمود آقا پسرش را قبول دارد و میگوید: «محمود خیلی ملاحظه مشتری را میکند.» باخرد معتقد است ساعتسازهای امروز کار گذشته را نمیکنند و فقط ساعتهای باتریدار را میتوانند درست کنند. میگوید: «ساعتهای قدیمی نیاز به شاگردی داشت که بیشتر ساعتسازهای امروز این دورهها را ندیدهاند و درست کردن آن ساعتها برایشان سخت است. فقط قدیمیها میتوانند ساعتهای قدیمی را درست کنند.»از حاج احمد میپرسم ساعت خوب چه ساعتی است.
میگوید: «ساعتهای باتریدار ساعتهایی معمولی است و فرق چندانی بین آنها نیست، یعنی الزاما قیمت بیشتر نشاندهنده کیفیت بالاتر آنها نیست و فقط به ظاهر آنها بیشتر میرسند. اما ساعتهای قدیمی با بالارفتن کیفیت قیمتشان بیشتر میشد و ارزش داشت برای آن پول بیشتری داد.»
درباره عمر ساعت هم میگوید: «بسته به نگهداری خوب ساعت، طول عمر آن بیشتر میشود. ساعتهای باتریدار 2بار که خیس شود دیگر کار نمیکند. زمان گذشته هم همین طور بود هرچه نگهداری بهتر بود عمر آن طولانیتر میشد. دشمن ساعت، اول آب و بعد ضربه است. تعداد کمی از ساعتها ضدآب هستند. ساعتهای ضد آب امروز، عایقبندی گذشته را ندارد و روی آنها اعتباری نیست. ساعتهای ضدآب قدیم واشر و پیچهای خاصی داشتند. ساعتهای قدیمی سوئیسی سنگهای قیمتی و با ارزشی دارد. سرچرخ از بین نمیرود و بیش از 100سال هم عمر میکند. در ساعتهای معمولی فلز استفاده میشود که به مرور زمان ساییده شده و سرچرخ از بین میرود و دیگر ساعت کار نمیکند. ما در ساعتهای قدیمی سنگهای قیمتی را میدیدیم. قرمز است. دایرهای شکل است و وسط آن هم سوراخ داشت. الان بیشتر کشورها آن سنگها را از کشور سوئیس وارد میکنند. دستگاه مخصوص آمادهسازی سنگ را فقط همان سوئیس دارد.»
دشمن ساعت، اول آب و بعد ضربه است. تعداد کمی از ساعتها ضدآب هستند
حاج احمد معتقد است دیگر کار ساعتسازی رونق گذشته را ندارد. حالا گوشی و وسایل ارتباط جمعی نیاز انسانها را به ساعت کم کرده است. میگوید: «قدیم برای ماه مبارک رمضان تعداد زیادی ساعت شماتهدار میفروختیم یا تعمیر میکردیم. قبل ماه مبارک سرمان خیلی شلوغ بود، آن زمان در هر خانه یکی از آن ساعتها بود تا کسی برای سحری خواب نماند. 15روز مانده به ماه مبارک رمضان مغازه پر میشد و همه ساعتهای رومیزی میخریدند. آنقدر سرمان شلوغ میشد که نیروی کمکی میآوردیم. اما الان دیگر خبری نیست.
حالا مردم گوشیهای همراه را کوک میکنند و با صدای همین گوشیها سرساعت از خواب بیدار میشوند. تصمیم داشتم مغازه را جمع کنم اما پسرم تصمیم گرفت در مغازه باشد و کار کند. قبل از اعیاد مختلف فروش ما خوب بود و هر وقت ازدواج زیاد میشد هم بازار خوب بود چون زوجها برای خرید ساعت عروس و داماد میآمدند. همچنین آنزمان خیلیها برای عید نوروز ساعت دیواری را عوض میکردند یا ساعت مچی طرح جدید میخریدند. اما الان خیلی کم شده است. دیگر مردم توان خرید گذشته را ندارند.»حاج احمد کنار کشیده اما در شغل خودش یگانه است. هنوز عدهای با ساعتهای بسیار قدیمی و خاص دنبال او هستند و چشم انتظار میمانند تا بالأخره حاج احمد دل و دماغ پیدا کند و دستی به ساعتهای خسته بزند.
ساعت رادو بسیار قدیمی و خاص یکی از قدیمیترین ساعتهای سوئیسی است که حاج آقا آنها را تعمیر کرده است. ساعتهای توجیبی قدیمی هم از ساعتهایی است که او تعمیر میکند. در پایان حاج احمد که سر ذوق آمده از علاقهاش به اینکار میگوید: «در این شغل 50سال سابقه دارم و همیشه کارم را با علاقه انجام دادهام. با دوچرخه در سرما و گرما به مغازه خیابان ارگ میرفتم و همیشه زودتر از ساعت کار میرسیدم. عشق و علاقه زیادی به اینکار داشتم. اگر کاری را با بیمیلی انجام دهی کار به پایان نمیرسد.»
صحبت با حاج احمد تمام نشدنی بود ولی پیرمرد را بیشتر اذیت نمیکنم و از او خداحافظی میکنم. دوباره به گفتوگو با محمود آقا برمیگردم، او میگوید: «بچه بودم پیش پدر میآمدم مغازه کناری تراشکاری بود و خرمنکوبهای قدیم اینجا کار میکردند.در این خیابان تریلی درست میکردند و پدر وسط همین سرو صداها کار میکرد. بیشتر مشتریهای او از اطراف مشهد مثل سرخس، میامی و جیمآباد بودند. خرید ازدواج جوانها از پیش پدر بود. پدر خوشانصاف بود و همه به او اعتماد داشتند. من هم دوست داشتم این نام نیک را حفظ کرده و زنده نگهدارم.»او هم مثل پدر هوای مشتریها را دارد.
میگوید: «هنوز هم مشتریهایی داریم که ساعت دستشان نباشد حالشان خوب نیست. اما تعدادی از آنها هم دیگر علاقهای به ساعت ندارند. شغل ما قدیمی یا از مد افتاده نیست اما اینجا پایینشهر است و مردم نمیتوانند برای تعمیر ساعت هزینه زیادی بدهند.»محمود از کودکی پیش پدر میآمد اما از نوجوانی کار را پیش او شروع میکند و یاد میگیرد و بعد از خدمت سربازی هم شغلش را ادامه میدهد. بعد از چند سال پدر بازنشسته میشود و او همچنان راهش را ادامه میدهد.
او راضی است اما میگوید: «اگر فکر میکردم ارج و قرب کار ما کم میشود نمیایستادم پای کار. ما مثل قدیمیها نیستیم و صبر و توان آنها را نداریم. چندوقت پیش مشتری از بیمارستان امام رضا(ع) پیش ما آمد یک ساعت اتومات زنگی قدیمی داشت پدر را آوردم آن را درست کرد. پدر در عرض 2ساعت آن را درست کرد. ساعتهای قدیمی را هنوز برای پدر میآورند، ولی دیگر توان قدیم را ندارد.»محمود آقا میگوید: «مردم تنوعپذیر شدهاند و ساعت ارزان میخرند تا سریع آن را عوض کنند. تعداد کمی هستند که به دنبال جنس اصلی هستند و ساعت را سرمایه میبینند.
محمود آقا درباره ابزارها و میزکارش توضیح میدهد و میگوید: «میز کار مشخصی داریم، روغن مخصوص ساعتهای اتومات روغن زیاد در چرخ ساعت را سفت میکند. ساعت مچی نباید روغن داشته باشد. سرچرخها به مقدار کم روغن میریزیم. قیمت روغن مخصوص هم گران است. بنزین مورد استفاده ما هم از نوع سوپر هواپیماست و اتحادیه به ما میدهد. روغنها هم شیشهای است و مدت زمان استفاده آن تاریخ دارد. اما برای ساعتهای رومیزی و بلند از روغن معمولی استفاده میکنیم. ابزار مهم دیگر ذرهبین چشمی است. چرتکه کوچک شستوشو هم ابزار مهم دیگر است.» ابزارهای دیگری را نشانم میدهد و میگوید: «آچار جاسک برای ساعتهایی است که پیچی است. پنس چفت، پیشگوشتیهای کوچک و دستگاه امتحان باتری که دیگر پیدا نمیشود بخشی دیگر از ابزار کار ماست.»
محمد باخرد، برادر حاج احمد از سال 58 به این حرفه مشغول است. او هم با علاقه وارد این حرفه شده است. میگوید: «ساعتهایی را که برادرم حاج احمد برای تعمیر میداد دوبار باز میکردم و بررسی میکردم. برادرم معمولا از کسی تعریف نمیکرد. اما یادم هست بعد از گذشت 3ماه پیش عموی خدابیامرزم حاج آقا عبدالرحیم باخرد از من تعریف کرد و گفت محمد خیلی خوب کار را یاد گرفته و دقت زیادی دارد. بعد از یکسال کار پیش ایشان به سربازی رفتم و بعد از برگشت این مغازه را برادرم گرفت و گفت اینجا کارکن.» از او میپرسم تغییرات کار آنها چه بود. میگوید: «مثل خیلی از حرفهها دستخوش تغییر شدهایم اما این تغییر فقط در کار نبوده در آدمهای این حرفه هم بوده است.
قدیمیها ساعت 6صبح در مغازه بودند. جلوی در را آب و جارو میکردند و یک صفحه قرآن میخواندند و بعد کار شروع میشد زودتر هم به خانه برمیگشتند. پشت سر قدیمیهای بازار نماز میخواندند. برادر خودم، آقای باقری یا مرحوم عارضی و مرحوم عصاران در خیابان طبرسی در حرفه ما کار میکردند و میشد به آنها اعتماد کرد. ایمان زیادی داشتند. رسایل و مکاسب را که راجع به ما کاسبان است خوانده بودند و عمل میکردند.»
بازار ساعت پرشده از ساعتهای چینی و همین رونق ساعتسازی را کم کرده است
اولین ساعتساز و ساعتفروش این خیابان حاج احمد است. اولین شاگردانش محمد و علی برادرانش بودند. محمد الان در خیابان سرخس 15مغازه دارد. برادر بعدی علی است که او هم بهدلیل کهولت سن ساعتسازیاش در خیابان مصلی را جمع کرده و با حاج احمد در روستاست. اما او شاگردان دیگری هم داشته است، غلامرضا انسان ساعتساز روبهروی مدرسه ولیعصر. محسن باخرد پسرعمویش که در بازار رضا برای آقای زمانی کار میکند. غلامرضا تالش و برادرش که در شهرک شهید رجایی مشغول هستند، پسر مرحومش و محمود تعدادی از شاگردهای او هستند که حالا خودشان مستقل کار میکنند.
داماد و شوهرخالهاش هم از آنهایی هستند که کار را آموخته اما رها کردهاند. محمود میگوید: «قبلا 5 تا 6 نفر از یک مغازه ساعتسازی درآمد داشتند اما امروز هزینه کفاف زندگی یک خانواده را هم تأمین نمیکند.» محمود معتقد است؛ بازار ساعت پرشده از ساعتهای چینی و همین رونق ساعتسازی را کم کرده است. میگوید: «ساعتهای قدیمی نیاز به تعمیر داشت ولی ساعتهای امروز یکبار مصرف است. باید منتظر مشتری بنشینیم تا یک ساعت بفروشیم. قدیم ساعتهایی مثل اورینت، سیتیزن و سیکو بودند که بعد از چندبار تعمیر باز هم قابل استفاده بود. مشتریهایی از قدیم داریم که هنوز ساعتهای قدیمی مثل ساعت خورشیدی و اتومات زنگی یا رادوهای قدیمی را برای پدر میآورند تا تعمیر کند.»