قهوهخانهدار نزدیک در ورودی، بالای تخت چوبی و قالیچه مخصوص خودش مینشست. یک تشتک برنجی کوچک برای ریختن پول و یکی هم برای جمعآوری «پَته» در کنار دستش میگذاشت.
شاید تغییر مسیر زندگی حبیبالله سهیلی به زمانی بازمیگردد که آب جوش کتری، روی پای پدرش ریخت و بعد از گذشت یکیدو هفته محل زخم عفونت کرد و پدر به رحمت خدا رفت.
دوازده متر بالاتر از سطح زمین، برای لمس کردن سیم برق ۲۰ هزارولتی که شاید حتی جمع کردن شش دانگ حواس هم برایش کم باشد. نزدیک شدن به آن جریان برق، بدون محافظ، آدم را نمیسوزاند، پودر میکند!
رضا باقرزاده میگوید: بخش اورژانس یکی از بخشهای تلخ بیمارستان ابنسیناست؛ ما بیماران را در بدترین حال ممکن پذیرش میکنیم. سه چهار سال است شمارش دفعاتی که از دست بیماران کتک خورده ام، از دستم خارج شده است!
سرگرد غلامرضا نورزاده ۲۰ ساله بود که به استخدام ژاندارمری درآمد او بعد از بازنشستگی نیز خود را مسئول و حافظ جان آدمها و همشهریان میداند.
تا آنموقع ساعت تعمیر نکرده بودم، آرام و آهسته ساعت اول را باز کردم حواسم جمع بود تا اجزای ساعت آسیب نبیند. روز بعد اول صبح، مرحوم ساعتچی صدایم زد و گفت: «این ساعتها که از دیشب خواب هستند!»
علیرضا بازگشا، کاسب خوش انصاف محله پنجتن آلعبا معتقد است که روزیِ حلال روزیای است که از دسترنج خود دربیاوری.