
نه سرما اذیتشان میکند و نه خستگی. برای کار بیشتر از هم سبقت میگیرند. یکی، کاسه بزرگ سوپ را در دست دارد و دیگری، جعبه خرما. سبزیهای تروتازه را درون کیسه پارچهای بزرگی گذاشتهاند تا سرما نزند. مسئولیت چای هم با دو نفر است. هر کدام از بچههای هیئت شیفتگان قاسمبنالحسن (ع) در محله پایینخیابان دور وانتی سر چهارراه شهید نوابصفوی کاری را به عهده گرفته است، وانتی که خوراکیهای افطار را در آن گذاشتهاند.
برنامهشان با توزیع افطاری تمام نمیشود و قرار است این افطاری ساده تا درِ خانه شهدای محله هم برود. خانههای پدران و مادران شهدا یا به تعبیر مسئول هیئت، خانههای نور که قرار است بچههای هیئت حیاط و کوچهشان را برفروبی کنند، مبادا که در این روزهای سرد، جای خالی پسر شهیدشان را حس کنند.
هوا سرد است و خیلی از روزهداران از سوپ داغ برای افطار استقبال میکنند. بچههای هیئت هم درکنار توزیع افطاری روزهشان را باز میکنند، چون بعداز اینکه افطاریدادن در چهارراه نواب صفوی تمام شود، تازه بخش اصلی کارشان شروع میشود. حسین و محمد ظرف و ظروف را جمع میکنند و به مسئول هیئت میگویند که کار تقریبا تمام است.
جواد سلحشور قبل از افطار به دیدار پدران و مادران شهدای محل رفته و کسب اجازه کرده است تا بچههای هیئت بروند داخل حیاط و برفها را پارو کنند. میگوید: برای یک فرزند فرقی ندارد که پدر و مادرش چه زمانی چه کاری دارند، هوا سرد است یا گرم؛ هر وقت نیاز باشد برای کمک حضور دارد. بچههای هیئت ما هم برای پدر و مادر شهدا همین کار را میکنند، مبادا که جای خالی شهیدشان را حس کنند و قلبشان آزرده شود.
سن ما قد نمیدهد که شهدا را دیده باشیم، بهجای آنها به والدینشان خدمت کردهایم
سلحشور از بچهها میخواهد در منزل هر شهید سه نفر بیشتر وارد نشوند، اما با سرعت زیاد کار را تمام کنند تا برای پدر و مادر شهدا مزاحمتی ایجاد نشود. قبل از اینکه مسئول هیئت درباره تقسیم وظایف چیزی بگوید، بچهها پاروها را بین خودشان پخش کرده و کارها را تقسیم کردهاند.
امیرحسین وقتی میبیند در قسمتی از زمین برفها یخ زده، کیسه شن را از پشت وانت میآورد و میپاشد توی کوچه، سجاد با پارو شنها را روی قسمتهای یخزده میکوبد و تکههای یخ را جمع میکند. تا پشت درِ خانه شهیدفکور پیش میروند؛ برنامه این است که ابتدا از کوچه شروع کنند و دو نفر هم افطاری را به خانه شهدا ببرند. بعد کسب اجازه کنند و خیلی زود برف و یخ حیاطها را باز کنند.
بچههای هیئت شیفتگان قاسمبنالحسن (ع) اینقدر کارهای جهادی انجام دادهاند که برای داشتن سرعت عمل نیازی به تذکر ندارند. رضا با یک بسته نان و پنیر به خانه شهیدربانی میرود و میگوید: حرمت پدران و مادران شهدا واجب است. ما هر کاری از دستمان بربیاید، انجام میدهیم. همین که دعایمان کنند، برایمان کافی است.
جلال پاروبهدست میرود درِ خانه شهید دهنوی و میگوید: پدر و مادر شهدای محل، ما را میشناسند. هرچند سن ما قد نمیدهد که شهدای محله را دیده باشیم، بهجای آنها به والدینشان خدمت کردهایم و آنها هم خیلی وقتها مانند پسر خودشان با ما رفتار میکنند.
* این گزارش پنجشنبه ۱۵ اسفندماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۵ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.