
مرتضی اسماعیلی| اگر نگاه دقیقی به دفاع مقدس بیندازیم، باید بگوییم که این جنگ، در واقع نبرد بین جبهه حق و جبهه باطل با همه پشتیبانانش بوده، با این نگاه وجود نام شهدا و جانبازان عراقی و هندی و افغانی و ... در فهرست رزمندگان جبهه حق، خیلی تعجب برانگیز نیست.
«سیدعلی موسوی» بزرگ شده روستای قرهباغِ افغانستان از مهاجران مجاهدی، که وظیفه خودش را در مقطع حساس و تاریخی جنگ تحمیلی، حضور در جبههها دانست و به درجه جانبازی نائل آمد.
با پایان جنگ، سید علی به ادامه درس و بحث طلبگی پرداخت تا اینکه در سال ۱۳۷۴، با بدن ترکش خورد خود، به ملکوت اعلی پیوست و در بهشت رضا آرام گرفت. برای آشنایی بیشتر خوانندگان شهرآرا محله با این شهید، به سراغ خانواده او در محله طلاب مشهد رفتیم و گفتگویی با همسر این رزمنده داشتیم.
- چه شد به ایران آمدید؟
تقریبا مصادف با اوایل انقلاب بود که به دلیل حمله شوروی و وضعیت افغانستان و برای حفظ دینمان، با خانوادهام از کابل به مشهد مهاجرت کردیم. خانواده ما در جنگ با شوروی خیلی شهید داد مخصوصا از طرف اقوام مادرم.بعد از مهاجرت ما، خانواده آقای موسوی آمدند.
- با آقای موسوی چگونه آشنا شدید؟
ما با هم فامیل بودیم، ضمن اینکه قرهباغ روستای مشترک مان بود، از قبل همدیگر را می شناختیم واواخر جنگ، حدودا سال ۶۶-۶۷ با هم ازدواج کردیم.
- از خاطراتی که آقای موسوی از جبهه و جنگ برایتان تعریف کرده، بگویید.
از آن زمان تا الان خیلی گذشته است و زیاد یادم نیست.تعریف میکرد که در جبهه هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد، از خون دادن و آموزش احکام و مسائل شرعی تا نگهبانی و شرکت در عملیات ها.جبهه که رفته بود میخواستند به او شناسنامه ایرانی بدهند، ولی سید قبول نکرده بود، گفته بود من اینجا آمدم برای شهادت، نه اینکه دستمزد بگیرم. اگر این را قبول کنم انگار دستمزدم را گرفتم!
به من میگفت: «حیف شد! جاهایی رفتیم، در عملیات هایی شرکت کردیم که مطمئن بودیم زنده برنمی گردیم! ولی توفیق نبود که من شهید بشوم.» از خاطره هایش خیلی برایمان تعریف می کرد، مثلا می گفت: «اوایل که اعزام شده بودم جبهه، قبول کردم نگهبانی بدهم، البته با وجود مخالفت بقیه.
می گفتند تو تازهواردی! به هرحال رفتم سر پست. داخل کمین، حواسم به آسمان و ستاره ها پرت شد که یکدفعه با صدای گلوله به خودم آمدم. جریان از این قرار بود که یک سرباز قوی هیکل عراقی از پشت سر میخواست با سیم خفهام کند که همرزمم به موقع او را هدف می گیرد و نقش زمینش می کند»
- سید بعد از جنگ چه کرد؟
طلبگی اش را ادامه داد، در جلسات خانوادگی هم قرآن آموزش میداد. ایشان به دلیل سرطان- که بنده احتمال می دهم اثر شیمیایی شدن در جنگ باشد- از دنیا رفت.
- فرزند هم دارید؟
بله، سه پسر دارم، در همین مسجد زینبیه چندین جز از قرآن را حفظ کردند و الان هم خدا را شکر، هر سه طلبه هستند.
- مهمترین خصوصیات اخلاقی آقای موسوی چه بود؟
آقای موسوی صبر و تحملش بالا بود، رحم زیادی داشت. به مجتهدین خیلی احترام می گذاشت، خیلی امام خمینی را دوست داشت، می گفت فقط امر کنند، شب باشد یا روز فرقی ندارد. ما اطاعت می کنیم. به برکت « آقای موسوی »، تقریبا سه سال پیش یک روحانی از طرف رهبر آمد منزل ما برای احوالپرسی و پرس و جو از وضع زندگی مان. ما خیلی خوشحال شدیم. بنده به ایشان گفتم مشکلی نداریم،فقط بچه هایم چون شناسنامه ندارند اذیت می شوند.
به نماینده رهبری گفتم مشکلی نداریم،فقط بچه هایم چون شناسنامه ندارند اذیت می شوند
- نظر خودتان را درباره جنگ تحمیلی بفرمایید.
به نظر من جنگی که رهبرش مثل « امام خمینی(ره) » یا « آیت ا... خامنه ای » یا «آیت ا... سیستانی» باشد، جان بچه ها فدایشان. ولی برای هر کسی نباید جنگید؛ جنگی که ندانی رهبرش کیست و چه کسی سود میبرد، مثل جنگ طالبان.معلوم نیست طالبان برای چه کسی و چه چیزی می جنگد.الان متاسفانه در افغانستان حزب حزب شده است، مثل اینجا نیست که یک رهبر داشته باشند. اینجا همه وحدت داشتند.
شما یک نفر را داشتید که رهبری کند. اگر رهبر نبود می توانستید بجنگید؟ یک نفر به شما قوت قلب داده بود، در افغانستان متاسفانه این طور کسی را نداریم. از وقتی که آمریکا در افغانستان آمده هم شیعه و هم اهل سنت میکشند. به هیچ کسی هم رحم نمی کنند.
- توصیه شما به خانوده ها چیست؟
عبادت خدا را انجام بدهند. به حق الناس اهمیت بدهند. با بصیرت باشیم.توکل به خدا داشته، خداروزی ما را می رساند.
* این گزارش یکشنبه، ۷ دی ۹۳ در شماره ۱۳۳ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.