
زندگی کودکی که در اوج آسایش و رفاه، پدر و بعد از مدتی مادرش را از دست میدهد و در دشوارترین لایه زندگی یعنی تنهایی گرفتار میشود و برای زندهماندن به کار پناه میبرد، آنقدر سخت هست که به راحتی نتوان آن را تصور کرد.
اما به گفته «سیدمحمد غنایی»، او همینگونه دوران کودکی و نوجوانیاش را میگذراند؛ وقتی پدرش را که فرماندار زابل بوده از دست میدهد و مدتی بعد هم مادرش را، برای ادامه حیات مجبور به کارکردن میشود.
او که در کودکی راهی مشهد شده، بدون اینکه فکر ادامه تحصیل را از سرش بیرون کند، روزها کار میکند و شبها درس میخواند تا بتواند روزی به استخدام دولت درآید.
در بین همین کارکردنها و درسخواندنهایش هم هست که رویش تازهای در خود احساس میکند؛ خط خوشش او را به نوشتن و تقلید از خوشنویسیها وا میدارد. اینطور میشود که جملات قصار و اشعار زیادی با خط خوش او نوشته و در مدرسه استفاده میشود.
کسی که اصلا کلاس خوشنویسی به چشم ندیده، میشود کارراهانداز مدرسه در کارهای طراحی و خوشنویسی؛ تا اینکه با رفتن به پایتخت و دیدن دورههای تخصصی، هنرش را در دیوارنویسیها، نوشتن پرده سینماها و ورزشگاهها و... به کار میبندد. پس از گذراندن چند دوره سخت در زندگیاش است که به استخدام دانشگاه فردوسی درمیآید و میشود هممحلهای ما در محله خواجهربیع مشهد.
همان محلهای که گاه میتوانی در نانواییها و بقالیها خط خوش آقای غنایی را ببینی که برای اهالی محلهاش نوشته است تا به قول خودش هنرش را برای بالابردن سطح فرهنگ مردم به کار ببندد؛ هرچند کمتر کسی نام این هنرمند را میداند و همه او را به نام حاجآقا «خوشنویس» میشناسند!
غنایی اکنون در ۷۹ سالگی هنوز هم کار میکند. او میگوید که درآمد خوشنویسی برایش اهمیت ندارد و دوستداشتن زیاد این شغل است که آن را تداوم بخشیده. این شهروند محله خواجهربیع از سوابقش اینگونه میگوید: در مدرسه معلمها مرا تشویق و بسیاری از کارهای هنری مدرسه را به من واگذار میکردند. این انگیزهای هم بود تا هر خط خوشی را که میدیدم برای خودم بنویسم و هر روز تمرین کنم.
وقتی هنرمند باتجربه ما مدتی پس از پشتسرگذاشتن دبیرستان پایش به پایتخت باز میشود، هنر خوشنویسی و طراحی را به صورت حرفهای آغاز میکند تا در شغلش، دیوارنویسی و خوشنویسی، پیشرفت کند.
او در همان زمان به شدت دنبال شغل مناسبی میگردد و همه تلاشش را برای اینکه به استخدام دولت دربیاید به کار میگیرد. میگوید: وقتی بعد از تمامکردن دوران دبستان دنبال کار رفته بودم، میگفتند باید دیپلم بیاوری و بعد که دیپلم گرفتم، باز برای استخدام لیسانس میخواستند! پیداکردن کار مناسب، انگیزهای بود برای اینکه درسم را رها نکنم. تا قبل از استخدام شدنم در ارتش هم شغلم همین خوشنویسی و دیوارنویسی بود.
بعد از دبستان برای کار میگفتند باید دیپلم بیاوری، بعدش باز برای استخدام لیسانس میخواستند!
بخشی از زندگی حاجآقا خوشنویس به استخدامش در ارتش مربوط میشود. او تعریف میکند: در آن زمان جوانها را از توی خیابان برای بردن به سربازی دستگیر میکردند. هر وقت دو تا جوان را در خیابان میدیدند جلوش را میگرفتند و میپرسیدند که سربازی رفته یا نه. برای آزمایش درستی حرفها هم اسم گردان و گروهان و... را میپرسیدند.
جوانهای زیادی را دیدم که اینطوری و بدون اینکه خانوادهشان مطلع شوند به سربازی بردند. رفتارهایی از این دست مرا از سربازی و درکل، کار در نظام بیزار کرده بود اما از آنجا که دوست داشتم استخدام شوم وارد نظام شدم؛ هرچند از همان ابتدا متوجه شدم این شغل با روح لطیف و هنری من سازگار نیست. دستبوسیدنها و تعظیمهایی که در ارتش آن زمان مرسوم بود اصلا به روحیات من نمیخورد.
غنایی ادامه میدهد: زمانی سرهنگ و سروانی با هم مسابقه پینگپنگ میدادند، آنها از همه میپرسیدند: «چه کسی بهتر بازی کرد؟» و همه پاسخ میدادند: «جناب سرهنگ!» وقتی خود سرهنگ از من این را پرسید، واقعیت را گفتم: «جناب سروان»! همه آهسته میگفتند: «بگو سرهنگ بهتر بازی کرد» اما زیر بار نرفتم. همخدمتیهایم میگفتند با این کارها نان زن و بچهام را میبُرم!
او بیان میکند: یکبار هم از من خواستند روی دامنه کوه مطلبی برای ارتش خوشنویسی کنم. از آنجا که کار بسیار سختی بود، آن را قبول نکردم. همین مخالفتم هم باعث شد بازداشتم کنند. من که گناهی نداشتم؛ فقط گفتم در توانم نیست!
یادم میآید نامهای با خط خوش برای اداره «ضد اطلاعات» آن زمان نوشتم که در آن سخنی از حضرت علی(ع) خطاب به امامحسن(ع) بود: «زنهار ای پسر، قامت مردانگی را در برابر اغیار به طمع درهم و دینار خم مکن و طوق بندگی دیگران به گردن مینداز.»
بعد از آن هم توضیحاتی درباره علت بازداشتم دادم. این نامه سبب شد دستور آزادیام را بدهند؛ اگرچه پس از مدتی به بهانهای اخراجم کردند و گفتند: «تو به درد اینجا نمیخوری!» با اینکه حقوق و درآمدم را از دست میدادم، خلاصشدن از «بلهقربان و چشمقربانگفتنها» باعث خوشحالیام بود.
در سالهای جوانی، هنرمند ما احساس میکند که لابهلای سفارشهای کاریای که میگیرد رفتن به کلاس تخصصی و اصولی خوشنویسی ضروری است. از همین رو چیزی از آغاز تحصیلات عالیهاش در رشته گرافیک- در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران- نمیگذرد که پایش به انجمن خوشنویسان باز میشود.
میگوید: در دانشگاه پیش استادان سرشناسی آموزش دیدم؛ برای نمونه از مرحوم «توکل اسماعیلی» مشهور به «مشاسماعیل» مجسمهسازی و اصول آناتومی یاد گرفتم. هنوز هم گاهی برای خودم یا دوستانم تندیسهایی از سیمان، گچ، سیلیکون میسازم. یک دوره نقاشی هم پیش مرحوم «جعفر پتگر» دیدم و دورههایی هم در انجمن خوشنویسان پشتسر گذاشتم. با گذراندن این دورهها بیش از پیش به کارم علاقهمند شدم.
از مرحوم «توکل اسماعیلی» مشهور به «مشاسماعیل» مجسمهسازی و اصول آناتومی یاد گرفتم
خوشنویس کارکشته محله خواجهربیع معتقد است هر هنرمندی فوتوفنهای ویژه خودش را دارد. او بیان میکند: در گذشته افراد خوشنویسی را سخت فرا میگرفتند و برای تهیه هریک از لوازم مورد نیاز مانند مرکب و دوات و قلم و... ناچار بودند به مکانهای خاصی مراجعه کنند، اما حالا میتوان گفت آموزش راحتتر شده است.
از طرفی امکانات این هنر هم بسیار متنوع است و در دسترس قرار دارد. خود من حالا فوت و فنهای خاص خودم را برای آموزش به دیگران دارم؛ برای نمونه خوشنویسی را با مداد میآموزم تا آموزش کمی راحتتر شود و این هنر گسترش پیدا کند.
یکی از کارهایی که به گفته غنایی نام او را در پایتخت بر سر زبانها میاندازد، نوشتن عنوان فیلمهای و نام هنرپیشهها برسردر سینماهاست. او عنوان میکند: در تهران پنجسینما بود که کار نوشتن نام فیلمها و هنرپیشهها برای سردرشان دست خودم بود. گاهی باید از نردبان بالا میرفتم و همان بالا شروع به نوشتن روی لایههای مقوایی میکردم که روی دیواره خارجی سینما و بالای سردر چسبانده شده بود.
عکس هنرپیشهها را هم با رنگ، روی پرده میکشیدم، اما یادم میآید اولین بار که یکی از آشنایان مرا برای این کار به صاحب یکی از سینماها معرفی کرد، باور نمیکردند بتوانم آن را به درستی انجام دهم. انتظار داشتند هنرمندی که قرار است این کار را انجام دهد سر و وضع خاص هنری هم داشته باشد، با لباسهای آنچنانی!
وقتی مرا با لباسهای ساده و ظاهر معمولیام دیدند با تمسخر با من برخورد کردند، بهویژه وقتی تکههای جداشده از جعبه کبریت را- که آن زمان چوبی بود- از توی جیبم درآوردم و آماده کار شدم. بالا که رفتم، با همان تکههای چوب و مرکبی که در کاسهای سفالی و آبیرنگ ریخته بودم، شروع کردم به نوشتن نام فیلم و هنرپیشهها، بعد هم عکس هنرپیشهها را یکییکی کشیدم. وقتی از سردر سینما پایین میآمدم صاحب سینما که اولش پوزخند زده بود، با حالتی متعجب از من تشکر کرد!
هنرمند محله خواجهربیع میگوید: درابتدا با قلمنی کار میکردم اما کمکم، بهویژه زمانی که نوشتن روی دیوارها و فضاهای دیگر را آغاز کردم، از تکههای چوب با پهنای دوسهسانتیمتری استفاده میکردم. برای این کار نخست سر تکهچوب را با سمباده صاف میکردم و بعد به آن حالت لازم را میدادم؛ روشی که هنوز هم از آن استفاده میکنم. برای نوشتن بر سردر مقوایی، مرکّب یا دواگلی(مَرکورکُرُم) به کار میبردم.
حاجآقا خوشنویس پس از پایان تحصیلاتش در دانشگاه، به مشهد برمیگردد و در دانشگاه فردوسی استخدام میشود. او از همان ابتدا مسئولیت واحد سمعی و بصری را برعهده میگیرد.
غنایی تعریف میکند: یکی از مسئولان دانشگاه به من گفت که در اینجا ۱۵۰تومان بیشتر از بقیه حقوق میگیری؛ چون مسئولیت داری و باید این بخش را به نحو احسن اداره کنی. گفتم: کارهای بهتری هم میتوان در این بخش انجام داد. بعد یکی از تکههای چوب را از جیبم بیرون آوردم و شروع کردم به خوشنویسی.
شاید بعضی از مردم باورشان نشود که کسی بتواند هم هنرمند باشد و هم ورزشکار، اما آقای خوشنویس چنین شخصیتی است؛ بدنسازی و کاراته و ورزش باستانی از علاقههای او بوده که این آخری را هنوز هم
ادامه میدهد.
میگوید: هر روز در کنار همه مشغلههایی که داشتم چند ساعتی هم به یکی از باشگاههای قدیم باستانی میرفتم. روزی یکی از باستانیکاران که صاحب باشگاه هم بود از من خواست مطلبی ورزشی روی دیوار باشگاه بنویسم. نوشتم: «ورزش به تن جوان روان میبخشد/ بر پیکر ناتوان توان میبخشد»
غنایی میگوید: با اینکه سن و سالی از من گذشته، اما همچنان علاقهمندم بنویسم. انگار غریزهای به من میگوید در هر زمان و مکان بنویس. برای همین هم هست که در خیلی از میهمانیها، مراسم و... خط خوش مینویسم و حتی آموزش هم میدهم. هر کس که بخواهد، حتی شده در چند دقیقه و تا جایی که امکانش باشد، به او آموزش میدهم؛ چون بزرگان دینمان هم به آموزش و آموختن تاکید کردهاند.
خوشنویس محله ما هنوز هم به خوشنویسی روی پرده و دیوار و... ادامه میدهد؛ تابستان که میشود موتورسیکلتش را برمیدارد و توی جاده شمال به راه میافتد و از صاحبان کارگاهها و کارخانههای میان راه سفارش تبلیغاتنویسی بر روی دیوار میگیرد و به هوای کار، آب و هوایی هم در شهرهای شمالی تازه میکند.
شاید میخواهد مردم شهرهای دیگری از کشورش را هم از هنرش بهرهمند کند؛ مانند اهالی محله خواجهربیع که خط خوش او را در مکانهای شلوغ و نانواییها و میوهفروشیها و... میبینند و میگویند: «آفرین آقای خوشنویس»!
* این گزارش یکشنبه، ۳۰ شهریور در شماره ۱۲۱ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.