آلبومش را ورق میزند و با دیدن هرکدام از عکسها خاطراتی از دوران جنگ برایش زنده میشود. با رویی گشاده، وقایع و محل عکسهای گرفتهشده را برایم تعریف میکند. این رزمنده دوران دفاع مقدس، بین سالهای ۱۳۶۱ تا سال ۱۳۶۵ در عملیاتهای مختلف جنگی ازجمله فتح خرمشهر، والفجر ۹ وکربلای۵ حضور فعالی داشته است و در عملیات کربلای۵ دچار مجروحیت از ناحیه دست راست میشود.
علی اکبر جهان همچنین نقش مهمی در آگاهسازی و مبارزات انقلابی اهالی محله مشهدقلی داشته است.
علی اکبر جهان سال ۱۳۲۲ در قائن خراسان به دنیا آمد و بعد از ازدواج در محله مشهد قلی ساکن شد. در همان سالهای نخست سکونتش در مشهد با گروههای انقلابی آشنا شد و پیام انقلاب را به اهالی محل رساند.
سال ۱۳۵۶ و حتی سالهای قبل از آن در جلسات مخفی و علنی رهبران انقلاب مشهد همچون شهید هاشمی نژاد، آیت الله خامنهای و مرحوم شیخ طبرسی شرکت میکرد و هسته اولیه گروه انقلابی محله را به همراه چند نفر دیگر از جمله سردارشهید محمد حسین بصیر تشکیل داد.
علی اکبر آقا با یادآوری خاطره حضورش در یکی از راهپیماییها میگوید: دی ماه سال ۱۳۵۷ بود و ما همراه تعداد زیادی از راهپیمایان به سمت مسجد کرامت حرکت میکردیم. در چهارراه شهدا ناگهان ساواکیها مردم را گلوله باران کردند. به همراه تعداد دیگری، داخل کانال کنار باغ نادری رفتیم و خود را به کوچه پشت باغ رساندیم.
یکی یکی در خانهها را میزدیم تا اینکه یک نفر در خانه اش را باز کرد و ما وارد شدیم. خودمان را به دیوار حیاط چسبانده بودیم که تیر به ما اصابت نکند. خوشبختانه کسی مجروح نشد.
غروب به خانه رسیده و روز بعد خبردار شده بود که در حوالی استانداری، ساواکیها افراد بسیاری را به شهادت رساندهاند.
علی اکبر جهان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان بسیجی فعال در جلسات سخنرانی شهید هاشمی نژاد شرکت میکرد. او که از مریدان این شهید بود، شاهد عینی حادثه ترور ناجوانمردانه ایشان در محل دفتر حزب جمهوری اسلامی واقع در چهار راه عشرت آباد بود.
او با یادآوری آن حادثه میگوید: سخنرانی تمام شده و شهید هاشمی نژاد درحال بیرون رفتن بود. پسر نوجوانی به طرفش آمد و ایشان را بغل کرد. در این لحظه صدای انفجار آمد و شهید هاشمینژاد به زمین افتاد. من که شاهد این حادثه بودم، مثل بقیه به آن سمت دویدم. ایشان به شدت مجروح شده، اما هنوز زنده بود.
این حادثه تلخ بعد از گذشت چهل سال هنوز هم برای علی اکبر آقا ناراحت کننده است و حالش را منقلب میکند.
آقا علی اکبر سال ۱۳۶۱ به عنوان بسیجی داوطلب، راهی جبهههای جنوب کشور شد و درجریان عملیات آزادسازی خرمشهر، همراه اولین نیروهای پیروز جنگی وارد این شهر شد. او میگوید: با وجود داشتن مهارت درزمینه کار با اسلحه، قبل از اعزام به جبهه، برای مدت دو هفته در مجموعه ورزشی سعدآباد، آموزشهای نظامی را گذراندم. سپس از طریق راه آهن مشهد به سمت اهواز اعزام شدیم.
او تعریف میکند همراه نیروهای اعزامی ۲۵ نوجوان چهارده پانزده ساله بودند که با التماس و گریه از فرماندهان میخواستند اجازه اعزام آنها به جبهههای جنگ را بدهند. اما فرماندهان راضی نبودند و ۲۳ نفر از بچهها را از قطار پیاده کردند؛ «دونفر دیگر با اصرار فراوان همراه ما اعزام شدند. یکی از این بچهها به نام خاتونی در گردان ما حضور داشت و در عملیات آزادسازی خرمشهر همراهمان آمد.»
سخنرانی تمام شده و شهید هاشمی نژاد درحال بیرون رفتن بود. پسر نوجوانی به طرفش آمد و او را بغل کرد
علی اکبر جهان بعد از استقرار در تیپ زرهی ۹۲ اهواز در چند عملیات کوچک داوطلبانه شرکت کرد. اما اولین عملیات بزرگی که در آن شرکت کرد، عملیات آزادسازی خرمشهر (بیت المقدس) بوده است؛ «دشمن با توجه به استحکامات و موانعی که در خرمشهر ایجاد کرده بود، هرگز فکرش را نمیکرد که نیروهای ایرانی بتوانند این شهر را فتح کند؛ به همین دلیل در زمان حمله نیروهای ما بیشتر نیروهای عراقی غافلگیر شدند.
با وجوداین بعد از آگاهی و با استفاده از تجهیزات نظامی برتری که داشتند، گلوله باران نیروهای ما را شروع کردند. حتی یک لحظه صدای گلوله و خمپارههای دشمن قطع نمیشد، اما نیروهای ما با ایمان و مقاومتشان پیروز شدند و خرمشهر را آزاد کردند.»
جهان که شاهد اسارت هزاران سرباز عراقی در زمان فتح خرمشهر بوده است، بیان میکند: بسیاری از نیروهای بعثی، لباس خواب بر تنشان بود و حتی فرصت استفاده از اسلحه و جنگ را پیدا نکرده بودند. لحظه ورود ما به شهر خرمشهر، بچهها با چشمان گریان، خاک این شهر را میبوسیدند. نیروها به سمت مسجد جامع خرمشهر حرکت کردند. لحظه ورود به مسجد، لحظهای فراموش نشدنی برای همه ما بود.
با بهت و حیرت، سقف مسجد خرمشهر را نگاه میکردم. بخشی از آن دراثر اصابت گلولههای دشمن فرو ریخته بود. هزاران نفر پشت سر ما ایستاده و منتظر ورود به مسجد بودند؛ به همین دلیل از ما خواستند که از مسجد خارج شویم تا نیروهای دیگر هم بتوانند داخل شوند. ظهر که شد، نماز را در مسجد اقامه کردیم.
این قدیمی محله مشهد قلی در عملیات کربلای ۵ که با وقفه کوتاهی بعد از عملیات کربلای ۴ آغاز شد، حضور داشت و از ناحیه دست راست دچار مجروحیت شد.
او میگوید: عملیات کربلای ۵ درست دو هفته بعداز عملیات کربلای ۴ در منطقه عملیاتی بصره و شلمچه آغاز شد. نقطه آغاز عملیات نیروهای ما از محلی به نام «دریاچه پرورش ماهی» بود. قرار شد برای رفتن نیروهای ما به پشت خطوط دشمن، کانالی روی این دریاچه زده شود. نیروهای جهادی سپاه با بولدوزر و لودر خاک و سنگ به داخل دریاچه میریختند تا مسیر عبور آماده شود. اما مشکل اینجا بود که هرچه خاک میریختند، در دریاچه پخش میشد.
به گفته علی اکبر جهان، مشکل دیگر، حمله نیروهای عراقی به بولدوزرها و لودرهای درحال کار بود. این حملات منجر به شهادت بسیاری از رانندگان لودر و بولدوزر که مشغول کار روی کانال بودند، شد؛ «بعد از تثبیت خاکهای اولیه ریخته شده برای اینکه کانال ریزش نکند، از ورقهای آهنی بزرگ استفاده شد که روی کانال گذاشته شد تا نیروها بتوانند به راحتی از مسیر عبور کنند.
دشمن با دیدن این موفقیت، آتش سنگینی بر نیروهای درحال عبور ما ریخت تا به خیال خود، آنها را زمین گیرکند، اما موفق نشد.» یکی از شهیدانی که درجریان عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید، شهید جعفر لکزائیان، هم رزم علی اکبر جهان بود.
جهان در توضیح بیشتر میگوید: شهید جعفر لکزائیان علاوه بر هم رزم، بچه محل ما هم بود و ما با هم به جبهه آمدیم. هنوز خاطره آن روز را به یاد دارم؛ روزی که برای اعزام به جبهه میآمدم، سر راه با شهید جعفر لکزائیان برخورد کردم. از من پرسید «کجا میروی؟» گفتم به جبهه. گفت: «چند دقیقه صبر کن؛ من به خانواده خبر بدهم، بعد با هم برویم.»
ما منتظر بودیم که نیروهای پیشتاز از اروند عبور کنند و بعد از پیشروی و پاک سازی محور به آنها بپیوندیم
به همین سادگی با هم راهی جبهه شدیم. قبل از شروع عملیات کربلای ۵ یکدیگر را در آغوش گرفتیم و از هم خدا حافظی کردیم. بعد به هم قول دادیم هرکداممان که زنده برگشت، هوای خانواده دیگری را داشته باشد. جعفر لکزائیان این سعادت را داشت که به شهادت برسد.
جهان درباره نحوه مجروحیتش میگوید: یکی از بچههای گروهان را که مجروح شده بود، به پشت گرفته و به دنبال جایی بودم که از آتش و گلوله دشمن محفوظ بمانم. در همین گیرودار گلوله توپی جلو پایمان بر زمین خورد و منفجر شد. دست راستم دچار مجروحیت شد؛ به هر ترتیبی بود، دستم را با چفیه بستم. چون دیگر قادر به تیراند ازی نبودم، اسلحهام را به گردنم انداختم و منتظر امدادگرها شدم. علاوه بر مجروحیت، موج انفجار هم مرا گرفته بود و کاری نمیتوانستم بکنم. روز بعد نیروهای امدادگر من را پیدا کردند و به عقب بازگرداندند.
او در بیمارستان بستری شده بود که خبر پیروزی نیروهای خودی را شنید. به گفته جهان، او بعد از این مجروحیت، فرصت شرکت در عملیات دیگری را پیدا نکرد، اما در پشت جبهه، یار و یاور رزمندگان شد.
آقا علی اکبر یکی از نیروهای شرکت کننده در عملیات کربلای ۴ بوده است، عملیاتی که به دلیل لو رفتن آن، نیروهای ایرانی نتوانستند به نتیجه موردنظر برسند.
او میگوید: شب عملیات، نیروهای گردان ما به عنوان بخشی از لشکر ویژه شهدا، پشت اروند رود مستقر شده بودند. ما منتظر بودیم که نیروهای پیشتاز از اروند عبور کنند و بعد از پیشروی و پاک سازی محور به آنها بپیوندیم.
اولین گروه پیشتاز، نیروهای غواص بودند که به دل اروندرود زدند. هنوز چندمتری داخل رودخانه پیش نرفته بودند که منورها فضای رودخانه را روشن کردند و به دنبال آن، شلیک رگبار و خمپارهها شروع شد. بچههای غواص داخل آب بدون اینکه بتوانند از خود دفاع کنند، د رمیان موج رودخانه خروشان اروند یکی پس از دیگری شهید شدند.
به گفته او با این اتفاق، اعلام شد که عملیات لو رفته است. فرمانده گردان آنان دستور عقب نشینی و انتظار برای رسیدن دستور فرماندهان رده بالای عملیات را داد؛ منتظر ماندیم. با وجوداین در محورهای دیگر تا دو شبانه روز درگیری ادامه داشت. از همان ساعات اولیه عملیات، تعداد پیکر شهدا و مجروحانی که به عقب انتقال داده میشد، چشمگیر بود.
در هیچ کدام از چند عملیاتی که تا آن زمان شرکت کرده بودم، این همه شهید ندیده بودم. تعداد مجروحان بیشتر از شهدا بود. پیکر شهدا را که کنار هم خوابانده بودند، واقعه عاشورا و دشت کربلا به ذهن میآمد. امدادگری نبود که با دیدن این صحنه، گریه و زاری نکند.
با دستور فرماندهی، عملیات کربلای ۴ بعد از دو روز خون بار و سخت به پایان رسید. روزهای بعد معلوم شد که ماهوارههای جاسوسی آمریکا و نیروهای ستون پنجم، زمان دقیق عملیات را به نیروهای عراقی اطلاع داده و آنها با تمام تجهیزات منتظر ما بودند.
* این گزارش شنبه ۸ دیماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۶ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.