اوایل دهه۵۰ و در محلهای که روزگاری جز زمینهای کشاورزی چیزی نداشت، مسجدی سر برآورد که نه فقط مأمنی برای نمازگزاران بود که حدود یکدهه بعد تکیهگاهی برای جوانان رزمنده شد.
در سال ۱۳۱۳ کارخانه نخریسی تاسیس میشود و بوق آن به صدا درمیآید. بوقِ کارخانه، هم خیلی طولانی بود هم قوی. صدای کشدارش که از دیگ بخار درمیآمد، یک شهر را اجیر میکرد.
محمد تواناکرمانی نویسنده کتاب «ارابه عشق» است. او قصد دارد خاطراتش را از خدمت به زائران امامرضا (ع) و آنچه در ساعتهای حضورش در حرم مطهر میبیند، جمعآوری کند و جلدهای دوم و سوم همین کتاب را در آینده به چاپ برساند.
هر چهارشنبه، حیاط دبیرستان سرخوش پُر میشود از بوی عدسی داغ، آش رشته و... و دانشآموزان گرداگِرد حیاط مدرسه میایستند و صلوات خاصه امامرضا (ع) را میخوانند.
منیره نصیری مربی رزمیکار با عشق به کودکان و نوجوانان، از سد نبود امکانات عبور کرده است. او میگوید: اول سعی میکنم مربی اخلاق بچهها باشم، بعد مربی کاراته. همیشه به آنها یادآوری میکنم صبر و گذشت داشته باشند.
محمدجواد مشهدی سربازی که ۳ ماه از خدمتش را داوطلبانه در مناطق تفحص گذراند. او ۱۵ سال پیش سفری به منطقه طلائیه داشت و آنجا با دوربین شخصی تصاویری را از تفحص شهدا ثبت کرد.
در سومین مرحله از طرح خدمات دندانپزشکی با همکاری قرارگاه جهادی مهرورزان، شورای اجتماعی محله تلگرد و مرکز نیکوکاری احسانالرضا (ع) بیشاز دویستنفر مراجعه کرده و از خدمات مختلفی که برایشان در نظر گرفته شده است، استفاده کردهاند.
پدر و مادر شهید علینژاد حدود چهل سال در گرمابه گلبهار کار میکردند. گرمابهای که حالا دیگر به تاریخ پیوسته است. انگار چیزی روی دل مادرشهید سنگینی میکند، اما لب از لب نمیگشاید. میترسد حرفهای کهنه، نو شوند.
اسماعیل بهمنآبادی ۲۸ سال در جمعیت هلالاحمر سابقۀ کار دارد. زلزله قائنات در سال٧٦، اردوگاههای افغانستان در سال٧٩، زلزلۀ بم و سیل گِنو در سال٨٦ از خاطرات سخت کاری او بوده است.