مشهدِ 50-40 سال پیش یک میدان اعدام داشت که هنوز هم هست. جایی در دروازه پایین خیابان که الان به نام میدان عدالت مشهور است، اما قدیمیهای مشهد هنوز هم وقتی میخواهند آدرس بدهند، به همان نام قدیمیاش وفادار هستند. میدان اعدام مشهد اما سالها بعد جابهجا شد و سر از قاسمآباد درآورد.
امین بهشتیان و فاطمه مشهدی زوج ساکن محله شهید رضوی هستند که یک فرزند دختر و یک فرزند پسر دارند، با این حال آنها میخواستند سقف خانه، مهر مادر ی و حمایت پدریشان را با کودک دیگری به اشتراک بگذارند. امین و فاطمه در سامانه ملی فرزندخواندگی ثبت نام میکنند، سه چهار هفته بعد با آن ها تماس میگیرند و دختری زیبا به نام «محدثه» را از شیرخوارگاه حضرت علی اصغر(ع) به فرزندی قبول میکنند.
قربان محمد رحیمی نوخندان یکی از اهالی محله امیریه است که با گذشت 9دهه از زندگی، هر روز در حاشیه بولوار میثاق، امیریه و الهیه میدود و به عابران و سوارهها نان میفروشد و هزینه زندگی خود را درمیآورد. او دوست ندارد دستش را جلو بچهها، فامیل، دوست و غریبه دراز کند. صبحها در خانه و با تنور قدیمیاش نان میپزد، ظهرها نانها را به خیابان برده و میفروشد تا شبها سر راحت بر بالین بگذارد و خود را مدیون کسی جز خدا نمیداند. خدایی که به او در این سن و سال سلامتی داده تا کار کرده و روزگار خویش را سپری کند.
مراسم کوچکی برای ازدواج یکی از بستگان برپا بود که من نیز به آن دعوت شده بودم. زمانی که به میهمانی وارد شدم و خودم را معرفی کردم چند خانم با تعجب به یکدیگر نگاه و کمی پچ پچ کردند تا اینکه یکی از آنها اسم من را دوباره تکرار کرد و سپس گفت گواهی ولادت فرزند اول خانمی که دارد ازدواج میکند با نام من صادر شده است. پسر جوان را صدا کردند و من را نشان او دادند و گفتند تو را به دنیا آورده است، پسر نیز برایش بسیار جالب بود، حس خوشایندی بین همه ما وجود داشت!
هر روز و هر لحظه برای من خاطره است. مادر ی با فشار خون بالا از شهرستان کرمان به بیمارستان آمده بود که سابقه 10سال نازایی داشت اما با مراقبتهایی که انجام شد نوزادی سالم به دنیا آمد و آن لحظه که مادر و نوزاد با حال خوب بیمارستان را ترک میکردند از اینکه آنها را سالم میدیدم و کار گروهی به نحو احسن خود را نشان داده بود، احساس خوب و شیرینی داشتم. در سالهای کاریام همیشه از خدا خواستهام که هیچگاه نوزادی در دستان من نمیرد و خداراشکر تاکنون چنین اتفاقی برایم نیفتاده است. از نظر من مادر انی که زایمان میکنند بزرگترین افرادی هستند که میتوانند برایم دعا کنند و دعایشان بیپاسخ نمیماند.
مادر بسیار درد داشت. عرق سر و صورتش را خیس کرده و اشک از گوشه چشمانش روان بود اما با تولد نوزاد و پیچیدن گریهاش در فضای زایشگاه، ناگهان گریه مادر به لبخند و آه و ناله به قربانصدقه بدل تبدیل شد.
نمیدانیم از تأثیر قرآن بر زندگی اوست یا ذاتا دختری آرام و صبور است. زهرا مخیر دوازدهساله، ساکن محله سیسآباد و حافظ کل قرآن است. قدمگذاشتن او در این مسیر پرافتخار به پشتیبانی مادر ش، فاطمه رضایی، برمیگردد. فاطمهخانم که همیشه آرزو داشته است دخترش حافظ قرآن بشود، هنوز باور نمیکند این توفیق نصیب زهرا شده است.