احمد خوشنیت متولد سال١٣٦١ در دو سالگی به دلیل تزریق اشتباه آمپول، دچار فلج مغزی یا همان سیپی میشود. حالا اندامهای او اختلال حرکتی غیرپیشرونده دارند اما او در تمام این سالها سعی کرده بر محدودیتهایش غلبه کند.ورزشکار، بازیگر تئاتر، شاعر، خواننده، ترانهسرا و... همه اینها را در قسمت معرفی صفحهاش نوشته تا اینها معرف تواناییهایش باشد، نه مشخصات ظاهریاش. معتقد است با دست، بیدست، با پا، بیپا و... انسان در هر حالتی انسان است و باید بتواند نیازهای اولیهاش را برطرف کند، باید بتواند هر کجا که میخواهد برود.
مرداد سال گذشته از دختری نوشتیم که در نوزدهسالگی قطع نخاع شد اما با عزم و اراده پولادین در بیستوهشتسالگی به عنوان یکی از هفترکورددار تپانچه کشور در جامعه ورزش معلول ان درخشید.
در آن گزارش که با عنوان «تیر خلاص به دل ناامیدیها» چاپ شد، گفتیم که نسرین شاهی یکی از سه امید مشهدیها برای اعزام به مسابقات جهانی تیراندازی معلول ان است. حالا بعد از یک سال او مدال طلای جهان را به گردنش آویخته و ایستاده بر قله آرزوها، از کرهجنوبی به مشهد بازگشته است.
فاطمه میگوید:بهطور اتفاقی در گروهی مخصوص حافظان قرآن عضو شدم. میخواستم از گروه بیرون بیایم اما ماندم. مدتی گذشت و خانمی از تبریز به نام خانم نوظهور که اسم کوچکش یادم نیست فایلهای صوتی در گروه گذاشت و روند حفظ قرآن خودش را توضیح داد. صوتهای آن خانم را گوش دادم و علاقهمند به حفظ قرآن کریم شدم. همین که صوت ها را گوش دادم با خودم گفتم این خانم توانسته پس من هم میتوانم. دوست شیرازی من هم خیلی انگیزه داد و شروع کردم.
محمدمعین وطنخواه ساکن محله وکیلآباد هرچه بیماریاش پیشروی کرد، او بر تلاش و قدرت روحیاش افزود. به جنگ سرنوشت رفت و اکنون در بیستوچهارسالگی، ضمن تسلط به زبان انگلیسی، پنج مقاله علمیISI نوشته که در مجلات معتبر خارجی چاپ شده است. او همواره جزو شاگردان و دانشجویان ممتاز بوده و اکنون در حال یادگیری زبان اسپانیایی است.بیماری محمدمعین پاهایش را تا حد زیادی از کار انداخته است و با ویلچر رفتوآمد میکند. دستها و چشمانش هم تحت تأثیر بیماری، کارآیی معمول را ندارند اما تلاش، اراده، انگیزه و نظم او چندین برابر افراد عادی است.
داستان هیئت توانیابان متوسل به حضرت رقیه(س) که ادعا دارند بزرگترین هیئت مذهبی این گروه در ایران هستند گاهی روایت شده است اما شاید کمتر کسی بداند این گروه وسیع و گسترده بهواقع از یک جمع دوستانه چهارنفری در محله گاز پا گرفته است.
پاییز است و سه جوان که معلول یت دارند، میهمان یکی از دوستان خود به نام سید محسن نیرومند میشوند. سید قرائت دعای توسل را به میهمانانش پیشنهاد میدهد. سپس خودش پیشقدم میشود و آن را قرائت میکند. دعا خوانده میشود. همه سکوت میکنند. معلوم است به دل جمع نشسته است. همه در حال خودند که سید محسن این سکوت را با پیشنهاد دلنشین دیگری میشکند: «به دلم افتاده است این جمع کوچک آینده خوبی دارد.»
بنت الرقیه(س) در بولوار شهید کریمی15به مدت 10شب حال و هوای دیگری داشت. رفت و آمد از طرفهای عصر آغاز میشد و تا 10شب ادامه داشت. درست از شب شام غریبان امام حسین(ع)بنت الرقیه میزبان بانوان روشندلی بود که از سراسر شهر آمده بودند تا در روضههای اباعبدالله(ع) شرکت کنند.این خانه وقف برگزاری مراسمهای مذهبی برای بانوان است. واقف آن هم مرحوم حاج علی اشکذری است که از اهالی همین کوچه است. خانه از آنچه از بیرون به نظر میرسد دلبازتر و زیباتر است و حیاط پر از درخت و گل و گیاه آن همان ابتدای ورود چشم را مینوازد.
شادی هنری میگوید: پدر برای ساماندهی وضعیت نوانخانه شهرداری و احداث آسایشگاه فیاضبخش فعلی از جان مایه گذاشت؛ او باوجود معلول یت و شرایط سخت جسمانی 24ساعت شبانهروز پیگیر کار ساکنان نوانخانه بود. سپس پیگیر زمینی شد که ازسوی آستان قدس رضوی برای احداث آسایشگاه دراختیار هیئتامنا قرار داشت؛ در نوانخانه در کنار دفتر نگهبانی، اتاقی برای خودش درست کرده بود و بسیاری از شبها هم در همان اتاقک میخوابید. پدرم آنقدر روی هدفش متمرکز شده بود که به وضعیت جسمانی خودش بیتوجه بود، طوری که درست چند ماه قبل از افتتاح آسایشگاهی که بنا بود مدیرعاملی آن را به عهده بگیرد، در چهلوهفتسالگی فوت کرد.