هادی بخشی آنقدر شیفته فضای مدرسه بوده است که گرچه سنگهای زیادی سر راهش گذاشته شد، به فضای آموزش برگشت.
هر کدام از ساکنان مرکز توانبخشی و نگهداری از معلول ان جسمی و حرکتی «امید» داستان خودشان را دارند؛ از ناصر که به خاطر بیماری ژنتیکی در ۱۱ سالگی ویلچر نشین شده تا امیر که از همان روز تولد با خطای پزشکی زندگیاش برای همیشه عوض شد.
اولین چیزی که به ذهن میرسد این است که چرا فامیلی ازدواج کردهاند که سه فرزندشان دچار معلول یت شوند؟ اما مادر این بچهها نظر دیگری دارد. او این بچهها را برکت خانهاش میداند.
«مرکز درمان و توانبخشی بیماران مزمن روانی جامی»؛ سال ۹۲ به منظور نگهداری زنان ۱۴سال به بالا که با حکم بهزیستی دچار بیماری روانی هستند، در خیابان اقدسیه افتتاح شد.
هادی پیوندی توان یابی است که در روزهای منتهی به نوروز به قول معروف وقت سرخاراندن ندارد. او یک سالن اکواریوم ۳۶ متری گوشه حیاط خانه شان دارد.
هیچچیز هم نداشته باشیم، ژن سرخوشی داریم! سعی میکنیم کیفمان همیشه کوک باشد و بخندیم. از همان بچگی خودمان به خودمان امید میدادیم. بچهها بد نگاهمان میکردند، دستمان میانداختند و متلک میگفتند، اما ماندن در خانه راضیمان نمیکرد. باید مثل دیگر بچهها پیشرفت میکردیم. من و رضا این قول را خیلی پیشترها به هم دادهایم و هنوز هم پای آن ماندهایم.
هماخانم تعریف میکند: سهساله بود که متوجه مشکل بلع او شدم؛ حتی نوشیدن آب برایش سخت بود. آزمایشهای پزشکی نشان میداد دریچه مری او مشکل جدی پیدا کرده است و باید درمان هرچه سریعتر آغاز شود. ماساژهای مختلف دهان، زبان و حلق انجام شد. خدا برای هیچ بندهاش نیاورد، چه برسد برای یک مادر...