معلول

دخترِ روشندلِ حافظِ قرآن کریم در مسیر کربلا
فاطمه می‌گوید:به‌طور اتفاقی در گروهی مخصوص حافظان قرآن عضو شدم. می‌خواستم از گروه بیرون بیایم اما ماندم. مدتی گذشت و خانمی از تبریز به نام خانم نوظهور که اسم کوچکش یادم نیست فایل‌های صوتی در گروه گذاشت و روند حفظ قرآن خودش را توضیح داد. صوت‌های آن خانم را گوش دادم و علاقه‌مند به حفظ قرآن کریم شدم. همین که صوت ها را گوش دادم با خودم گفتم این خانم توانسته پس من هم می‌توانم. دوست شیرازی من هم خیلی انگیزه داد و شروع کردم.
پیروزی اراده برمعلولیت
محمدمعین وطن‌خواه ساکن محله وکیل‌آباد هرچه بیماری‌اش پیشروی کرد، او بر تلاش و قدرت روحی‌اش افزود. به جنگ سرنوشت رفت و اکنون در بیست‌وچهارسالگی، ضمن تسلط به زبان انگلیسی، پنج مقاله علمیISI نوشته که در مجلات معتبر خارجی چاپ شده است. او همواره جزو شاگردان و دانشجویان ممتاز بوده و اکنون در حال یادگیری زبان اسپانیایی است.بیماری محمدمعین پاهایش را تا حد زیادی از کار انداخته است و با ویلچر رفت‌وآمد می‌کند. دست‌ها و چشمانش هم تحت تأثیر بیماری، کارآیی معمول را ندارند اما تلاش، اراده، انگیزه و نظم او چندین برابر افراد عادی است.
توسل توان‌یابان مشهد به سه‌ساله کربلا
داستان هیئت توان‌یابان متوسل به حضرت رقیه(س) که ادعا دارند بزرگ‌ترین هیئت مذهبی این گروه در ایران هستند گاهی روایت شده است اما شاید کمتر کسی بداند این گروه وسیع و گسترده به‌واقع از یک جمع دوستانه چهارنفری در محله گاز پا گرفته است. پاییز است و سه جوان که معلول یت دارند، میهمان یکی از دوستان خود به نام سید محسن نیرومند می‌شوند. سید قرائت دعای توسل را به میهمانانش پیشنهاد می‌دهد. سپس خودش پیش‌قدم می‌شود و آن را قرائت می‌کند. دعا خوانده می‌شود. همه سکوت می‌کنند. معلوم است به دل جمع نشسته است. همه در حال خودند که سید محسن این سکوت را با پیشنهاد دل‌نشین دیگری می‌شکند: «به دلم افتاده است این جمع کوچک آینده خوبی دارد.»
دل‌های روشن، چشم‌های خیس
بنت الرقیه(س) در بولوار شهید کریمی15به مدت 10شب حال و هوای دیگری داشت. رفت و آمد از طرف‌های عصر آغاز می‌شد و تا 10شب ادامه داشت. درست از شب شام غریبان امام حسین(ع)بنت الرقیه میزبان بانوان روشندلی بود که از سراسر شهر آمده بودند تا در روضه‌های اباعبدالله(ع) شرکت کنند.این خانه وقف برگزاری مراسم‌های مذهبی برای بانوان است. واقف آن هم مرحوم حاج علی اشکذری است که از اهالی همین کوچه است. خانه از آنچه از بیرون به نظر می‌رسد دلبازتر و زیباتر است و حیاط پر از درخت و گل و گیاه آن همان ابتدای ورود چشم را می‌نوازد.
آسایشگاه فیاض‌بخش، انقلابی در نوانخانه‌ها بود
شادی هنری می‌گوید: پدر برای سامان‌دهی وضعیت نوانخانه شهرداری و احداث آسایشگاه فیاض‌بخش فعلی از جان مایه گذاشت؛ او باوجود معلول یت و شرایط سخت جسمانی 24ساعت شبانه‌روز پیگیر کار ‌ساکنان نوانخانه بود. سپس پیگیر زمینی شد که ازسوی آستان قدس رضوی برای احداث آسایشگاه دراختیار هیئت‌امنا قرار داشت؛ در نوانخانه‌ در کنار دفتر نگهبانی، اتاقی برای خودش درست کرده بود و بسیاری از شب‌ها هم در همان اتاقک می‌خوابید.‌ پدرم آن‌قدر روی هدفش متمرکز شده بود که به وضعیت جسمانی خودش بی‌توجه بود، طوری که درست چند ماه قبل از افتتاح آسایشگاهی که بنا بود مدیرعاملی آن را به عهده بگیرد، در چهل‌و‌هفت‌سالگی فوت کرد.
سنت‌شکنی عفت‌السادات موسوی و رسمی که احسان علیخانی باب کرد!
عفت‌السادات موسوی، خیّر، فعال‌اجتماعی و برگزارکننده جشن‌های نیکوکاری، سعی دارد در فضایی شاد و مفرح از مهمانان خاص خود پذیرایی کند. می‌گوید: رسم عمومی برای کمک‌کردن به افراد بی‌خانمان، معلول و نیازمند، در کشور ما این‌طور است که با ایجاد فضایی غمناک و برجسته نشان دادن سختی زندگی، گرسنگی و بیماری فرد نیازمند، از مردم و خیران می‌خواهند به این فرد معلول یا نیازمند که زندگی سراسر تلخ و پراز اندوهی دارد، کمک کنند. من معتقدم که با این روش کار نیکوکارانه، فرد نیازمند، تحقیر و حتی دچار شرمندگی خواهد شد و خود این فرد نیازمند قلبا راضی به این‌گونه کمک نیست. این حرف را با توجه به تجربه 23ساله در فعالیت‌های اجتماعی و نیکوکارانه می‌گویم، به همین دلیل به‌دنبال روشی نو و جدید برای کمک به نیازمندان و افراد بی‌بضاعت بودم، به طوری که عزت و شخصیتشان حفظ شده و به آن‌ها نیز کمک شود.
میزبان کودکانی که از زندگی جا مانده‌اند
به سراغ یکی از مراکز نگهداری کودکان بی‌سرپرست و بد‌سرپرست رفتیم. بین فرهنگ ۳۳ و ۳۵ پلاک طلایی رنگ خیریه گلستان رضا خودنمایی می‌کند. از در که وارد می‌شویم درخت کهنسال وسط باغچه سایبان کودکان شده و میز پینگ پنگ همنشین بادهای تابستانی است. آهسته قدم برمی‌دارم سنگفرش این خانه پوشیده از دل‌های شکسته و قلب‌های زخم خورده است. مبادا با نگاه یا کلامی نسنجیده و ترحم‌آمیز درد دیگری بر دلشان بیندازم. با ورودم به داخل خانه یکایک بچه‌ها بلند می‌شوند و سلام می‌کنند.