معلول

سنت‌شکنی عفت‌السادات موسوی و رسمی که احسان علیخانی باب کرد!
عفت‌السادات موسوی، خیّر، فعال‌اجتماعی و برگزارکننده جشن‌های نیکوکاری، سعی دارد در فضایی شاد و مفرح از مهمانان خاص خود پذیرایی کند. می‌گوید: رسم عمومی برای کمک‌کردن به افراد بی‌خانمان، معلول و نیازمند، در کشور ما این‌طور است که با ایجاد فضایی غمناک و برجسته نشان دادن سختی زندگی، گرسنگی و بیماری فرد نیازمند، از مردم و خیران می‌خواهند به این فرد معلول یا نیازمند که زندگی سراسر تلخ و پراز اندوهی دارد، کمک کنند. من معتقدم که با این روش کار نیکوکارانه، فرد نیازمند، تحقیر و حتی دچار شرمندگی خواهد شد و خود این فرد نیازمند قلبا راضی به این‌گونه کمک نیست. این حرف را با توجه به تجربه 23ساله در فعالیت‌های اجتماعی و نیکوکارانه می‌گویم، به همین دلیل به‌دنبال روشی نو و جدید برای کمک به نیازمندان و افراد بی‌بضاعت بودم، به طوری که عزت و شخصیتشان حفظ شده و به آن‌ها نیز کمک شود.
میزبان کودکانی که از زندگی جا مانده‌اند
به سراغ یکی از مراکز نگهداری کودکان بی‌سرپرست و بد‌سرپرست رفتیم. بین فرهنگ ۳۳ و ۳۵ پلاک طلایی رنگ خیریه گلستان رضا خودنمایی می‌کند. از در که وارد می‌شویم درخت کهنسال وسط باغچه سایبان کودکان شده و میز پینگ پنگ همنشین بادهای تابستانی است. آهسته قدم برمی‌دارم سنگفرش این خانه پوشیده از دل‌های شکسته و قلب‌های زخم خورده است. مبادا با نگاه یا کلامی نسنجیده و ترحم‌آمیز درد دیگری بر دلشان بیندازم. با ورودم به داخل خانه یکایک بچه‌ها بلند می‌شوند و سلام می‌کنند.
یک عاشقانه پیچیده؛ داستان دلدادگی دختر و پسری کم‌بینا
سارا علی‌خجه روایت آشنایی‌اش با همسرش حمید ارجمند را این‌گونه بیان می‌کند: رابطه وقتی جدی شد که دو تایی رفتیم کلاس تئاتر. ما دو نفر باید مقابل هم بازی می‌کردیم و آنجا بود که من اول عاشق حمید شدم. مهرش عجیب به دلم افتاد. عشق در نگاه اول بود. حمید کم کم ماجرا را فهمید و بعد او هم عاشق شد. یادم هست می‌آمد در ایستگاه اتوبوسی که من باید می‌ایستادم، می‌ایستاد و وقتی مطمئن می‌شد که من سوار شده‌ام، می‌رفت آن طرف خیابان و در ایستگاه منتظر اتوبوسِ خودش می‌نشست. ما می‌خواستیم با هم ازدواج کنیم اما نمی‌گذاشتند.
تنهایی همسر شهید مدافع حرم در بزرگ کردن فرزندان معلولش
بعد از شهادت حسن آقا روزگار بسیار سختی برای رقیه خانم پیش می آید. نازنین زهرا عمل می کند و شش توده استخوانی را از استخوان پاهایش خارج می کنند. لگنش را می شکنند و اصلاح فرم می کنند. عمل مهمی داشته و روزهای سختی را پشت سر گذاشته است. رقیه خانم می ماند و دو بچه معلول و یک دل شکسته تا اینکه با انسانی شریف آشنا می شود.
ما دختران مشهد
در ضمیر ناخودآگاهمان نشسته است، نمی‌توانیم بگوییم خانم گرگه، گرگ‌ها در ذهن ما همیشه آقا هستند و خورشید همیشه خانم، کمتر کسی است که ترکیب «خورشید آقا» را بپسندد. از گذشته‌های دور این طور در ذهنمان نشسته که کنار واژه‌های زیبا، از لفظ خانم استفاده کنیم. شهرها هم یکی از آن واژه‌های زیبا هستند که از دیرباز مونث بود‌ه‌اند، به همین خاطر شهرها با هم پیمان خواهرخواندگی می‌بندند نه برادرخواندگی. شهرها چون دخترانی هستند که گرچه هر روز با مشکلات مختلف دست به گریبانند، هیچ‌گاه دست از تلاش برای زیباتر شدن برنمی‌دارند. تمیزی، لطافت و مهربانی شهرها مرهون همین حس دخترانه است. دخترانی که داستان زندگی‌شان را در ادامه آوردیم، همان‌هایی هستند که به حس دخترانه‌شان اعتماد کردند و توانستند در وادی علم، ادب و هنر افتخارآفرینی کنند.
ناشنوایان هنرستان فاطمه‌الزهرا(س) با حرفه‌شان حرف می‌زنند
حسن محقق، مدیر مدرسه می‌گوید: ناشنوایانی که در مدارس عادی و کنار دیگر دانش‌آموزان درس می‌خوانند در بزرگسالی به مراتب قوی‌تر و موفق‌تر از سایر ناشنوایان هستند چراکه این هم‌نشینی با افراد عادی، کمک می‌کند تا ناشنوایان زندگی‌ای عادی داشته باشند.
گاه فاصله ما با کارآفرینی تنها یک جرقه است یا یک شکست!
گزارش پیش رو نیم نگاهی دارد به داستان زندگی کارآفرینان مشهدی که برخی از صفر شروع کردند برخی سعی کردند با هرآنچه پیش رویشان قرار دارد طرحی نودراندازند و برخی نیز از شکست‌هایشان درس گرفتند و قدم در راهی نو گذاشتند که از قضا برای آن‌ها همان سرمنزل مقصود بود. برخی نیز همان نقطه ضعفشان را تبدیل به نقطه قوتی برای تولید و کارآفرینی کردند. در حقیقت کارآفرین با راه‌اندازی کارهای بزرگ و کوچک، به اطرافیانش فرصت شاغل بودن و درآمدزایی می‌دهد. با ما همراه شوید تا کارآفرینان موفق مشهدی را بهتر بشناسید.