آسایشگاه مهر پناهندگان ضامن آهو با هدف ارائه خدمات نگهداری و توانبخشی و درمانی به معلولان بیسرپرست، فعالیت خود را در مهر سال ۱۳۹۴ آغاز کرد. این مرکز قبلا در روستای پاژ قرار داشت و درحالحاضر در بولوار مفتحشرقی محله مهدی آباد قراردارد. ساختمان کنونی را خانواده مرحوم حسن شریعتی وقف کردند.
در روستای پاژ بهسبب بافت روستایی و فاصله زیاد از شهر، شرایط کار مساعد نبود، ولی درحالحاضر این مرکز وضعیت بهتری دارد. مبلغ یک و نیم میلیارد تومان نیز خود موسسه برای بهسازی و مناسبسازی ساختمان هزینه کرده است.
این موسسه شبانه روز به بیش از ۶۱ معلول ذهنی بیسرپرست، خدمات میدهد. این آسایشگاه یکی از پنج مرکز تحتپوشش خیریه بوستان شکوه مهر است و بهصورت غیردولتی و غیرانتفاعی فعالیت میکند
از الهه غلامرضازاده، مدیر مشارکتهای مجموعه، میخواهم که قبل از گفتگو بازدیدی از موسسه انجام دهم. همراه او وارد سالن ورزش موسسه میشوم. کفپوش آن عایق شده است و ضربگیر دارد. چند دستگاه تردمیل و دوچرخه برای معلولان گوشه سالن نصب شده است. از آنجا به اتاق مراقبت از خود معلولان تربیتپذیر میرویم. آنجا سه پرستار و مراقب، بدون وقفه و استراحت، حواسشان به بچههاست. محیط استراحت بچهها کاملا عایقکاری شده است.
تمام وسایلی را که امکان آسیب زدن به خودشان را دارد، از دسترس آنها دور کردهاند. از پلهها سرازیر میشویم. در ابتدای ورود به ساختمان، آنطرف حیاط، اتاق پرستاری است. باکس داروها و آمپولها توجهم را جلب میکند. راهروی سمت راست را میرویم داخل. دو اتاق استراحت روبهروی هم در دو طرف سالن قرار دارد. نام یکی، اتاق مهر و نام دیگری اتاق مهربانی است. بچهها داخل اتاقها نیستند. به انتهای سالن میروم.
وارد اتاق بزرگی میشوم. همه بچهها با تعجب به ما نگاه میکنند. سه پرستار و مددکار در اینجا حضور دارند. یکی از بچهها جلو میآید. دستش را نشانم میدهد. سطح آگاهیاش آنقدر نیست که حواسش باشد تا به خودش آسیب نرساند. تازه زخمهای دستش جوش خورده است. با دندانش بارهاوبارها دست راستش را گاز گرفته و پوستش را کنده است، فقط یک لحظه غفلت کافی است که آنها اینطور به خودشان آسیب برسانند تا چه برسد به همدیگر.
خانم غلامرضازاده و مددکاران با وعده و شرطیسازیِ تشویقی، او را از این کار منع میکنند. تصور مراقبت بیستوچهارساعته از این تعداد معلول ذهنی در این شرایط سخت، کمی برای افراد سالم و آسایشگاهنرفته مثل ما سخت است.
در ادامه به اتاق مدیر آسایشگاه میروم. سیدمحسن مهاجرانی، کسی است که عمرش را وقف حمایت و نگهداری از معلولان ذهنی کرده است. ۳۰ سال خدمت در بهزیستی و سپس چند سال بازنشستگی را در کارنامه دارد و درحالحاضر دوباره بهعنوان مدیر این موسسه مشغول خدمت به معلولان ذهنی است. صحبتهایش در عینحال که کارشناسانه است، کاملا دغدغهمند و دلسوزانه است. او دغدغه معلولان ذهنی این شهر و حتی خانوادههایشان را دارد. میگوید: «این مرکز و مراکز اینچنینی میتوانند کمی از بار را از روی دوش خانوادهها بردارند؛ چه بهصورت سرپرستی شبانهروزی این بچهها و چه بهصورت موقت، ولی متناوب.
شما تصور کن وقتی یک معلول ذهنی با بهره هوشی پایین در خانوادهای حضور دارد، آن خانواده روی آرامش را نخواهد دید. باید حواسشان دائم جمع باشد؛ مثلا هیچگاه نمیتوانند به سفر بروند. در بیشتر مواقع حتی اقوامشان هم از رفتوآمد با آنها پرهیز میکنند.
خیلی مواقع در مرکزهای مشابه داشتهایم خانوادههایی را که میآیند و مرخصی فرزندشان را مثلا برای دو هفته میگیرند. روز دومِ مرخصی که میشود، فرزندشان را میآورند و میگویند نمیتوانند از او مراقبت کنند و اذعان میکنند که آنها را عاصی کرده است.»
مهاجرانی میگوید: «رتبه آسایشگاه ما به لحاظ کیفی، یک است. مشاهده میکنید که در مرکز ما نکات بهداشتی کاملا رعایت میشود. بیشتر بچههای ما دارای معلولیت ذهنی شدید هستند. این یعنی فقط یک گام با عقبماندگی ذهنی عمیق و زندگی نباتی فاصله دارند.
ظرفیت این آسایشگاه درواقع بیش از ۷۰ نفر است، ولی درحالحاضر بهخاطر محدودیت بودجهای که داریم، نمیتوانیم از معلولان بیشتری مراقبت کنیم. از ۶۱ معلول ذهنیای که در مرکز ما هست، ۱۵ نفر از آنها توانایی نگهداری از خود را ندارند و باید دائم ایزیلایف شوند. غذا هم بهصورت میکسشده و آماده در دهانشان گذاشته میشود. این مرکز، مرکز بزرگسالان است.
کمسنوسالترین مددجوی ما چهاردهساله و بزرگترین آنها پنجاهوپنجساله است. هفتهای سه روز هم پزشک میآید و به بچهها سرمیزند؛ یک روانپزشک و دو پزشک عمومی. در ازای هر سه معلول ذهنی در مرکز، دو کارمند برای مراقبت حضور دارند. موسسه شامل ۴۱ کارمند است. ما در این مرکز، چون نفع شخصی و برداشت سود نداریم، هرآنچه از بهزیستی و خیران دریافت میکنیم، صرف خود بچهها میکنیم.»
مهاجرانی درباره سختی آموزش معلولان ذهنی میگوید: «قصه فعالان و مراقبان این عزیزان فقط تکرار، تکرار و تکرار است. روزها و ساعتها وقت میگذارند تا به معلول ذهنی یاد بدهند که چطور دکمه پیراهنش را ببندد. بعد از آن جوراب پا کردن را یاد میگیرند، ولی همین که استفاده از دستشویی را به آنها آموزش میدهی، دوباره بستن دکمه پیراهن را فراموش میکنند.
از این مثال متوجه خواهید شد که شرایط مددکاری چقدر برای این عزیزان مشکل است. بعضی بچههای معلول مرکز فقط به نگهداری احتیاج دارند، ولی اینطور نیست که ما آنها را در خوابگاه نگه داریم، بلکه آنها بازیدرمانی میشوند. بعضی دیگر از بچهها اوتیسم و نقص تمرکز دارند. برای آنها نیز تمرینهای مختلف را انجام میدهیم و برخی دیگر ایدیاچدی دارند که برای آنها کاردرمانی درنظر گرفته شده است.»
مهاجرانی ادامه میدهد: «تعدادی از مددجوها نیازمند نگهداری تماموقت نیستند. خیلی از این مددجوها در خانوادهای بسیار فقیر زندگی میکنند و ما اگر بتوانیم صبح آنها را از در منزل برداریم و تا عصر در مرکز نگهداری کنیم و در طول این ساعت، آموزش ببینند و اطعام شوند، هم خانواده فرصت میکند استراحتی کوتاه کند و به کارش بپردازد و هم شرایط بیماری مددجو رو به بهبودی میرود.»
نزدیک به ۸۰ درصد هزینههای مرکز ما ازطریق کمکهای مردمی تأمین میشود. نیمی از پرداخت حقوق موسسه به کارکنان و تمام هزینههای دیگر و باقیمانده پرداخت حقوق از محل کمکهای مردمی تأمین میشود. ما در این مرکز، ۵۰ معلول بیسرپرست داریم که بیشتر آنها در خیابان یا حرم مطهر امامرضا (ع) رها شده بودند. فرایند کار به این صورت است که وقتی این عزیزان را رها میکنند، نهادی مثل آستان قدس، آنها را به دادگستری تحویل میدهد.
دادگستری طبق حکم به بهزیستی و بهزیستی هم درنهایت به ما ارجاع میدهد. هر آنچه در موسسه نیاز است، فهرست میشود و خانم غلامرضازاده به اطلاع خیران میرساند. از آبمیوه تا ایزیلایف. خیرانی هستند که بهصورت هدفدار و منظم، قسمتی از هزینههای ما را به دوش میکشند.
تصورکنید اگر فقط بخواهیم هزینه ایزیلایف ۱۵ نفر را بهصورت شبانهروزی تأمین کنیم، چه مبلغی روی دستمان میگذارد. ما کسانی را در این مرکز داریم مانند علی بارانی که ۳۵ سال است در آسایشگاههای مختلف، تحت نگهداری است. بیسرپرست است و طبق قانون، دولت، مکلف به نگهداری از اوست. علی سال ۶۱ که من استخدام شدم، در مرکز شهیدبهشتی بود تا همین سال ۹۷ که در مرکز ماست. من بازنشسته شدم، ولی علی هرگز بازنشسته نمیشود!
مهاجرانی، علی را به دفترش فرامیخواند. او میآید. درنهایت کمال و ادب روی صندلی مینشیند. درمورد زندگیاش میپرسم. از قرار معلوم بیستوهفتساله بوده است که ازدواج میکند. همسرش نیز حدود ۲۵ سال داشته. سالهای سال در تهران سرایدار بوده و با همسرش زندگی را اداره میکرده است.
اکنون دو دختر دارد که هر دو ازدواج کردهاند. پس از حدود ۲۰ سال زندگی مشترک، همسرش از او جدا میشود. نه میتواند مایملکش را برای خودش نگه دارد و نه فرزندانش را. شاید همسرش منتظر بوده است تا دخترهایش را عروس کند و بعد از علی جدا شود.
امثال علی، جماعتی هستند که حتی اگر در اجتماع وارد شوند، کار کنند، پساندازی داشته باشند و خانوادهای تشکیل بدهند، به لحاظ قانونی هیچ حقی در زندگی خودشان ندارند. علی سر دردلش که باز میشود، میفهمم که دلتنگ دختر کوچکترش است.
دختر بزرگ و دامادش و نوهها به دیدنش میآیند و میگوید: «دامادم خیلی خوب است. احترامم را دارد.»، ولی درمورد دختر کوچکش میگوید: «سیزدهساله بود که همسرم و اطرافیان قصد داشتند او را عروس کنند. گفتم خیلی زود است. بگذارید درسش را بخواند که با توهین به من گفتند دخالت نکنم.
داماد دومم، رفتار خوبی با من ندارد. یکمرتبه دخترم به دیدنم آمد که گفتم چرا نمیایی و حالی از پدرت نمیپرسی؟ دخترم دیگر نیامد. همسرم را از چهار سال قبل ندیدهام. یک سال در این مرکز بودم و بعد جدا شدیم. از همسرم خبری ندارم.»
مشهد چندین هزار معلول ذهنی دارد که جایی برای آسایش و مراقبت ندارند. بسیاری از آنها مورد سوءاستفاده قرار میگیرند. باید مکانهای بیشتری مثل این آسایشگاه دایر شود، بزرگتر و مجهزتر. این نیاز ضروری شهر ماست. ما در همین راستا طرحی را پیشنهاد دادهایم و نیازمند زمینی ۱۰ تا ۱۵ هزارمتری هستیم تا آسایشگاهی مناسب برای ۳۵۰ معلول ذهنی بسازیم.
زمینی به این وسعت، داخل شهر نیست و اگر هم باشد، آلودگی صوتی و مشکلات نگهداری کودکان، میتواند برای همسایهها مزاحمت ایجاد کند. مردم از معلولان ذهنی میترسند؛ چون شناخت کاملی از آنها ندارند. تصورشان این است که معلولان ذهنی ممکن است به فرزندانشان حمله کنند یا آسیبی به آنها برسانند. مهمترین مشکل ما در این موسسه، دور بودن از مرکز شهر است. شرایطمان خیلی از پاژ بهتر شده است، ولی بازهم دور است.
همین دور بودن موسسه از مرکز شهر، باعث میشود شرایط مساعدی برای بازدید خیران فراهم نباشد. خود موسسه هم توانایی پذیرش مددجویی بیشتر از این را ندارد و اگر آن زمین ۱۰ هزارمتری را خیران وقف یا اهدا کنند، شرایط بهکلی فرق میکند. مددجویانِ معلول ذهنی همواره محتاج لطف خیران هستند.