صنعت خودرو کشور و بسیاری از اتفاقات مربوط به آن مانند آمدن خودرو به زندگی قشر متوسط جامعه ایرانی از مشهد شروع شد. از کارواشی در دل یکی از محلات قدیمی که گردانندگانش رویای ساخت ماشین ایرانی را در سر داشتند و پیکان حاصل رویای آن هاست.
اتومبیلی که ۲۴ اردیبهشت سال ۱۳۴۶ خورشیدی به کوچهها و خیابانها آمد و اکنون پس از گذشت ۵۶ سال (حتی پس از مرگ سازندگانش) هنوز هم در خیابانهای شهر جولان میدهد؛ برای نمونه اردیبهشت همین امسال، پیکان سواران با بیش از ششصد دستگاه انواع خودرو پیکان کلاسیک و کلکسیونی از انواع جوانان، کار، تاکسی، دولوکس، اتوماتیک و پیکان وانت در تهران گردهم آمدند تا نشان بدهند که این خودرو افزون بر تأثیرات اقتصادی، بر فرهنگ و جامعه ایرانی هم اثر خود را گذاشته است.
احمد و محمود خیامی دو برادر نامدار صنعت ایران، مشهدی هستند و این یعنی، شروع صنعت خودروسازی کشور مدیون این دیار است و البته قرار نیست ما باهم مرور کنیم که آنها چطور اتوبوس یا پیکان را ساختند. ما میخواهیم به کودکی احمد و محمود سری بزنیم؛ جایی حوالی سال ۱۳۰۰ که دو کارآفرین جسور مشهدی درحال رشد برای ساختن آینده ایران هستند و در این مسیر، خواهیم فهمید که این مشهدیها هیچ گاه شهر امام رضا (ع) را که در آن بالنده شدند، از یاد نبردند و آثاری در این شهر به جا گذاشتند که همشهریهایشان نیز آنها را از خاطر نبرند.
روایت است که جد خیامیها یعنی سیدعبدالله، مشروطه خواهی فعال بوده و جمعیت سادات حسینی را هم در مشهد تشکیل داده است. او احتمالا حوالی همان دوران از روستای سده اصفهان به مشهد، مهاجرت و در این شهر همراه مردم برای رسیدن به حقوق اساسی ملت تلاش میکند.
سیدعبدالله نخست یک مدرسه، گوشه حیاط خانه اش در مشهد میسازد که احتمالا نامش در هیچ جا نباشد و این نشان میدهد که او به آموزش نوین باور داشته است. نوههای او هم آن طور که در خاطراتشان آمده است، از مدرسه پدربزرگ فقط میز و نیمکتهای گوشه حیاطش را دیده اند که نشان میدهد عمر مدرسه، دوامی نداشته است. همچنین میگویند او خیمه دوز بود و شغلش دوخت چادر و خیمه، از همین رو در مشخصات سجلی اش، نام خیامی برایشان مانده است.
اما علی اکبر خیامی، پسر سید، کارش تجارت بوده است. سنگهای فیروزه میخریده، به عشق آباد میبرده و میفروخته، آن هم تا موقعی که وسط راه غارت نشده بودند. بعد از این است که با مشقت، خودش را به مشهد میرساند و کاروان سراداری را پیش میگیرد. عمر کاروان سراداری علی اکبر هم چندان دوام نمیآورد؛ زیرا زمانه، زمانه افزایش جادهها و اتومبیل هاست. چندی بعد میرزاعلی اکبر وارد کار حمل ونقل میشود و کاروان سرایش را تبدیل به گاراژ و تعمیرگاه اتومبیل میکند.
همان روزگار با حسین سرباز (بعدها نام اطمینان را برای خودش انتخاب میکند) شریک میشود و بیست دستگاه کامیون میخرد تا هم بار ببرد و هم مسافر سوار کند. با شروع جنگ جهانی دوم و اشغال مشهد توسط روس ها، یکی از کامیون هایش را ارتش بیگانه به یغما میبرد؛ اتفاقی که حاج علی اکبر را آن قدر دلسرد میکند که ترجیح میدهد کامیون هایش را بفروشد و خانه نشین شود.
همین است که باربری به ارتش شوروی اجاره داده میشود تا کامیون هایشان را آنجا تعمیر کنند. اواخر سال ۲۵ و پس از پایان جنگ، اما گاراژ تبدیل به کارواش میشود تا اداره آن، شغل نخستین پسران میرزاعلی اکبر باشد.
از میان فرزندان علی اکبر دو پسر بزرگش در تاریخ ایران ماندگار شده اند؛ احمد متولد ۱۳۰۳ و محمود متولد ۱۳۰۸ خورشیدی که از همان کودکی همراه پدر میشوند. احمد در خاطراتش گفته است وقتی پا به مدرسه میگذارد، فقط چهار مدرسه ابتدایی پسرانه، یک دبیرستان و یک دبستان دخترانه راه اندازی شده بود.
احمد و محمود با اینکه هیچ گاه مدرسه را به پایان نرساندند، هردو پشت نیمکت دبیرستان شاه رضا نشستند و پس از مدتی به مدرسه شبانه رازی رفتند تا درکنار کار، درس هم بخوانند. احمد درباره خودش نوشته است: «چند ماه بیشتر به اتمام تحصیل دبیرستان نمانده بود که ترک تحصیل کردم» و در جایی دیگر، درباره برادرش هم گفته است: «محمود که ترک تحصیل کرده بود، روزها به حجره ام میآمد و در فروش کبریت و صابون، کمک خوبی برایم بود».
پسران با اینکه خودشان بهرهای از مدرسه نبردند، وقتی دستشان به دهانشان رسید، تلاش بسیار کردند تا کودکان شهرشان درس خوانده شوند. احمد سالها بعد، هنرستان بزرگ صنعتی مشهد را راه انداخت و محمود با ساخت چهارده مدرسه محمودیه خیامی در شهر مشهد و استان خراسان، نشان داد که هرگز از مشهد بیرون نرفته است. محمود افزون بر این، هشت مدرسه کارودانش ثامن الائمه (ع) را به نام امام هشتم (ع) ساخت و حتی نیت کرد ۱۱۰ مدرسه دیگر هم برپا کند که به سرانجام نرسید.
خانواده خیامی، خانوادهای سنتی بودند از طبقه متوسط جامعه. پدر بازاری بود و خانه شان در محله سرشور قرار داشت که افراد سرشناس زیادی در آن زندگی میکردند. احمد خیامی، خانه کودکی اش را این طور توصیف میکند: «طرف منزل ما بازاری به طول هفتصد متر به نام بازار سرشور و حمامی به اسم حمام شاه ساخته بودند». خاطرات خیامیها بیشتر در این محدوده شکل میگیرد؛ خانهای شمالی جنوبی که اتاق میهمان خانه اش را با قالی مشهد و بقیه را با نمد، مفروش کرده بودند.
البته وضع علی اکبر با کاروان سراداری و بعد گاراژداری بهتر میشود و آنها در نوجوانی به خانهای در محله اعیانی سراب کوچ میکنند؛ جایی نزدیک به خانه امیرتیمور کلالی (رئیس ایل تیموری، نماینده چند دوره مجلس، عضو کابینه مصدق و...) که بزرگی خانه اش در کوچه شوکت الدوله مشهور بود. یک دالان ورودی طولانی با سقفهای کوتاه که مشهدیها میساختند تا از دست ترکمن تازیها در امان باشند، مسیر ورودی خانه آنها بود.
خانه خیامیها همچنین شبیه همه ساختمانهای آن زمان، حمام نداشت و حمام نصرت الملک در انتهای دالان، میزبان آنها بود. روایت است بعدها که این حمام خراب میشود، سیدعلی اکبر آن را میخرد و تبدیل به کتابخانه میکند.
طبق اسناد ساواک، این خانه حدود سالهای ۵۰ به آیت الله میلانی واگذار میشود تا آن را تبدیل به مدرسهای به نام مدرسه عالی حسینی کند و احمد خیامی ماهیانه ۱۷۰ هزار ریال بابت هزینه این مدرسه میپرداخته است؛ البته وقتی پسرها به نان ونوایی میرسند، زمینی در منطقه کوهسنگی که آن زمان خارج از شهر بوده است، میخرند تا پدر و مادر در آن زندگی کنند. حاج علی اکبر تا سال ۵۱ که فوت میکند و مادر تا وقتی که از دنیا میرود، در همین خانه میمانند.
برخلاف تحصیلات که برادرها در آن توفیقی به دست نمیآورند، تلاش آنها در کار زبانزد است. هرجایی حرف سرگذشت خیامیها پیش آمده است، از روزگار کارگری شان گفته اند. احمد و محمود، گاراژ و تعمیرگاه را از شغل پدرشان شناختند و کودکی شان در میان کامیونها گذشت و با ماشین آشنا شدند. احمد ابتدا با یک سرمایه ششصدتومانی حاصل از فروش چادر برزنتی که به عنوان دستخوش جوش دادن معامله دریافت کرده بود، به خرید حوالههای خواروبار (که در بلبشوی اشغال کشور توسط متفقین هر روز گرانتر میشد) رومی آورد. کارش میگیرد و تجارت خانهای در سرای فردوسیه مشهد برپا میکند.
از مشهد قالی، خشکبار، پشم، روده و دانههای روغنی به تهران میبرد و برنج، کبریت، چای، نیل، پارچههای کنفی و فاستونی و کالاهای وارداتی به مشهد میآورد. اما دلش با این کار که سودش از گرانی حاصل از جنگ به دست میآید، صاف نیست.
بعدها نمایندگی فروش و پخش انحصاری دو کارخانه کبریت سازی و صابون سازی را میگیرد. سپس به خرمشهر میرود و دفتری برای انجام امور گمرکی و حمل ونقل کالاهای صادراتی تأسیس میکند و با شکست در این کار به مشهد بازمی گردد و دفتری در فلکه آب برای خریدوفروش اتومبیل باز میکند که این کار هم نمیگیرد.
او بعد از چند تلاش ناموفق، برای فرار از سختی تأمین معیشت خانواده چهارنفره اش در بیست وپنج سالگی به کمک پدر و برادرش در کارواش میآید. ازسوی دیگر، محمود از همان کودکی در گاراژ کار میکرد و بعدها که پدر آنجا را تبدیل به کارواش و در آنجا ماشینها را گریس کاری میکند، دو برادر باز در این مسیر به هم میرسند تا دست به کارهای بزرگ بزنند؛ جایی که دیگران تحقیرشان میکنند که «ماشین شویی هم شد کار؟» و آنها پاسخ دندان شکن میدهند که این نخستین قدم برای ساخت اتومبیل است.
آنها با سختی، چهارصدتومان سرمایه اولیه، صرف تجهیز کارواش میکنند و نخستین شراکتشان را سقف و ستون میزنند؛ کاری سخت و جان فرسا که در تابستان و زمستان، آنها را برای تعمیر پمپ به ته چاه میکشاند یا به زیر اتومبیل تا گریس کاری کنند. کار در کارواش باعث میشود در کار مکانیکی هم که از کودکی با آن آشنا بودند، تبحر پیدا کنند. آنها در ادامه، دکانهای حاشیه خیابان را کم کم تبدیل به نمایشگاه اتومبیل میکنند و نمایندگی مرسدس بنز در خراسان را میگیرند. احمد نخستین بنزها را در مشهد به احمد قریشی و دکتر شاملو میفروشد. نمایندگی جیپ در خراسان، فعالیت بعدی آن هاست.
احمد و محمود در همین سال هاست که برای نخستین بار به ساخت اتومبیل در ایران فکر میکنند. «شرکت تضامنی برادران خیامی» نام پرطمطراقی بود برای اینکه نمایندگیهای اتومبیل قانع شوند به این برادران تازه کار حواله ماشین برای فروش بدهند. رفت وآمد احمد به تهران در این سال ها، بیشتر شده بود تا زمانی که به تهران مهاجرت میکند. احمد کار فروش قطعات اتومبیل را در تهران شروع کرد و گسترش داد.
بعدها برای شاسیهای بنز، اتاق اتوبوس ساخت. نخستین اتاقهای اتوبوس مجهز به یخچال و سرویس بهداشتی را در ایران تولید کرد و این صنعت را تکان داد. سپس اتاق رنگ را ساخت تا با یکدست شدن رنگ بدنه، کارش را از رقبایش متمایز کند. اوایل دهه ۴۰ رؤیای ساخت نخستین اتومبیل ایرانی برای برادرها جدیتر شد. خیامیها وقتی به دیدار رضا نیازمند، رئیس سازمان گسترش صنایع ایران، رفتند تا از او مجوز اتومبیل سازی بگیرند، برای اقناع او گفتند: «ما گاراژی در مشهد داریم و هرنوع اتومبیل را تعمیر میکنیم. اتومبیل را پیاده و دوباره سوار میکنیم و با آن آشنایی کامل داریم».
۲ میلیون سرمایه، وام صنعت ومعدن و قرارداد با کارخانه روتس، باعث شد اتومبیل آرو که در ایران نام پیکان گرفت، در ۲۴ اردیبهشت سال ۱۳۴۶ با قیمت ۱۵ هزار تومان به جادههای ایران برسد. موفقیت پیکان و نقش آن در صنعت ایران بر کسی پوشیده نیست.
خیامیها برای موفقیت پیکانشان نذر میکنند که یک در طلایی به آستان امام هشتم (ع) تقدیم کنند. آنها به خوبی ازعهده این کار برمی آیند و نذرشان را ادا میکنند. در ادامه یک در به نام پدرشان، علی اکبر خیامی، برای آستان قدس میفرستند که در سال ۵۱ در رواق مبارکه دارالشرف نصب میشود.
قصه پیکان و جدایی برادرها از هم طولانی است. اما پیوند آنها با مشهد و امام رضا (ع) در همه سالهایی که از شهرشان دور شدند، با آنان ماند. جالب است که احمد و محمود نخستین کارگرها برای ساخت کارخانه را از مشهد با خود به تهران میبرند.
بعدها هم که کارخانه پیکان تأسیس میشود، دو برادر به فکر ساختن کارخانه در شهرشان میافتند. با نایب التولیه آستان قدس رضوی مکاتبه میکنند تا زمین بزرگی را که آستان قدس تصمیم گرفته بود بخرد، آنها بخرند و در مقابلش زمینی در جاده قوچان را که جزو موقوفات آستان قدس بوده، تبدیل به احسن کنند.
کارخانه رضا در مشهد که قطعات رینگ سپرهای ورشویی و قطعات ورشوکاری اتوبوسها و مینی بوسها در آن ساخته میشد، این گونه پاگرفت. این کارخانه لوازم یدکی همچنان مشغول به کار است. یکی از این دو برادر (احمد خیامی) در دورهای که برای دانشگاههای ایران هیئت امنا انتخاب میکردند، برای عضویت در هیئت امنای دانشگاه فردوسی مشهد انتخاب میشود و تا اواخر دهه ۵۰ هم در این سمت باقی میماند تا به قول خودش به دانشجویان خدمت کند.
همچنین او وقتی که در مشهد بود، به جذامیان کمک میکرد و زمانی که به تهران رفت، نیز تلاش میکرد برای آنها اتاق خواب و سالن غذاخوری، آشپزخانه، حمام و دوش بسازد. زمانی هم که کارخانه ایران ناسیونال را ساخت، ماهیانه ۱۰ هزارتومان برای جذام خانه محراب خان مشهد میفرستاد و همین مبلغ را هم به آسایشگاه معلولان پرداخت میکرد.
احمد غصه دوری از پیکان را با کار خیر تسلی میداد. او زمینی ۲ هزارمتری در کوهسنگی خرید و مرکز بیماران سرطانی را احداث کرد و، چون کلنگش را در روز میلاد امام رضا (ع) به زمین زد، اسمش را «آسایشگاه ودرمانگاه رضا (ع)» گذاشت؛ درمانگاهی که بعدها به قاسم آباد نقل مکان کرد و هنوز هم با همین نام فعال است. خدمات این مرکز برای بیماران سرطانی و خانواده هایشان، تقریبا رایگان بوده است.
احمد خیامی در بخشی از خاطراتش میگوید: «کارمندان این بیمارستان برای پیدا کردن بیماران سرطانی تا ترکمن صحرا میرفتند و هرکسی را که علائم اولیه سرطان را داشت، با خودشان برای معالجه به مشهد میآوردند.» دکتر قوام نصیری که سالها مدیر بیمارستان امید بود، دغدغه احمد برای نجات بیماران سرطانی را، ابتلای مادر خیامیها به سرطان معده و فوت او به دلیل این بیماری میداند.
مرحوم خیامی افزون بر این، یک بیمارستان صدتختخوابی در مجاورت این مرکز ساخت تا در حوزه فعالیتهای مرتبط با درمانگاه رضا (ع) کار کند؛ بیمارستانی که بعدها مدیریتش، دولتی شد و مردم مشهد اکنون آن را به نام امید میشناسند.
درمانگاه و آسایشگاه رضا (ع) که پاگرفت، احمد خیامی کلنگ ساخت یک بیمارستان بزرگ دویست تختخوابی را در حاشیه جاده سنتو به زمین زد. اسم بیمارستان را هم همان وقتی که کلنگ ساختش را به زمین زد، به عشق امام هشتم، رضا (ع) گذاشت.
کار ساخت بیمارستان، خوب و باسرعت پیش میرفت و هیچ کمبودی، به خصوص مالی، احساس نمیشد. اسکلت آهنهای بیمارستان رضا (ع) که بالا رفت و به قول معمارها، کار ساخت و ساز به دیوارچینی و نازک کاری رسید، با مهاجرت آنها در سال ۵۷ ساخت آن کاملا متوقف شد و بیمارستان رضا (ع) نیمه تمام ماند که تاکنون نیز به همان صورت باقی است.