جانباز - صفحه 31

پاهایش را قطع کنید تا راحت شود
میهمان خانواده‌ای شدیم که هنوز درگیر جنگ هستند. این‌دفعه قضیه فرق می‌کند و قهرمان قصه ما با بیماری یادگار از جنگش دست‌و‌پنجه نرم می‌کند. احمد سیفی، جانباز 40درصد که دیگر تنها 40درصد جانباز نیست و بیماری همه جان و تنش را درگیر کرده است. احمد آقا با اکراه ما را می‌پذیرد چون دلش نمی‌خواهد کاری را که برای خدا کرده است در جایی انعکاس داده شود. شاید هم دل پری از بی‌مهری دارد و نمی‌خواهد زبانش به گلایه باز شود. هرچه که هست با بی‌بی حمیده حسینی مادر سن و سال‌دار و سختی کشیده‌اش هم‌کلام می‌شویم تا شرح حالی از فرزند درد کشیده‌اش بدهد.
یادگاری از روزهای آخر جنگ
ما با اعتقادمان جلو رفتیم و هنوز بر سر اعتقاداتمان هستیم. در گردان 741لشکر قدس بودیم و هرجا لازم بود، گردان ما را می‌فرستادند. 26فروردین1367 هنگام غروب بود که با 4نفر از بچه‌ها برای آوردن جیره غذایی رفته بودیم. لحظه انفجار کنارم بودند. دیدم که خمپاره از روبه‌رو می‌آید. خدا کمک کرد و در همان لحظه به فکرم رسید که به پشت خاکریز معلق بزنم. خمپاره120 یک‌متری پشت پایم به زمین خورد و ترکش آن به پاهایم گرفت. همان‌جا متوجه شدم که پاهایم قطع شد. البته من در آن لحظه به فکر خودم نبودم. نگران آن 4نفر بودم که هیچ صدایی از آن‌ها شنیده نمی‌شد. وقتی سینه‌خیز بالای سرشان رسیدم، دیدم همه شهید شده‌اند.
مسجد «فقیه سبزواری» موزه دفاع مقدس محله طلاب است
از در چوبی مسجد که وارد بخش مردانه بشوید، دیوار روبه‌رو توجه شما را به خود جلب می‌کند؛ طراحی مواج پرچم سه‌رنگ ایران که در دوسوی نشان الله، تمثال شهدا خودنمایی می‌کند. المان پلاکی که از بالای پرچم آویزان است، غرفه‌های سبز‌رنگ که با یادگاری‌های شهدای محله تزیین شده است، چفیه، کلاه، خودکار و گاه دفترچه‌ای با کاغذ‌های کاهی که نشانی از کهنگی دارد، همه آن چیزی است که در موزه یادمان‌های شهدای مسجد فقیه سبزواری جانمایی شده است، با یادگاری‌هایی از اولین شهید محله طلاب و ...
هم رزم کاوه، سال‌ها به پاسداری از میهن پرداخت
رجب نیکو متولد سال 1331در مشهد است، مردی در کارنامه‌ فعالیتش از تشکیل اولین پایگاه بسیج در سیدی تا مسئولیت‌های مختلف در حوزه‌هایی همچون تسلیحات، تدارکات و روابط عمومی دارد. او پیش از انقلاب کارش نقاشی ساختمان و سپس تولید لباس ورزشی بوده است. نیکو در سال 56 با سکونت در سیدی وارد مسیر جدیدی در زندگی می‌شود.
یادگار شهید وحدت
ساخت بنای جامعه الحسین(ع) برمی‌گردد به سال‌ها پیش. به روزهایی که خبری از شلوغ بازار راسته مصلی در محله شیرودی نبود، خیابان مصلی یک جاده خشک و خالی و بی‌آب و علف بیشتر نبود و پرنده اینجا پر نمی‌زد. اعضای هیئت رزمندگان جامعه الحسین(ع) در همان روزها تصمیم گرفتند که پایگاه خودشان را اینجا بسازند. آن سال‌ها اعضای هیئت برای اجرای مراسمشان از این مسجد به آن مسجد کوچ می‌کردند. مکان واحدی نداشتند و دلشان می‌خواست فعالیت متمرکز داشته باشند.شهید نورعلی شوشتری که مؤسس این هیئت است همان سال‌ها پیشنهاد ساخت بنای جامعه الحسین(ع) را می‌دهد. یکی 2نفر واقف پیدا می‌شوند که زمین‌های ملکی خودشان را وقف می‌کنند. زمین‌های اطراف هم توسط رزمندگان و خیران خریده می‌شوند. این می‌شود که بنای جامعه الحسین(ع) ساخته می‌شود.
همسایه با آفتاب
مریم دربندی 52ساله و متولد تهران است، او همسر جانباز و آزاده سرافراز«سید امیر فرخ فرحمند» است و به دنبال حضور موفق درمسابقات قرآنی همسران جانباز ان و آزادگان حفظ قرآن را نیز شروع می‌کند: من و سید امیر در سال 1362 با یکدیگر ازدواج کردیم. او یک‌سال بعد از ازدواج و درحالی که دختر بزرگ ما به دنیا آمده بود یعنی در سال 1363 به اسارت نیروهای بعثی درآمد. اسارتی که 4سال طول کشید و امیر را بیمار و نحیف به خانه فرستاد. او درگیر بیماری سختی شده بود اما با توسل به قرآن، امام رضا(ع) و البته تلاش پزشکان بیماری همسرم بهبود پیدا کرد. بسیار خوشحال بودم و تصمیم گرفتم به شکرانه سلامتی‌اش حفظ قرآن را آغاز کنم.
نوجوان رفت و جوان برگشت
وقتی نیروهای عراقی به من رسیدند شهادتین را گفتم و با خودم عهد کردم دستم را بالا نمی‌برم. یک سرباز عراقی سیه‌چرده و لاغر اندام به من رسید گفت: انا شیعه کربلا. متوجه شده بود که نوجوان هستم و منظورش این بود که نترسم. از جیب من عکس حرم امام رضا(ع) و امام خمینی(ره) را درآورد. عکس امام را با احترام زیر یک تکه سنگ گذاشت و عکس حرم را بوسید و در جیبش گذاشت.